eitaa logo
سردار شهید حاج عباس عاصمی
335 دنبال‌کننده
166 عکس
59 ویدیو
0 فایل
"هر شهید کربلایی دارد و زمان انتظار آن می‌کشد تا پای آن شهید، بدان کربلا برسد." _سردار شهید عباس عاصمی تولد قم: ۱۳۴۷/۷/۳ شهادت سردشت: ۱۳۹۰/۴/۳۰ نحوه شهادت: ترور توسط گروهک پژاک کانال شهید عاصمی را به دوستان خود معرفی کنید. با مدیریت خانواده شهید🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
"بسم الله الرحمن الرحیم" _به وقت جذاب معرفی کتاب رسیدیم📚 *همراه ما باشید 📌@shahid_abbasasemi
📚 |《پدر معنوی حزب‌الله》 🔹شهید سید حسن نصرالله شخصیت بزرگی بود که در صحنه‌های سیاسی و نظامی، پشت مستکبران عالم را می‌لرزاند و موازنات و معادلات دشمن را تغییر می‌داد. او از طرفی دیگر اهل‌ ذکر، معنویت و اتصال به خدا بود. 🔹سال ۱۳۸۸ و مدتی بعد از رحلت جانگداز آیت‌الله بهجت(ره)، سید حسن نصرالله در گفت‌وگویی اختصاصی با شبکه المنار لبنان، به‌صورت تفصیلی خاطرات و تحلیل‌های خود را درباره‌ی ایشان بیان کرد. ستون فقرات کتابِ «پدر معنوی حزب‌الله» که وحید خضاب آن را تدوین کرده است از همین گفت‌وگو تشکیل داده است. 🔹گذشته از آن، سید حسن نصرالله در مراسم یادبودی که در لبنان و با حضور فرزند آیت‌الله بهجت(ره) برگزار شده بود، به‌صورت مستقیم ولی غیرحضوری، سخنرانی کرد. 📌@shahid_abbasasemi
رهبر انقلاب اسلامی پس از اقامه نماز بر پیکر شهید سرافراز سردار سیدرضی موسوی: _خوشا بحالش، یک عمر زحمت و تلاش، آخرش هم جایزه شهادت پروردگار عالم! ۱۴۰۲/۱۰/۷ 📌@shahid_abbasasemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان 🍃 بسم الله الرحمن الرحیم
°•○●°•🍃•°●○•° ! عصر بود. اعظم بر اساس برنامه ریزی دقیق همیشگی، شامش را بار گذاشته بود، با پسرکش یک دل سیر بازی کرده بود و حالا نشانده بودش سر کتاب رنگ آمیزی که با خودش مشغول باشد و نشسته بود سر دستگاه ضبط صوتش تا درس‌های آن هفته را گوش کند و جزوه بنویسد. هم زمان که کلمات عربی و سنگین استاد توی سرش چرخ می‌خورند که متن "باب رابع مغنی¹" را می‌خواند و معنی کرد، بخشی از حواسش هم به روح‌الله بود که دوباره با مدادرنگی هایش به دیوارهای سالن حمله نکند؛ یا نرود سر وقت عباس که در حال روزنامه خواندن، از خستگی خوابش برده بود. در همین حال و هوا بود که در زدند. صدای ظریف فاطمه از پشت در رسید: زن داداش! مامانت پشت تلفنه. اعظم از جا پرید. چادرش را از روی جالباسی چنگ زد و در حال دویدن به سمت راه پله صدا زد: عباس جون! حواست به روح‌الله باشه من فوری برمی‌گردم. و صدای ضعیفی از عباس به گوشش رسید: باشه. وقتی برگشت بالا، با ذوق و شوق در را باز کرد که خبر هیجان انگیزش را با سر و صدا به عباس بگوید؛ ولی.. پ.ن: یکی‌ از دروس حوزوی °•○●°•🍃•°●○•° 📌@shahid_abbasasemi
ادامه داستان 🍃 بسم الله الرحمن الرحیم
