#تلنگـــــــر
✍مردی درحالیکه به قصرها و خانههای زیبا مینگریست به دوستش گفت: «وقتی این همه اموال را تقسیم میکردند ما کجا بودیم.» دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماریها را تقسیم میکردند ما کجا بودیم ! » انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ...
"همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده "
#شبتون_مهدوی 🖤
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
#در_محضر_اهلبیت
✅ امام علی علیه السلام:
دل بستن به دنیا با همهی رنجهایی که از آن میبینی نادانی است.
📙 نهجالبلاغه حکمت ۳۸۴
#دنیا
#عکس_نوشته
#قرار_عاشقی 🥀
#صلوات 🍀
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شما مگه جنگتون علنی نیست؟ چرا مردم نباید بفهمن...🤔
🔹 سکانسی از سریال سوران : اجیر کردن قاتل برای اختلاف افکنی بین شیعه و سنی
#حجاب
#روشنگری ❣
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
🇮🇷
🖼 پشت نقاب؛ چهره واقعی رهبران فتنه زن زندگی آزادی چگونه آشکار شد؟
#معیار
#روشنگری ❣
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
به شاگردم گفتم «راجب» درست نیست، باید بنویسی «راجع به».
نوشت «تذکرتون موجع به پیشرفت من شد.»😂😂🤣😅
#جوک_حلال 😂😂
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️فوری | «بدونِ گارد» با موضوع حجاب
🔹از امشب ساعت ۲۳:۳۰ از شبکه سه
♨️بدونِ گارد تماشا کنید...
📣 #با_دقت_ببین_انتشار_بده
#مهرداد_توکلی
#تحلیل_رسانه
#پارت_سیصدو_سی_ودوم🦋🥀
به کتانی چینی که پایش بود، نگاه کردم وگفتم: باشه، منم می خوام بگم. 👌شایدخداخواست وکاری ازپیش رفت. جوان کاغذی که دستش بود لوله کرد وبعدازچندلحظه سکوت گفت: آره فکر بدی نیست. شایدببینن خواهرها هم حرص وجوش جنگ رومی خورن ، یه فکری به حال جنگ بکنن. یه کمی به خودشون بیان. خوشحال شدم وگفتم: پس من چطور وکجا شماروببینم، که بریم؟ 😳
گفت: مگه همین جوریه؟ تازه من یه چیزی گفتم. فرمانده های ما که می روند اتاق جنگ، کاری ازپیش نمی برن. 😞توفکرکردی بری حرف بزنی، فوری ورق جنگ برمی گرده؟ نه خواهرمن، حرف اونایی روهم که تواتاق جنگ نشستن، کسی خریدارنیس. مشکل ما اینه. گفتم: باشه، حرف های شمادرست. ولی من احساس می کنم، بایدبرم حرف هام روبزنم. شاید یه کم به فکربیفتن.😏 شایداصرار و پا فشاری ماباعث بشه اوناهم بیشترپیگیری کنن. همه منتظرند، ازبالادستوربیاد. شایداصلا نیاد. بایدتکلیف معلوم بشه. 🍃
گفت: هی من می گم نمی شه، توهی اصرارکن. من می گم نره، تومی گی بدوش.🤓
بعدنیم ساعت کل کل کردن، عصبانی شد 😡ودربین حرف های بقیه که می گفتند: نمی شه، خواهر. دلت خوشه. الکی که نیس، گفت: بیاخودت اوضاع روببین، دست ازسرمابردار.
گفتم: لطفا آدرسش روبدید.😳
گفت ادرس کجا رو بدم؟ مگه خونه خاله اس؟! بیامسجدجامع🕌 بعدازظهر یافردا صبح می آییم دنبالت.
گفتم: من همین جام،همین دوروبرا. اگرهم نبودم به آقای ابراهیمی بگید، خبرم می کنه. خداحافظی کردم ورفتم تومسجد.🕌 تا بعدازظهر چشمم به دربود که بیایند. ازانتظارکه خسته می شدم، می گفتم: شاید فردا بیان شاید هم روزهای دیگه. ازترس اینکه دنبالم بیایند ومن نباشم، نمی خواستم ازمحدوده مسجد ومطب دورشوم. همه اش فکرمی کردم، توی اتاق جنگ چه کسانی رامی بینم. چطوربایدحرفم را شروع کنم. روزی که بنی صدربه خرمشهر آمد می خواستم هرطورشده خودم را به اوبرسانم وحرف بزنم. نمی دانم چندمین روز جنگ بود.بعداز به خاکسپاری شهدا، به بیمارستان 🏨طالقانی مجروح بردم. بازباغرغروجیغ ودادپرستارها روبروشدم که: چرابامجروح ها رواینجاآوردی؟ جانداریم. نیرونداریم. این مسآله خیلی مراعصبانی😡 کرده بود. باهمان حالت آمدم مسجد. دنبال کسی می گشتم وبگویم فکری کند. کسی بایدمسئولیت مجروحین وشهدا رابه عهده بگیرد.با....
📚برگرفته از کتاب دا
#ادامه_دارد.....
#داستان_شب
🌱_______🥀
@shahid_aviiny