☑️#سیره_شهدا ☑️#خاطرات_شهدا
⭐️#شهید_مدافع_حرم
🥀🕊 شهید احمد گودرزی
نزدیک عملیات بود. تازه دختردار شده بود. 🥹 عکس دخترشو براش ارسال کردن.
گفتم: چیه؟ گفت: عکس دخترمه. 😊
گفتم: بده ببینم. گفت: هنوز خودم ندیدمش! 😟
گفتم: چرا؟ گفت: الان موقع عملیاته، میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده 😓، باشه برای بعد...
و مهر پدر و فرزندی کار دستش نداد
۳۵ روز بعد از تولد زینب خانم شهید شد و آرزوی دیدن صورت زیبای دخترش را با خود به بهشت برد.💔🥺
🦋 شهادت: ۱۴ اسفند ۱۳۹۴ - سوریه
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
سلام وارادت:
میخام کانالی خدمتتون معرفی کنم که هدفش تربیت نیروی مومن انقلابی هست...
بامحتوای آموزشی؛تصویری؛داستان؛سیاسی اجتماعی و....
بنده خیلی ازمطالبشون بهره مند شدم
برای همینم به شماخوبان کانال قاصدک رو پیشنهاد می کنم ...
بسم الله...
اینم آدرس لینکشون...👇
https://eitaa.com/ghasedak40
درست رفتار کنیم 💫
❄️ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻠﻔﻦ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﺪ ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﻦ.
❄️ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻧﮕﻮ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺳﺖ. ﺧﻮﺩﺵ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ.
❄️ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ.
❄️ ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺖ ﺧﻮﺑﯽ، ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﯼ ﺩﯾﺪﻧﺪ، ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﯿﻔﺘﻨﺪ.
❄️ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ.
❄️ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﺑﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻮﺍﺩ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻧﺮﻭ. ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺑﺮ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺧﺮﯾﺪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ.
❄️ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، بترس...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹حاج قاسم سلیمانی:
عمر ما میگذرد...
امّا انتخاب راه درست
خیلی مهم است.♥️
شهید مدافع حرم🕊🌹
#حاج_قاسم_سلیمانی
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65
دیروز مشکلی پیش اومد پست نزاشتم ؛عذرخواهم.ممنون ازصبوریتون.
حلال بفرمایید.
🔴 زبید خاتون و بهلول
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: آن را می فروشی؟!
بهلول گفت : می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت : من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت : این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت : این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای !!!
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت : یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت : به تو نمی فروشم !!!
هارون گفت : اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت : اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم!!!
هارون ناراحت شد و پرسید : چرا؟
بهلول گفت : زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🔴زنی مبارزی که با همسرش در یک اتاق شکنجه میشد
🔹بانو فاطمه اسماعیل نظری و همسر ارجمندش، از مبارزان دوران ستمشاهی به شمار میروند. آنها هنگامی به شکنجهگاه کمیته مشترک گسیل شدند که آزارهای جسمی و روحی ساواک در اوج بود و او و همسرش، سختترین آنها را تجربه کردند
◾️روایت شکنجه مشترک از زبان خانم اسماعیل
"دیدم شوهرم را از پا آویزان کرده و آنقدر او را زدهاند که زمین زیر سر او پر از خون شده است! صورتش بهشدت ورم کرده بود، طوری که او را نشناختم.
خیلی جوان بودم و از دیدن این منظره بهشدت وحشت کردم و آرام و قرارم را از دست دادم. فریاد میزدم و تلاش میکردم خودم را به شوهرم برسانم و سرش را در آغوش بگیرم، ولی آنها موهایم را میکشیدند و میکندند و سعی میکردند با مشت و لگد مرا از او جدا کنند.
شوهرم در آن وضعیت هولناک به من میگفت: آرام باشم، ولی طاقتام را بهکلی از دست دادم! آنها وقتی دیدند نمیتوانند از ما حرف بکشند، هر دوی ما را به اتاق حسینی بردند.
مرا به تخت بستند و شلاق زدند. سر شوهرم را در دستگاه آپولو گذاشتند و شکنجه دادند. آنقدر به پایم کابل زده بودند که ناخنهایم در اثر خونمردگی افتادند".
⏪شکنجههای خانوادگی و قرار دادن زندانیان زن در فشار روانی مضاعف از هنرهای زن ستیزانه رژیم پهلوی بود ، اما بدتر از این شکنجهها تطهیر رژیم پهلوی، وکالت دادن به پسرشان و از وی رهبر زن زندگی ساختن است.
منبع:
۱_ فارس
۲_کافه تاری
✍عالیه سادات
#زنان_موفق
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هدیه بهشتی یک شهید به مادرش
🌹شهیدحاج کاظم رستگار
🏴الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🏴
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#حکایت
🌼🍃در زمان های قدیم مرد جوانی در قبیله ای مرتکب اشتباهی شد .
به همین دلیل بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند.
🌼🍃پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد .بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید .
پیر قبیله کوزه ای سوراخ را پر از آب کرد سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد .
🌼🍃بزرگان قبیله بادیدن او پرسیدند : قصه این کوزه چیست؟
پیر قبیله پاسخ داد : گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می کنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمده ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم. بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند.
❣عیب مردم فاش کردن بدترین عیب هاست
❣عیب گو اول کند بی پرده عیب خویش را
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسه دیگه🤦♂️
حواست به زندگی خودت باشه،
چرا اینقدر خودتو مقایسه میکنی!
هر کسی تو مسیر زندگیش درد و رنج ها و موفقیت هایی داره،
تو مسیر خودت بمون و بیخیال بقیه شو!
تا وقتی که هی به این اون نگاه کنی و اندازه گیری کنی هیچ پیشرفت و دستاوردی نداری و فقط درجا میزنی...
تمام تمرکزت رو بزار روی زندگی خودت رفیق...
🎙"سپهرخدابنده"
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#پندانه
💌مردی درحالیکه به قصرها و خانههای زیبا مینگریست به دوستش گفت:
«وقتی این همه اموال را تقسیم میکردند ما کجا بودیم.»
دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماریها را تقسیم میکردند ما کجا بودیم ! »
انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ...
"همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده "
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65