°•○●°•🍃•°●○•° ! ولی صحنه‌ای که آقاروح‌الله برایش کارگردانی و اجرا کرده بود، کل کلمات ذهنش را به کما فرو برد! نشسته بود وسط نوار کاست ها و دل و روده‌ی چندتایشان را تا آنجا که زورش رسیده بود، ریخته بود بیرون. نوارهای قهوه‌ای رنگ توی کاست ها را کشیده بود و طوری به هم گره زده بود که انگار هیچ وقت قرار نبوده صاف باشند! آهی کشید و نشست کنار روح‌الله: چی کار کنم خب؟ بابات کارش خیلی زیاده! خسته می‌شه. تو هم بچه‌ای؛ کنجکاوی. مدام هم که نمی‌تونم بفرستمت پایین و پای تلویزیون. کاری نمی‌تونم بکنم غیرازاینکه خرابکاری هات رو یه جوری جمع و جور کنم! عباس انگار صداها را شنید. یک چشمش را باز کرد و رویش را برگرداند سمت اعظم: باز پسرم خرابکاری کرده؟ روح‌الله با نگاه مظلومانه‌ای به اعظم گفت: می‌خواستم ببینم چه جوری از توش صدا در می‌یاد! عباس بلند شد و نشست: بیا اینجا پیش من ببینم بابا! اعظم جان! ناراحت نباش خودم درستش میکنم. کجا رفته بودی شما؟ این جمله، دوباره آن موضوع هیجان انگیز را توی ذهن اعظم تازه کرد: وای! می‌دونی چی شده؟ مامانم زنگ زده بوو؛ گفت این هفته پنج‌شنبه بیاید تهران می‌خوایم بریم خواستگاری برای احمد. *** فهمیه، دختر همسایه‌ی خانواده‌ی اکبری، گزینه‌ی مد نظر احمد بود. بعد از جلسات و رفت و آمدهای اولیه، مراسم عقد در محضر برگزار شد. °•○●°•🍃•°●○•° 📌@shahid_abbasasemi
🕊زیارتنامه‌ی شهدا🕊 " اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم " 📌@shahid_abbasasemi
"سال تا به سال همه جا تازه می شود؛ این عشق ناب توست که همان کهنه اش خوش است.." صلی الله علیک یا اباعبدالله. 📌@shahid_abbasasemi
ادامه داستان 🍃 بسم الله الرحمن الرحیم
°•○●°•🍃•°●○•° ! وقتی نوبت صحبت درباره‌ی جشن عروسی رسید، مشکل بزرگی سر بر آورد: اختلاف بر سر چگونگی برگزار کردن جشن. اینکه عباس به هیچ وجه نمی‌پذیرفت که جشن با آهنگ و موسیقی همراه باشد و صددرصد اگر چنین برنامه‌ای در کار می‌بود، نه تنها خودش در مراسم شرکت نمی‌کرد؛ بلکه اجازه‌ی حضور اعظم و روح‌الله راهم نمی‌داد. بعد از کلی بحث و بررسی، راه حل مشکل پیدا شد: مکانی که برای جشن در نظر گرفته می‌شد، باید جایی می‌بود که پخش موسیقی در آن ممنوع باشد و به راحتی این مکان فراهم شد. معلم بودن اعظم، باعث شد به راحتی این مشکل حل شود. "خانه‌ی معلم"ی که در نزدیکی منزل آقا جواد بود، سالن ورزشی بزرگ و تمیزی داشت که همان جا شد سالن مراسم عروسی و این جشن هم، بدون هیچ گناه و حرامی برگزار شد و احمد هم به جمع متأهل‌ها پیوست. *** زمزمه‌های ازدواج محمدباقر با دختر عمه کم کم توی خانواده پیچیده بود که یک روز عباس نشست کنار اعظم و درخواستی را با اعظم در میان گذاشت: اعظم جان! من فکر می‌کنم بهتره ما دیگه کم کم به فکر این باشیم یه خونه اجاره کنیم. دیگه نوبت محمدباقره که بیاد یه مدتی اینجا زندگی کنه. به هرحال ما دیگه زندگی‌مون روی روال افتاده و می‌تونیم روی پای خودمون وایستیم. الان داداشم اول زندگیشه، بهتره اونا یه مدتی کنار مادرم اینا زندگی کنن. نظرت چیه؟ _موافقم. خیلی هم خوبه، چه اشکالی داره؟ ما که می‌تونیم °•○●°•🍃•°●○•° 📌@shahid_abbasasemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ رهبر انقلاب هم‌اکنون در مراسم پنجمین سالگرد شهادت شهید سلیمانی: خونی که در راه حق ریخته بشود هدر نمی‌رود، بدانید اینها که امروز جولان میدهند زیر پای مومنان لگد مال میشوند. ۱۴۰۳/۱۰/۱۲ 📌@shahid_abbasasemi