eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 سرباز خط مقدم خانمها، سربازان خط مقدم انقلاب بودند و این به معنای واقعی کلمه است و من به عنوان یک مبالغه نمی‌گویم. ما در جریان انقلاب شاهد بودیم که زن در کشور ما، سرباز خط مقدم انقلاب شد. اگر زنها با انقلاب سازگار نبودند و این انقلاب را نمی‌پذیرفتند و به آن باور نداشتند، مطمئناً این انقلاب واقع نمی‌شد. رهبر انقلاب؛ ۶۸/۱۰/۲۶ #پویش_حجاب_فاطمے #حجاب
یه‌سردار‌جنگی‌سپاهمون‌امروز‌آرزوی‌مرگ‌کرد جلوی‌دوربین‌چندبار‌دست‌هاشو‌‌رو آورد بالا به حالت تسلیم عذر خواهی ڪرد گفت در برابر این اتفاق ها گردن ما از موباریڪ تره تمام تقصیر هارو به گردن گرفت و بغض ڪرد! آخرین بار چه کسی تو جمهوریِ‌اسلامـے‌اینطور‌برخوردی‌داشته؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بچه ها! کتاب خط مقدم رو خوندین؟ سردار حاجی زاده پابه پای شهید تهرانی مقدم کار کرد و زحمت کشید تاتوان‌موشکی‌رو‌برسونن‌به‌اینجا! ۳۹سال تلاش کرد و زحمت کشید و نمیگیم اتفاق کمی بوده! اما حقش نیست جواب زحمتاشو اینجوری بدیم به خاطر ! خواستن استعفا برای فرمانده ای که نیروش خطا کرده اونم تو این شرایط حساس عین ! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#بیانیه_خانواده_مرحوم_مهندس_مهدی_اسحاقیان از شهر درچه اصفهان که فرزندشان را در سانحه سقوط هواپیمای اوکراین از دست دادند ضمن تشکرفراوان از ابراز همدردی مردم انقلابی و همیشه در صحنه، تقاضا داریم مراقب باشید هرگز سخنی که تضعیف کننده ی نیروهای جان بر کف سپاه و نظام و انقلاب باشد بر زبان جاری نکنید تا در این شرایط حساس؛ در زمین دشمن بازی نکرده باشید. ما در حُسن نیت جان بر کفان نیروی هوافضای سپاه، هیچ شک و شبهه ای نداریم. دشمنان سیلی خورده از مقاومت بدانند با فرافکنی و دروغ بستن به نظام به کمک رسانه های مواجب بگیرشان؛ نخواهند توانست از بی آبروتر شدن خود و شیرین کام شدن مقاومت از سیلی محکم سپاه بکاهند. #کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی.... #یازهرا...🏴 #لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را میکوبد همان جبهه خودی است (شهید همت) #سپاه #سردار_حاجی_زاده 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️سخنان خانم ملایی مادر شهید حسنی سعدی 🔺بنده خودم یکی از داغداران ومصیبت دیدگان این حادثه بودم ولی مبادا حرفی بگوئیم ذره ای به نیروهای مسلح و سپاه و مقام ولایت خدشه ای وارد شود. 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆مثالی زیبا در مورد نقش سپاه در سقوط #هواپیمای_اوکراینی 🔸حتما ببینید ♦️البته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، هیچ گاه میدان را خالی نمی کند حتی در هنگامی که عده ای از سر نا آگاهی یا مغرضانه سنگ بزنند #بصیرت ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبیه قامت زهرا شکسته است قدت شبیه زانوی حیدری خمیده زانویت مادرت دیده به راه است بیائی مهدی پشت در ناله ای آمد کجائی مهدی تعجیل درظهو سه #صلوات @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❁﷽❁ تاگفتم السلام علیڪ دلم شڪسٺ نام حسین بند دلم را زهم گسسٺ اے اسم اعظمٺ بہ زبانم علے الدَّوام ماجاءَ غَیرُ اِسمُڪَ فے مُُنٺَهَے الڪَلام #شب_و_روزم_بنامٺ_یاحسین #السلام_علی_الحسین_ع @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
