فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_اربابم🖤
چه غَریبانه دِلَم 😔💔
میلِ تو دارد 🕌
امـــروز ☀️
🖤 السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
❤️ و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🖤 و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
❤️ و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
#استوری
#صلوات 🍀
🌱______🥀
@shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#در_محضر_اهلبیت
🔖 امام علی علیهالسلام:
همنشینی با اهل هوی و هوس، باعث از یاد رفتن ایمان و حاضر شدن شیطان میشود.
#استوری
#همنشین_بد
🌱______🥀
@shahid_aviiny
⭕️+مگه قرار نبود هیئت دولت بچینیم؟
- داریم میچینیم دیگه، هیئت با تو، دولت با من🙂
#سرطان_اصلاحات
#روشنگری ❣
🌱______🥀
@shahid_aviiny
11.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✘ چرا قبل از ظهور امام زمان علیهالسلام، فتنهها بیشتر میشن؟
#کلیپ | #استاد_شجاعی
🌱______🥀
@shahid_aviiny
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ والدینی که به فرزندان خود باج میدهند، قیامت شاکی خصوصی دارند !
#استوری #استاد_شجاعی
#فرهنگی 🦋
🌱______🥀
@shahid_aviiny
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 مخبر: تصمیمی به ضرر دولت بعدی نگرفتیم
🍃🌹🍃
🔹در #دولت_سیزدهم نهتنها تصمیمی که به ضرر دولت بعدی باشد گرفته نشده، بلکه تلاش شده حتما تصمیمات گرفتهشده در راستای کمک به رئیسجمهور منتخب و دولت آینده باشد.
🔸اعضای دولت و شورای مشاورین برای کمک به دولت جدید آمادهاند.
#دولت_مردم | #روشنگری ❣
#معیار
🌱______🥀
@shahid_aviiny
#پارت_پانصدو_هفدهم🦋🥀
همه همسایه ها از چادرهایشان بیرون آمدند، دور چادر پاپا شلوغ شد. 😢من داخل چادر پاپا شدم. دا با دیدن من یک حالی شد. ضجه زد و از حال رفت.😩 همینکه چشم بازکرد از من پرسید: چرابه من نگفتی؟ چرا این مدت به من چیزی نگفتی؟
با خشم به من نگاه می کرد.😡 از دستم حسابی عصبانی بود. حرص می خورد و زار می زد. 😭 توی چادر نایستادم و بیرون آمدم. بالاخره لحظه ایی که ازش می ترسیدم، پیش آمده بود. رفتم و مشغول نماز صبح شدم. پاپا به نماز ایستاد. بقیه اقوام وهمسایه ها گریه و زاری می کردند.😭 دایی حسینی گفت: بلندشوید نمازهاتون روبخونید، حالا گریه مونده براتون.😞
باحرف دایی حسینی جمعیت برای نماز رفتند. بعدنماز زن دایی صبحانه درست کرد ولی دیگر چه کسی می توانست صبحانه بخورد، همگی گریه می کردند. برای من هم انگار این خبر تازه بود. آخر داغ شهادتش توی این مدت برایم سرد نشده بود. هرروز که چشم باز کرده بودم و یادم آمده بود بابا و علی نیستند، همین وضع را داشتم. همین طور غمزده و پریشان.😣
خبرشهادت علی از یک طرف دا را می سوزاندو ازطرف دیگر از اینکه من این مدت شهادت علی را از او مخفی کرده بودم، خیلی ناراحت بود. می گفت: چهار ماهه علی شهید شده و من نمی دونستم! چرابه من نگفتی ؟ چرا دروغ گفتی؟😠
نگاهم می کرد و حرص می خورد. یکهودست برد و تکه شاخه قطور درختی که آنجا افتاده بود را برداشت و به سرخودش کوبید. فرقش به شکل ناجوری شکافت و خون جاری شد.😓 یکی از خواهران امدادگر، که از خرم آباد برای کارهای درمانی، امدادی به آنجا آمده بود رابه چادر پاپا آوردند. امدادگر هرچه سعی کرد بتواند سر دا بخیه کند، نتوانست شدت گریه و زاری دا، امان چنین کاری را به او نمی داد.😰 از موهای دا خون چکه می کرد دیدم این طور نمی شود. نباید دا را به حال خودش گذاشت. به خاطر خونریزی ممکن بود بمیرد. ناچار شدم خودم کاری کنم. روی شانه های دا پریدم و نشستم. بعد با پاهایم دستانش را به هم چفت کردم تا حرکت نکند. سریع تیغ برداشتم و موهای محل شکستگی سرش را تراشیدم 😬و بدون بی حس کردن شروع کردم به بخیه زدن. دا تقلا می کرد خودش را از دستم رها کند. من هم مجبور بودم تندتند محل شکستگی را بخیه بزنم. مواد ضدعفونی کننده ریختم تا زخم عفونت نکند. 😔دست هایم می لرزیدند ولی مجبور بودم. خیلی نگرانش بودم. زینب وحشت زده ایستاده بود و مارا تماشامی کرد و اشک می ریخت.😭 سعید وحسن خشکشان زده بود. به هرزحمتی بود، پنج تا بخیه زدم. بعد یک گازبزرگ روی زخم گذاشتم🤕.......
📚برگرفته از کتاب دا
#ادامه_دارد.....
#داستان_شب
🌱______🥀
@shahid_aviiny