🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🌸🍃🌿✨🌸🍃🌿✨ 🆔 @Shahid_Alamdar 🍃بعد گفت:شما، نگاه من را به جبهه و جنگ تغییر دادید👌! 🌛دیشب تا نیمه شب با
#درادامـــه⏬
♦️راست ميگفت. این بچه ها مصداق
واقعی احادیث اهل بیت: بودند. آنگاه که دربارة انسانهای وارسته ميفرماید:
«شیران در روز و زاهدان در شب هستند.»
٭٭٭
🌺رفتم وضو بگيرم و آماده شوم براي
نماز صبح. آرام حرکت کردم تا به نماز
خانة گردان رسیدم. هنوز ساعتی تا اذان صبح مانده بود. جلوی نمازخانه يك جفت كتانی چيني بود.
🍃توجهم به آن جلب شد. نزديك كه
رفتم متوجه شدم كسي در نمازخانه مشغول مناجات با خداوند است. او به شدت اشك ميريخت😔.
🌻آنقدر شديد گريه ميكرد كه به فكر فرورفتم🤔. با خود گفتم:
«خدايا اين چه كسي است كه در دل شب اينگونه گريه ميكند؟!»
#ادامـــــه👇
🆔 @Shahid_Alamdar
(همه این افراد به کاروان شهدا ملحق شدند.)
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸✨🌿
🆔 @Shahid_Alamdar
⬅️چهره ای محزون داشت. ميتوانستی در چهره اش سیمای یاران اهل بیت را مشاهده کنی؛ زيرا بزرگان دین ما گفته اند: «هر کس به قومی شبیه شود از آنها خواهد شد و با آنها محشور ميشود.»
🌻شخصیتی پرجاذبه و وصف نشدني
داشت. ویژگیهایی که برای انسان کامل
برشمرده اند در او جمع بود. همه به او احترام ميگذاشتند.
شخصیت #سید از همان کودکی به خوبی شکل گرفت. با حضور در جبهه گوهره وجودی او بیشتر پر و بالایافت.
🔰همة بستگان و اهل فامیل روی او حساب خاصی داشتند. مادر او را الگو و معلم خود ميدانست.کم حرف بود. به هرچه که از دین ميدانست عمل ميکرد. به کوچک و بزرگ احترام ميگذاشت. با هر کس مناسب باسن و سالش سخن ميگفت.
🔴حق الناس بسیار برایش مهم بود.اگر ناخواسته کاری انجام ميداد و بعدمتوجه ميشد که کسی از او دلگیر شده، تا او را راضی نميکرد آرام نميگرفت. ميگفت: خدا از حق خودش ميگذرد ولی از حق مردم نميگذرد.
#ادامـــــه👇
🍃✨🌸🍃✨🌸
🆔 @Shahid_Alamdar
🍃✨🌸🍃✨🌸
🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸
🆔 @Shahid_Alamdar
🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸
🔻خودش هرگز اشتباهات دیگران را به دل نميگرفت. سعی ميکرد با رفتاریا عمل پسندیده ای طرف مقابلش رامتوجه اشتباهش کند👌.
🌺دائم به مادر و خواهر دربارة حفظ #حجاب و #عفاف سفارش ميکرد. ميگفت: باید خانم #زینب کبری(س) الگوی شما باشد❤️.
🌸🍃بسیار روی این موضوع حساس بود. یک بار از منطقه به مرخصی آمده بود. با رفقایش رفته بودند بازاربا دیدن وضع حجاب در آن محل با عده ای درگیرشدند! نهایتًا کارشان به کلانتری کشید◽️.
🆔 @Shahid_Alamdar
◽️مأموران به آنها گفته بودند: شما مگر کی هستید که دعوا راه انداخته اید!؟ #سید هم در جواب گفته بود: وقتی ما جبهه هستیم شما اینجا چه ميکنیدکه حالا شهر مذهبی ما به این روز در آمده؟!
#سید واقعًا پا بر روی نفسانیات خود گذاشته بود. همه از تواضعش درس اخلاق ميگرفتند. هنگام صحبت، حجب و حیا در چهره اش موج ميزد.
هر کس در مسئله ای نیاز به مشورت داشت بهترین گزینه اش #سید بود.حقوقش کم بود ولی با این حال به دیگران بسیار کمک ميکرد.