صبح یعنے تو بخندے دل من باز شود پلک بگشایے و از نوغزل آغازشود صبح یعنے کہ دلم گرم نگاهت باشد آسمان،عشق،زمین ،باتو هم آواز شود #شهید #محمد_سلیمانی #صبح_بخیر @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌بخشی از #وصیت_نامه شهید مدافع حرم #علیرضا_حاجیوند_قیاسی پیرو راه شهدا و امام راحل و پشتیبان ولایت فقیه و #امام_خامنه_ای باشید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان " من زنده ام " ( خاطرات خانم معصومه آباد از اسارت ) @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 1⃣7⃣1⃣ " ... ما به سر نامسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. " دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت : "ما به سبیلمون قسم میخوریم. چشمی که ندونه به ناموس مردم چطوری نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زن ها رو به اسارت می گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده که بتونه معنی ناموس رو بفهمه و غیرت رو معنی کنه. شرف پیش شما به پشیزی نمی ارزه. این چه مسلمانیه، آی مسلمان ها... " سربازها او را می دیدند که چگونه رگ گردنش برآمده و خون جلوی چشمش را گرفته است. از جواد پرسیدند: " یالا ترجم، شی گول؟ نخسر علیه رصاصه( یالا ترجمه کن، چی میگه، خرجش یک گلوله است). " برادر عرب زبان نمی دانست چگونه این همه خشم و عصبانیت را با تلطیف و بعد ترجمه کند. من و من می کرد. نمی دانست چه بگوید که اسمال یخی گفت: " کا، می ترسی از ناموست دفاع کنی؟ زنده بودن هنر نیست. جوانمرد زندگی کردن هنره... " جواد رو کرد به بقیه برادرها و با لهجه ی غلیظ عربی گفت: " آقا بگیریدش ترمزش بریده! " -تو حواست باشه از ترس مردن کوردل نشی، کوردل که شدی لال هم میشی، بی دست و پا هم میشی، نامستون رو اسیر کنند و بندازن جلوتون و شما هم ساکت بشینید و خوشحال باشید که هنوز زنده اید و نکشتنتون. " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 2⃣7⃣1⃣ هنوز صدای جوانمردی و غیرت او را می شنیدیم که دستور دادند از گودال بیرون بیاییم. ما را به گوشه ی دیگری بردند؛ جایی که هم زیر نظر آنها بودیم و هم کمی از بقیه فاصله داشتیم. بیشتر از خودم دلم به حال برادرهایم سوخت . چه زجری می کشیدند وقتی ما را اسیر دست دشمن می دیدند. خودم مهم نبودم، دلم به حال خانواده ام می سوخت. چه کسی می خواست خبر اسارت مرا به مادرم بدهد. آقا چه حالی پیدا می کرد اگر می شنید؟ کریم و سلمان چه می کردند؟ رحیم طاقت شنیدن اسارت مرا نداشت. بیچاره سید! کسی را انتخاب کرده بود که جنگ حتی به او فرصت فکر کردن و پاسخ دادن نداده بود. دو برادری که لحظاتی قبل از ما به اسارت در آمده بودند، یکی مرد میانسالی بود که دو دستش را از پشت بسته بودند و از صورتش خون می چکید. نمی دانستم کدام قسمت از صورتش ترکش خورده است. برادر دیگری که حدود ۲۶ سال سن داشت، در لباس تکاوری با قامت بلند و درشت و چهره ای رنگ پریده و چشمانی بی رمق بر خاک افتاده بود و خاک زیر پایش سرخ شده بود. با دیدن این دو برادر مجروح در یک لحظه موقعیت خودم را از فراموش کردم. اسارتم و اینکه این سرباز دشمن است که با اسلحه بالای سرم ایستاده است را از یاد بردم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 3⃣7⃣1⃣ با دندان دستهایم را باز کردم. سپس دست خواهر بهرامی را