eitaa logo
ابراهیم_آرمان_سیدروح‌ الله
5.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
4هزار ویدیو
7 فایل
سلام از وقتی آرمان علی وردی و سیدروح الله عجمیان شهید شدندحالم دگرگون شده و هرروز براشون از دلتنگی هام می نویسم رفقای شهیدم دستم رابگیرید تا منم مثل شماپیش حضرت زهرا سلام الله روسفیدشم ارتباط با ادمین @namazeshaab
مشاهده در ایتا
دانلود
هروقت عید یا ولادت یکی از ائمه می‌شد، حتما شیرینی یا شکلاتی چیزی می‌گرفت و می‌اومد خونه. اعتقاد داشت همون‌طور که توی روزهای شهادت نباید کم بذاریم، تو اعیاد و ولادت‌ها هم باید خوشحالی‌مون رو نشون بدیم. ❤️ https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
می‌گفت: تا وقتی که کربلا نرفتی خوبه... ولی وقتی که یه بار بری کربلا، دیگه نمی‌تونی بمونی و دلت همش کربلاست و دوست داری که باز زیارت بری...💔 https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
|لباس سربازی‌ امام‌ زمان| با آرمان گاهی اوقات درباره‌ی ملبس شدن حرف می‌زدیم. ایشون می‌گفت: چقدر حس قشنگیه که به دست حاج آقا میرهاشم عمامه‌گذاری بشیم و خوش به سعادت کسانی که به دست حضرت آقا (مدظله) معمم می‌شن‌. حتی یک بار مراسم عمامه‌گذاری یه تعداد طلاب حوزه آیت‌الله مجتهدی(ره) بود، که ما هم در آن مراسم شرکت داشتیم، وقتی بیرون اومدیم، ذوق و اشتیاق رو در چشم‌هاش می‌دیدم... بهشون گفتم: آنقدر خوشحالی که انگار عمامه گذاری شماست! خندید و گفت: فرق نداره... خوشحالی دوستام خوشحالی خودمه، ولی داشتم به این فکر می‌کردم، کی می‌شه برای منم همچین مراسمی بگیرن... ❤️ https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
🌙ماه رمضان شهدایی قبل از اینکه به سن تکلیف برسد، نماز خواندن را شروع کرد. از همان کودکی، موقع نماز کنار من می‌ایستاد و حرکاتم را تقلید می‌کرد. گوش می‌داد چه می‌خوانم. گاهی با برادرش شهرام می‌آمدند و کنار من نماز می‌خواندند. می‌گفتم:«بیاید خوب گوش کنید ببینید من کجای نمازم رو اشتباه می‌خونم. بهم بگید!» با همین روش نماز خواندن را یادشان دادم. روزه‌گرفتن را هم از همان بچگی شروع کردند. می‌گفتم:«شما هنوز به سنّ تکلیف نرسیدید، حداقل کلّه‌گنجشکی بگیرید که اذیّت نشید اما گوش‌شان به این حرفها بدهکار نبود. روزه‌شان را می‌گرفتند و سر وقت افطار می‌کردند. 📚گزیده‌ای از کتاب «همراهی تا آسمان» @shahid_Arman_seyyed 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
هروقت عید یا ولادت یکی از ائمه می‌شد، حتما شیرینی یا شکلاتی چیزی می‌گرفت و می‌اومد خونه. اعتقاد داشت همون‌طور که توی روزهای شهادت نباید کم بذاریم، تو اعیاد و ولادت‌ها هم باید خوشحالی‌مون رو نشون بدیم. ❤️ @shahid_Arman_seyyed 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🌙 ماه رمضان شهدایی ماه مبارک رمضان سال۱۳۹۶ بود و برای اینکه روزه‌هایمان هم قضا نشود، قرار شد ۱۰ روز در مشهد بمانیم. شب‌های قدر شد و شب ۲۱ ماه رمضان و شبی که تقدیر و سرنوشت همه افراد نوشته می‌شود. در گوشه‌ای از حرم امام رضا علیه‌السلام نشسته بودیم که بعد از مدتی از آقا محسن جدا شدم و به صحنی دیگر رفتم تا بتوانم در جایی تکیه دهم. قبل از اینکه مراسم قرآن به سر در حرم امام رضا آغاز شود، همان‌طور که در صحن حرم امام رضا