اوایل به خاطرکمک به اسلام و دفاع از دین و جبهه حقوقش را نميگرفت. وقتی در سپاه مشغول بود یک دستگاه تلویزیون و پنکه در قرعه کشی برنده شد.
فهمید یکی از دوستان پاسدار به خاطر همین وسایل با همسرش مشکل پیدا کرده. بدون اینکه کسی مطلع شود آنها را به او بخشید.
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨
#ادامه دارد....
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌿🌸🍃🌿✨
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸🍃🌿
🆔 @Shahid_Alamdar
#به روایت؛ #رضاعلیپور
🍃✨🌿🍃✨🌿
◀️زمستان سال 1366 بود. دوره های سخت آموزشی را پشت سر گذاشتیم. آن ایام من جانشین #سید در گروهان سلمان بودم. در آخرین روزهای سال قرار شد کلیه نیروها به منطقة کردستان اعزام شوند.
📌قرار بود در منطقة سلیمانیه عراق
عملیات دیگری انجام شود. نیروهای شناسایی قرارگاه، معبر عبور نیروهای ما را مشخص کرده بودند.برای آخرین شناسایی به همراه دیگرفرماندهان گردان راهی منطقه عملیاتی شدیم. ما بایدکاملًا به مسیر حرکت و مانور گردان مسلط ميشدیم.
🌺از منطقه دزلی حرکت خود را شروع
کردیم. هوا بسیار سرد بود. در تاریکی شب، سرمای هوا را بیشتر حس ميکردیم. با عبور از رودخانه، کار عبور ما سختتر شد. سرما تا درون بدن ما نفوذ کرده بود.
🌼بعد از حدود هشت ساعت پیاده روی به محل شروع شناسايي رسیدیم.بیشتر ناراحت این بودیم که چطور در شب عملیات نیروها را به این نقطه برسانيم. و تازه بعد از خستگی و شرایط نامساعد منطقه، عملیات را شروع کنیم.کار شناسایی ما با وجود سختیهای بسیار نزدیک دو روز طول كشيد.
#ادامـــه👇
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨
@Shahid_Alamdar
#به روایت؛رضاعلیپور
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃
◀️اواخر زمستان 1366 بود. براي عمليات والفجر 10 در كردستان عراق آماده ميشديم. بچه ها با خوشحالی آماده عملیات بودند. سوار بر خودروها به سمت کردستان حرکت کردیم✨.
🌹در منطقه تعیین شده از خودرو پیاده شدیم. به دستور #مجتبی دو چادر اجتماعی برپا کردیم. هوا بسیار سرد بود. همه بچه ها به سختی داخل همان چادرها خوابیدند🍃.
▫️برای من و #مجتبی داخل چادر جا نبود. مجتبی نگاهی به من کرد. گفت: «آقا رضا چه کار کنیم!؟»
🔻به هر حال آن شب هر طور
بودخوابیدیم. روز بعد هم بچه ها کمی استراحت کردند. همه آماده حرکت بودیم.ِشب عملیات ساعت شش و سي دقيقه غروب بود. دستور حرکت صادر شد🌿.
◽️گفتم بچه ها آماده حركت شوید. شور عجيبي بين بچه ها به وجود آمد. همان موقع از طرف فرماندهي گردان اعلام کردند به دليل دشواريهاي زيادي كه در مسير حركت وجود دارد، آنهايي كه كهولت سني و يا مشكل جسمي دارند یا كم سن و سال هستند با خود نبريم.
#ادامه👇
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸🍃
🆔 @Shahid_Alamdar
بعدها #مجتبی ميگفت: «در آن وضعيت ماندم، اين دستور را چگونه به دو بزرگواري كه سنشان زياد بود و آقا كامران كه مشكل جسمي داشت بگويم. با آن همه شوق كه داشتند چگونه آنها را بگذاريم و همراه خود نبريم.
🌸جرئت نكردم به آنها چيزي بگويم. ساعت هفت و سي دقيقه بود كه همه سوار كاميونها شديم.
🌺بايد توسط كاميونها تا محلي ميرفتيم و از آنجا به بعد را پياده حركت ميكرديم.