نیز باز کردم. هرچه سرباز فریاد میزد گویی گوشی برای شنیدن نداشتم. تکه ای باند را که برای احتیاط دور جوراب و پایم بسته بودم، باز کردم و با آبی که در قمقمه ی کمری تکاور مجروح بود، صورت خون آلودش را شست و شو دادم. از ناحیه ی چشم آسیب دیده بود بعد از شست و شوی چشم هایش مقداری گاز استریل را که به همراه داشتم روی زخم گذاشتم تا خونریزی اش موقتا قطع شد. ولی این مقدار گاز فقط برای یکی از چشمان او کافی بود. برادر دیگری چند متر آنطرف تر بر زمین افتاده بود. به سمت او دویدم. سرباز بعثی پی در پی فریاد زد: " ممنوع، ممنوع " و من هم در پاسخ فریاد زدم: " مجروح، مجروح " با خودم گفتم هرچه بادا باد، مگر من برای کمک به این مجروحان به آبادان برنگشته بودم؟ مگر برای ماندن در بخش به خانم مقدم التماس نمیکردم. تکاور هر لحظه رنگ پریده تر میشد. اسمش را از روی لباسش خواندم: " تکاور میر احمد میرظفرجویان. " از شدت بغض داشتم خفه می شدم. خون چنان در رگهایم به جوش آمده بود که احساس می کردم هر لحظه ممکن است خون بالا بیاورم. دکمه های لباسش را باز کردم، از ناحیه شکم آسیب جدی دیده بود. دل و روده هایش پیدا بود. تمام لباسش غرق خون بود. خواهر بهرامی پاهای او را بالا گرفت اما با دست های خالی چه می توانستم بکنم. هرچه از بعثی ها خواستیم آمبولانس خبر کنند و او را به بیمارستان انتقال دهند جواب می دادند: " اصبروا، یجی، بالطریق!(صبر کنید، میاید، توی راه است) " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 4⃣7⃣1⃣ با گذشت زمان ما بیقرار تر و عصبانی تر می شدیم و بر سر سرباز فریاد می زدیم و درخواست آمبولانس می کردیم. برادر میرظفرجویان می گفت: " از انها چیزی نخواهید. " پشت هم ذکر می گفت و صدام را نفرین می کرد. با فشار کف دستهایم بر روی شکمش ، جلوی شدت خونریزی را گرفته بودم. پایین مانتو و مقنعه ام به خون این برادر تکاور آغشته شده بود. مستاصل شده بودم. چند متر آنطرف تر یکی از منازل شرکت فاستر ویلر(۱) را دیدم که درش باز بود. به خواهر بهرامی گفتم: " میخوام برم داخل این خونه. شاید بتونم پارچه تمیز یا وسایل ضدعفونی پیدا کنم و زخم رو ببندم. " خواهر بهرامی گفت: " خطرناکه، ممکنه نیروهای عراقی اونجا مستقر شده باشن. " برگشتم و به گودالی که برادران در آن اسیر بودن نگاه کردم. هنوز همه ی چشم ها با نگرانی به ما خیره بودند. به پشتوانه غیرت نگاه آنها احساس امنیت کردم. بلند شدم که داخل خانه بروم اما برادر میر ظفرجویان چیزی زمزمه می کرد. صدایش ارام شده بود. به سختی متوجه شدم که میگوید: " جایی نرید، اینجا امنیت نداره. " از اینکه تکاوری با تنی مجروح به خاک افتاده بود و هنوز غیرت و مردانگی در صدایش موج میزد احساس غرور می کردم و برای زنده بودنش بیشتر به دست و پا افتادم. --------------------------------------------------- ۱. منازل سازمانی شرکت حفاری به فاسترویلر معروف بود. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 5⃣7⃣1⃣ دستهای خونی ام را به سرباز عراقی که بالای سرمان ایستاده بود نشان دادم و به او فهماندم که می خواهم دستهایم را بشویم. اجازه داد. داخل خانه رفتم، در آستانه ی در، روی یک چوب لباسی حوله ی بزرگ سفیدی دیدم. بی آنکه جلوتر بروم سریع حوله را کشیدم و برگشتم. سرباز فهمیده بود که شست و شوی دست بهانه است اما نمی دانم ذاتش خوب بود یا تحت تاثیر قرار گرفته بود؛ اصلا به روی خودش نیاورد. سرباز عراقی را نمی دیدیم فقط لوله تفنگش بود که به تناسب جابه جایی ما ، جابه جا می شد. حوله رو به سختی دور شکمش پیچیدیم. آنقدر خون از دست داده بود که بدنش شل و سنگین و لب و دهانش خشک شده بود و آب طلب می کرد. خواهر بهرامی به سرباز گفت: " مای، مای( آب، آب ) " میرظفرجویان دوباره گفت: " از اینها چیزی طلب نکنید، اینها کثیف هستند. " ته قمقمه هنوز کمی آب مانده بود؛ آن را دور لب و دهانش ریختم. پرسیدم : سید بچه داری؟ با تکان سر گفت: " بله. " مثل اینکه دلش می خواست از بچه اش حرف بزند گفت: " اسمش سمیه است." اشکی به آرامی از گوشه ی چشمش سر خورد. از خودم بدم آمد. من که نتوانسته بودم جلوی خونریزی اش را بگیرم دیگر چرا او را به یاد دخترش انداختم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 6⃣7⃣1⃣ چشم هایش را به سختی باز نگه داشته بود. جمله ای که به سختی ادا می کرد این بود: " به دخترم سمیه بگید پدرت با چشم باز شهید شد و به آرزویش رسید." قلبم از شنیدن این جملات آتش گرفته بود. در همین حین صدای چند هواپیما سکوت منطقه را در هم شکست. برادران اسیری که در گودال بودند خوشحال شدند. فکر می کردند هواپیماهای خودی اند که برای آزاد کردن ما آمده اند. گفتم: " سید، تو تکاوری، همه منتظر تو هستد، اینجا که عراق نیست، اینجا خاک ایران است. تا چند ساعت دیگر نیروهای خودی می آیند و همه ی ما آزاد می شویم و برمی گردیم و خبر پیروزی را خودت به سمیه و مادرش میدهی. " دوباره گفت: " لعنت بر صدام. " برادری که از ناحیه ی چشم آسیب دیده بود وقتی شنید سید به صدام نفرین می فرستد گفت: " سید اینا میفهمن چی میگی، تقیه کن. " اما سید این بار با صدایی بلند تر از عمق وجودش گفت: " لعنت بر صدام! " حوله ی سفید دور کمرش پر از خون شده بود. جابه جا کردن حوله به سختی انجام می شد. تقریبا سه ساعت طول کشید تا آمبولانس آمد. ابتدا به طرف گودالی که برادرها در آن بودند، رفت. چند نفر از آنها را که از ناحیه سر و صورت و دست و پا مجروح شده بودند سوار کرد و بعد از همه سراغ سید تکاور آمدند. تقاضای برانکارد کردم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 7⃣7⃣1⃣ گفتند: " خودش باید سوار شود " نمی دانستم مجروحی که قدرت باز نگهداشتن پلک هایش را نداشت، چگونه می توانست با پای خودش سوار آمبولانس شود. هرچه می گفتم برانکارد بیاورید توجهی نداشتند. آمبولانس بدون برانکارد و بدون هیچ گونه وسایل کمک های اولیه و پزشکیار آمده بود. آن موقع هنوز دشمن را نمی شناختم. دست به کمر ایستاده بودند و می گفتند بگذاریدش توی آمبولانس. من و خواهر بهرامی هرچه تلاش کردیم نتوانستیم بلندش کنیم. هر پنج مجروح داخل آمبولانس با دیدن این صحنه پیاده شدند و به کمک ما آمدند. هرکس گوشه ای از بدنش را گرفت و او را داخل آمبولانس گذاشتند. دوباره حوله را جابه جا کردم و به برادری که کنارش بود گفتم: " این تکاور سید است، به خاطر خدا دستت را روی زخمش بگذار و فشار بده تا شدت خونریزی کمتر شود و به بیمارستان برسد. " برای آخرین بار دستم را بر زخمش گذاشتم و امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء خواندم. چشمانش را باز کرد و گفت: " خواهر این راه زینب و سیدالشهدا ست. " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 8⃣7⃣1⃣ خون توی بدنم خشکید؛ خیلی به موقع