نشسته بودم، آقا محسن به من پیام داد. در این پیام نوشته بود:"مامان تو را به خدا برایم دعا کن قسمتم شود تا به سوریه بروم و نزد حضرت زینب سلام‌الله‌علیها روسفید شوم." در آن لحظه حسّ غیرقابل وصفی وجودم را فرا گرفت و در جواب پیام آقا محسن نوشتم:" ان‌ شاء الله" مراسم قرآن به سر آغازشد و آقای رئیسی که تولیت حرم رضوی بود، مراسم قرآن به سر را آغاز کرد. دست‌هایم را به سوی آسمان بلند کردم و به سوی حرم امام رضا نگاه کردم وگفتم:" یا امام رضا! تو را به جوادت قسم می دهم حالا که اینقدر دلش می‌خواهد و بی‌تابی می کند،قسمتش کن تا به سوریه برود." وقتی مراسم به پایان رسید به آقا محسن گفتم: "من رضایت دادم؛ اگر می‌خواهی به سوریه برو." این را که گفتم آقا محسن خیلی خوشحال شد و برقی در چشمانش زد که تا آن لحظه اصلا چنین حالی را از او ندیده بودم. همان شب با چند نفر از دوستانش تماس گرفت و گفت: "من رضایتم را از امام رضا و مادرم گرفتم و برای اعزام آماده‌ام." @shahid_Arman_seyyed 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🌙ماه رمضان شهدایی علی‌آقا خیلی زود شروع به روزه‌گرفتن کرد و از دوازده‌سالگی، روزه‌هایش را می‌گرفت. یکبار ماه مبارک رمضان هوا خیلی گرم بود و زمان روزه‌داری طولانی؛ علی حالش زیاد خوب نبود؛ بهش گفتم:«علی‌جان! حالت بَده. بیرون شهر بُرو و روزه‌ات را باز کن تا حالت بدتر نشده.» ولی او به هیچ‌عنوان زیر بار نمی‌رفت که روزه‌اش را باز کند. پسرم در ماه رمضان وقتی که افطارش را می‌کرد، به هيئت محمدرضا طاهری و منصور ارضی می‌رفت. سحر که می‌آمد، اصلاً برایش خستگی و خواب معنا نداشت. بعد از سحری، چند ساعتی را استراحت می‌کرد و دوباره صبح زود، برای رفتن به سرِ کار پا می‌شد. او همیشه عادت داشت حتی اگر یک صفحه هم شده، قرآن بخواند. @shahid_Arman_seyyed 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🌙ماه رمضان شهدایی یکبار ماه مبارک رمضان وقتی از نماز جمعه برگشتیم، دیدم علی نیمی از برنج‌های موجود در خانه را در آب خیس کرده بود تا به مردم عدس‌پلو بدهد! اما نمی‌دانست حالا چه‌کار باید کند. از او پرسیدم:«علی چه کار می‌کنی؟» گفت:«می‌خواهم افطاری بدهم.» به شوخی گفتم:«خب بده!» جواب داد:«نمی‌تونم، بلد نیستم درست کنم!» از او دلخور شدم چرا بدون اینکه بگوید، این کار را انجام داده اما آمد کنارم نشست و گفت:«مامان! ببخش، کمکم کن! نذار پیش دوستام شرمنده بشم.» با آن چهره‌ی مظلوم که به خود گرفته بود و حرفی که زد، قبول کردم. همگی کمک کردیم؛ همه‌ی برنج‌هایی را که خیس کرده بود، عدس‌پلو درست کردم و موقع افطار بین مردم پخش کرد. بعدها یاد این خاطره که می‌افتادیم، با هم می‌خندیدیم. ماه رمضان هر هفته سه‌شنبه کاروان به جمکران می‌بُرد. از سر کار خسته می‌آمد و خریدهای کاروان را انجام می‌داد و در گرمای شدید افطار و شام را آماده می‌کرد و داخل اتوبوس ها می‌برد. به جمکران که می‌رسیدیم همه دو اتوبوس را افطاری وشام می داد، کلی از اذان گذشته بود. وقتی هم که بر می‌گشتیم برای کسانی که راهشان دور بود،آژانس می گرفت و همه که می‌رفتند به خانه برمی‌گشت. در ماه مبارک این کار هر هفته اش بود. 📚 گزیده ای از کتاب «بابای آسمانی» @shahid_Arman_seyyed 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