🌿بين راه به بچه ها نگاه ميکردم. يك عده نماز مستحبی ميخواندند يك عده ذكر ميگفتند،يك عده هم توي حال خودشان بودند، بعضي هم خوابيده بودند واستراحت ميكردند.
◽️اما ما همچنان در اين فكر بوديم كه چگونه آن چند نفر را راضي كنیم كه نيايند. ساعت ده و سي دقيقه از كاميونها پياده شديم.
🍃راهي به ذهنم رسيد. به صورت زمزمه و شايعه يك طوري به گوش آن برادرها رساندم كه نميتوانند بيايند. يكي از آنها آمد و گفت: «چرا ما نميتوانيم بياييم؟!»
گفتم: «راه خيلي دشوار است، جاده كوهستاني است و اصلًا ماشينرو نيست.
#ادامه دارد...
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸🍃 🆔 @Shahid_Alamdar بعدها #مجتبی ميگفت: «در آن وضعيت ماندم، اين دستور را چگونه به دو بزرگو
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿
#درادامه
◀️خود ما هم چند شب قبل، وقتی از
شناسايي برميگشتيم، ديديم که چند نفر به علت سختي راه و سرماي شديد به شهادت رسيدند🌹.
▫️خلاصه به هر طريقي كه بود آنها را راضي كرديم تا در عقبه بمانند.كاروان عشق با شور خاصي به حركت افتاد. همه با صلوات و ذكر تسبیح خداوند به راه افتاديم😇.
🔹ساعت شش صبح به شيار «وشكناق» رسيديم، يعني حدود هشت ساعت پياده روي. نماز را خوانديم و کمی صبحانه خوردیم🔻.
🔸دوباره راه افتاديم. رسيديم به مقري كه بايد استراحت ميكرديم. همين كه بچه ها رفتند استراحت كنند ناگهان ديديم شخصي به سمت ما مي آيد. كمي كه نزديك شد متوجه شديم آقا كامران است. بچه ها با ديدن او خيلي خوشحال شدند😍. روحية بچه ها مضاعف شد👌.
💕به آقا كامران گفتیم: «شما با اين پا چطور آمدي؟!
او هم با لهجة خاصش شوخي كرد و خنديد و گفت:شما كه راه افتادين من هم پشت سرتان بدون آنكه متوجه شويد آمدم.»
#ادامه👇
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌸🌿🍃✨🌸
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌿
@Shahid_Alamdar
🍃اين اراده و روحية رزمندگان اسلام در جبهه بود. ساعت دوازده ظهر بود. بعد
از چند ساعت استراحت و نماز و ناهار دوباره حركت كرديم😊.
🌺دیگر محلی برای استراحت نبود. از شیارهای بین کوهها و در میان برف شدید به حرکت خودمان ادامه دادیم. فراموش نميکنم. آخر شب برای استراحت در جایی توقف کردیم.دقایقی
بعد دستور حرکت صادر شد. من به شخصی که در کنارم نشسته بود گفتم:
«پاشو!»
🔸اما خوابش برده بود. دوباره او را صدا کردم. اما بیفایده بود. نبضش را گرفتم. باورکردنی نبود. در همان چند دقیقه از شدت سرما به شهادت رسیده بود😔!
◽️من هم مجبور شدم به دنبال بچه ها حرکت کنم. ساعت پنج صبح روز بعد رسيديم به نقطه شروع عملیات. درست در زیر ارتفاعات دشمن بودیم.
♦️همة اين مسير سخت را بچه ها پياده طی كرده بودند، يعني بچه ها حدود بيست تا بيستوپنج ساعت راه رفته بودند. و تازه رسيده بودند به جايي كه بايد مبارزه را شروع ميكردند.
#ادامه👇
@Shahid_Alamdar
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿
🌈🌺🌿🌈🌺🌿🌈🌺
@Shahid_Alamdar
🌈🌺🌿🌈🌺🌿🌈🌺
◀️دشتهاي سليمانية عراق همزمان با
مبعث رسول اكرم(ص) میزبان بچه های
بسیجی شده بود.نیروها از غرب کشور و از سمت ارتفاعات هزار و یک شهیدوارد شدند.
◽️آخرین روزهای اسفند سال 1366بود. عملیات والفجر 10 در ساعت يازده و بيست دقيقه آغاز شد. از قرارگاه قدس، لشكر 25 كربلابا ده گردان در اين عمليات حضور داشت.
🔻يكي از گردانها، گردان مسلم بن عقيل بود. جلسه فرماندهان برگزار شده بود.
🌺طبق توافق، قرار شد قله مهم منطقه توسط گردان علي بن ابيطالب(ع)آزاد شود. همزمان گردان مسلم در سكوت كامل ُ به سمت شهر خرمال حركت كند.
📌ُ نیروهای گردان پس از عبور از شهر
خرمال بدون انجام عمليات، پنج كيلومتر ُ در جادة خرمال به سمت سه راه #سيد صادق و شهر سليمانيه پیش بروند.
طی مسیر
#ادامه👇
🍃🌿🌺✨🍃🌿🌺
@Shahid_Alamdar
🍃🌿🌺✨🍃🌿🌺
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃
🆔 @Shahid_Alamdar
⏪پنج كيلومتر مسير را به سمت سه راه بدون مشكل طي کردیم. به پاسگاه سوم
رسيده بوديم كه ناگهان دشمن متوجه حضور ما شد. با تانك و نفراتي كه در بالای ارتفاعات و در سه راه مستقر بودند به سمت ما آتش گشود.
🌸✨هيچ پناهي نداشتیم. سريع كنار جاده، كه حدود يك متر پايينتر از جاده بود، سنگر گرفتيم. حجم آتش آنقدر زياد بود كه مدت زيادي زمينگير شديم. كسي جرئت نميكرد سرش را بالا بياورد.
🌸🍃بعضی از بچه ها، که در شیارپایین کوه قرار داشتند، برای اینکه درمعرض رگبار دشمن نباشند خودشان را به داخل آب انداختند! آبی که در آن سرما تقریبًا یخ زده بود.
🌺🍃وضعيت واقعًا بحراني بود. زمان در حال از دست رفتن بود. بایدکاری ميکردیم. در اين هنگام آقا #سيدمجتبي بلند شد و با صدايی رسا فرياد كشيد و گفت: «الله اکبر»بعد ادامه داد:«از بچه هاي گروهان سلمان هر كی هست با من بياد.»پشت سر او پسرعمويش #سيد مصطفي و چند نفر ديگر از زمين كنده شدند.
🌹انگار همه منتظر فريادالله اكبر #آقا سيد بودند. همه روحیه گرفتند.
#ادامه👇
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃🌸🌿🍃
🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸
🆔 @Shahid_Alamdar
#مصاحبه_باسیدمجتبی
🍃🌸✨🍃🌸✨
⏪یک شب در کنار #سیدمجتبی بودیم. روایتی که او از عملیات والفجر 10و تصرف پاسگاهها داشت بسیار جالب و شنیدنی بود. او ماجرای آن شب را یک امداد غیبی ميدانست. ميگفت:در سكوت كامل بايد به پاسگاهها ميرسيديم. حالا در نظر بگيريد، كلي نيرو، با آن همه تجهيزات و آن همه وسايل، كوله پشتي، كلاهخود، اسلحه و ...
صداي پاي بچهها هم زیاد بود! آن شب توي آب رفته بودیم. پوتينها و كتانيها خيس شده بود و صدا ميكرد. بايد در سکوت کامل از كنار سنگر دشمن رد ميشدیم. نبايد سربازان عراقي بيدار ميشدند!
◽️حتی در کنار مسیر ما، نفربر دشمن روشن بود و عراقیها داخل آن بودندآن شب امدادهاي غيبي خداوند نصيب ما شد. نميدانم چرا، ولي آن شب قورباغه هاي داخل آبگير سر و صداي زيادي راه انداخته بودند!
آنقدر سرو صدا ميكردند كه ما اصلًا خودمان هم صداي نفر جلويي را نميشنيديم!
واقعًا لطف خدا بود. سر و صداي قورباغه ها آنقدر زياد بود كه عراقيها اصلًا متوجه عبور نيروها از كنارشان نشدند. به اين طريق از پاسگاه دوم هم رد شديم. نيروها براي حمله در آنجا مستقر و به سمت پاسگاه سوم حركت كرديم.
#ادامه👇
🆔 @Shahid_Alamdar
🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