بود. در آن ساعات بهت و ناباوری، احتیاج داشتم که کسی متذکر شود این راه زینب و سید الشهداست، صبوری کنید. خیلی تلاش کردم از آمبولانس پیاده نشوم و تا بیمارستان با آنها همراه شوم اما به زور اسلحه ی عراقی ها و اصرار برادرها پیاده شدم. اصرارم برای حمل مجروحی که از ناحیه چشم آسیب دیده بود بی فایده ماند. وقتی پیاده شدم دوباره سرباز با لوله تفنگش ما را به سمت آنکه چشمش مجروح شده بود هل داد. در این چند ساعت از بس لوله ی تفنگشان را به تن و بدنمان کوبیده بودند، استخوان هایمان درد گرفته بود. آخرین صحنه ای را که در لحظه ی پیاده شدن و بسته شدن در آمبولانس دیدم به خاطر سپردم. پسری را در آمبولانس دیدم که بیست ساله به نظر می رسید. کتف چپش تیر خورده بود و زیرپوش سفید رکابی به تن داشت. محاسن مشکی و قامتی متوسط داشت. بر بازوی دست راستش که آن را با کمربندش به گردن آتل کرده بود، خالکوبی رستم و مار زنگی جلب توجه می کرد. سعی کردم قیافه ها را به خاطر بسپارم اما آنقدر در آن چند ساعت قیافه های خودی و غیر خودی و درهم و برهم دیده بودم که نمی توانستم همه ی آنها را به ذهن بسپارم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 9⃣7⃣1⃣ دوباره پیش خواهر بهرامی و آن مجروح برگشتم. صورت و چشم های آن مجروح پر از خون شده بود. وقتی سرش را پایین می گرفت خونریزی همراه با درد بسیار زیاد شدت می گرفت. جایی را نمی دید. من و خواهر بهرامی کنارش نشستیم. گفتم: " امن یجیب بخوان تا دردت تسکین پیدا کنه. چرا جلو نیامدی و تلاش نکردی سوار آمبولانس شوی و با آنها به بیمارستان بروی؟ ممکن است چشمهایت را از دست بدهی. " -صلاح نبود. تعجب کردم: " چی؟ از اینجا ماندن که بهتر بود. اینجا حتی وسایل کمک های اولیه هم نداریم و با فشار دست می خواهیم خونریزی را بند بیاوریم. " پرسیدم: " شما باهم اسیر شدید؟ " گفت: " من و میرظفرجویان و مجید جلال وند و عبدالله باوی با هم بودیم." به آرامی گفت: " عراقی ها کجا هستند؟ " -آن طرف ایستاده اند. +صدای ما را میشنوند؟ چند نفرند؟ - چرا میپرسی؟ +در یک فرصت مناسب کیفم را از جیب شلوارم بیرون بکشید و آن را از بین ببرید. اگر آن را از بین ببرید راحت می شوم و درد چشمانم را تحمل می کنم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 0⃣8⃣1⃣ گفتم: " مگر شما را تفتیش نکردند؟ مگر جیب های شما را خالی نکردند؟ شما اسلحه داری؟ " گفت: " نه، چندتا ماشین را با هم گرفتند. چون مجروح بودم فقط دستهایم را بستند و اینجا انداختند. " کفش های خواهر بهرامی، کفش های سفید تابستانی پرستاری بود که روی سطح آن سوراخ های ریزی داشت . هردویمان در یک وضعیت نشسته بودیم. پاها را جفت کرده و زانوها را در بغل گرفته بودیم. نگاه من به زمین خیره بود. به همه چیز فکر می کردم، به گذشته به آینده ی نامعلومی که در پیش داشتم. بی اختیار از روی زمین دانه دانه سنگریزه برمی داشتم و در سوراخ کفش های او فرو می کردم. تمام سطح کفش های خواهر بهرامی پر شده بود از سنگریزه. وقتی هردو کفش های او از سنگریزه پر شد یکباره گفت: " راستی چی شد منو مریم معرفی کردی؟ - آخه اسم خواهرم مریمه +من میتونم هر اسمی داشته باشم به جز مریم! -طوری نیست منم اسم خواهرم مریمه، اسم کوچیکت چیه؟ +شمسی -ولی از این به بعد تو میشی خواهرم و من تو رو مریم صدا می کنم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا