5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نجات ۷ نفر توسط تیمهای زنده یاب
رئیس هلال احمر:
🔹حجم آوار حادثه متروپل پایدار نیست و این وضعیت شرایط را برای امدادگران دشوار کرده است، ساختمان مجاور متروپل تخلیه شده است.
🔹با توجه به شرایط موجود امداد رسانی از چند جبهه در حال انجام است.
🔹هفت نفر از مصدومان حادثه ریزش آور در آبادان توسط تیم های زنده یاب نجات یافتند و تعداد مصدومان این حادثه به ۳۹ نفر افزایش یافته است.
#خبرگزاری_تسنیم
#متروپل
#روشنگری ❣
#خرمشهر
🌱 ________🥀
@shahid_aviiny
برگزاری جلسه صالحین نوجوانان
مربی:خانم مقدم
زمان برگزاری: 1401/3/2
#برنامه_های_پایگاه_حضرت_معصومه_س
#خرمشهر
#فرهنگی 🦋
🌱________🥀
@shahid_aviiny
@ahlolbasarچراقاچاق.m4a
7.95M
🍃🌹🍃
📢 #شبهه : دولت بجای دستکاری ارز4200 جلوی قاچاق را می گرفت ‼️
#پاسخ را میشنویم 🎧
🎙کارشناس: محمدحسین دادخواه
📎@ahlolbasar
#ثامن
#جهاد_تبیین
#روشنگری ❣
🌱________🥀
@shahid_aviiny
🔴توجه
🔴توجه
اعلام اسامی برندگان
#مسابقه_کتاب_خوانی
کتاب امامت و رهبری شهید مطهری
🌺خانم زهرا مزید
🌺آقای عبدا... ابرونی
🌺آقای شهیاد نصیری
🔵🔵🔵🔵
لطفا برای دریافت جایزه
با این شماره ۰۹۱۳۲۰۲۸۴۱۵
تماس حاصل فرمائید
🌱________🥀
@shahid_aviiny
#پارت_هشتاد_و_چهارم🦋🌸
او به همراه مرد دیگری👳♀ که تقریبا هم سن و سالش بود، مشغول نوشتن مشخصات شهیدی بودند که دو مرد عزادار برایشان می گفتند. از رفت و آمد های اتاق و حرف هایش فهمیدم اسم مردی که عینک دارد، پرویزپور👓 و آن یکی همکارش سالاروند است.به نظرم آمد، آقای پرویزپور با آن تیپ کاپشن شلوار و ژیله ای که پوشیده باید یک آدم فرهنگی باشد تا مسئول قبرستان.😳
اتاق که خالی شد، سلام کردم و گفتم: مرا از توی غسالخانه فرستاده اند. خانم رودباری پنبه و کافور خواسته.👩💼
آقای پرویزپور از پشت میزش بلند شد. به طرف کمد فلزی گوشه اتاق رفت و چیزهایی که خواسته بودم، برایم آورد. از آن ساعت⏰به بعد هرکاری پیش می آمد و هرچیزی لازم داشتند، مرا می فرستادند تا از دفتر امور اداری بگیرم. آقای پرویزپور هم که پدرم را می شناخت تا فهمید دختر سید هستم،تحویلم گرفت.😃 با اینکه مرد جدی و خشکی بود، با احترام کارم را راه می انداخت. بار دوم، سومی که اتاقش رفتم از من خواهش کرد🙏 در ثبت آمار و مشخصات شهدای گمنام زن به او کمک کنم. شهیدایی که کس و کاری داشتند، اسامی شان در دفتر نوشته می شد ولی مشخصات شهدای گمنام را باید جلوی در به کسی که بیرون ایستاده بود می گفتند و او می نوشت.🖊️📖 آقای پرویزپور از کشوی میزش دفتری 📖 بیرون آورد و گفت: مشخصات شهدای گمنام را توی این بنویسید و بعد به من بدهید تا آمار را در دفتر اصلی وارد کنم. توی غسالخانه دفتر را جدول بندی کردم و مشخصات چند زن شهید که گوشه دیوار گذاشته بودند تا آن ها را آخر سر بشویند، نوشتم.🌹 رنگ پوست و مو، حدود سن و سال، عرب یا عجم بود نشان، قد و اندازه هیکل و احیانا مشخصات دیگری که داشتند، نوشتم.🍀 به کسی هم که لباس هایشان را می برید گفتم: تکه ای از لباس👕 شان را قیچی بزند.
وبه صفحه مربوط به هرکدام با سنجاق وصل کند به نظر اینطوری صاحب شهید🌹 راحت تر میتوانست اورا شناسایی کند😭.اگر احیانا همراه شهید پول💰 طلا یا هرچیز قیمتی پیدا میشد توی نایلون میریختیم و رویش مینوشتیم مربوط به شهید صفحه فلان.کیسه نایلون را توی کمد میگذاشتیم.نماینده دادگستری که می آمد صورت جلسه میکردیم و اشیاء را تحویل او میدادیم.👌
بعضی اوقات که از غسالخانه بیرون می امدم میدیدم که از طرف شهرداری با وانت سنگ لحد و تابلو های فلزی سیاهی آورده اند و گوشه و کنار غسالخانه میریزند. به محض دفن جنازه ای یکی دونفر از کارکنان شهرداری 👨🌾اسم و فامیل شهید را با قلمو🎨 و رنگ روی تابلوی فلزی مینوشتند و بالای قبر⚰ فرو میبردند.
خیلی وقت ها که این آدم ها را پیدا نمیکردم خودم تابلو ها را مینوشتم اگر تابلو ها تمام شده بود روی سنگ های سیمانی شکسته که دیگر نمیشد از ان برای سنگ لحد استفاده کرد اسم شهید را مینوشتم و بالای قبر میگذاشتم.معمولا تا غروب سنگ ها تمام میشد و قلمو ها هم خراب شده بود. ناچار به جای قلمو با کمک تکه چوبی که پیدا میکردم روی مقوا اسامی شهدا 📝را می نوشتم و بالای قبر زیر خاک میگذاشتم.
هروقت به حرف های بابا فکر میکردم انرژی میگرفتم احساس میکردم شجاع شدم💪 و آن احساس تلخ کمتر به سراغم می آید.بخاطر همین بود که بعد از اذان ظهر با نیرو و اعتماد بنفس جلو رفتم و به مریم خانم🧕 و دوزن دیگر که میخواستند جسد زنی را از روی زمین بردارند گفتم بزارید منم کمکتون کنم بعد رفتم جلو جنازه زنی تقریبا ۴۰ساله بود👵 با این که شله پنبه ای سرش بود و گیسوهایش از زیر مقنعه بیرون زده بود ولی ظاهرش به عرب ها نمیخورد.🧕
پیژامه ای تیره با نقش های کرم رنگ و پیراهنی تیره تنش بود. دست هایم را از زیر کتفش رد کردم و روی قفسه ی سینه اش گره زدم وقتی تنه اش را تا حدی بالا آوردم و حالت نشسته به خودش گرفت احساس کردم چقدر جنازه نرم و منعطف است.😳
چون خیلی از جنازه ها بخاطر این که ساعت ها از شهادتشان میگذشت خشک و خشن شده بودند و مثل یک تکه چوب بلندشان میکردیم. زن ها و مریم خانم هم کمر و پاهای زن را گرفتن همین که خواستیم جنازه را بلند کرده و روی سکو بگذاریم، صدای وحشتناک شکستن دیوار صوتی همه ی مارا تکان داد. دوباره هواپیما ها آمده بودند✈️ شیشه پنجره ها میلرزید درهای قدیمی و چوبی غسالخانه چنان میلرزید که انگار کسی میخواست انهارا بافشار باز کند🙈
📚برگرفته از کتاب دا
#ادامه_دارد.....
#داستان_شب
🌱________🥀
@shahid_aviiny
#پندانه
✍ بپرهيز از ظلم به كسی كه ياوری جز خدا ندارد
🔹زمانی كه ازدواج كردم، كادوی ازدواجم تابلويی بود كه پدر با دست خود به عربی و با اين مضمون نوشته بودند:
🔸بپرهيز از ظلم به كسی كه ياوری جز خدا ندارد.
🔹اين جملهای است كه اباعبدالله(علیهالسلام) در لحظه آخر زندگی بر لب آوردند.
🔸یکی از علما وقتی اين تابلو را ديدند، گفتند:
اين را حاجآقا بهخاطر همسرشان نوشتهاند كه هميشه در ذهنشان باشد، چون يک زن در منزل شوهر، همه داشتهاش را میآورد و بايد بدانيم جز خدا پناهی ندارد و نبايد به اين زن بگوييم بالای چشمت ابروست وگرنه مستقيم وارد جنگ با خدا شدهايم.
🔹خداوند در هيچچيزی شتاب نمیكند مگر ياری به مظلومان.
👤مرحوم استاد #فاطمینیا
#قرار_عاشقی 🥀
#صلوات
🌱________🥀
@shahid_aviiny
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️آیا خودکفایی مزخرف بود؟
❌خیانتی که برای از بین بردن خودکفایی انجام شد.
🔹کارشناس: محمدحسین دادخواه
✅ بصیرت
#روشنگری ❣
🌱________🥀
@shahid_aviiny
#اطلاعیه 📣📣
#جلسه_تحلیل_صوتی 🇮🇷
🛑 گفتگوی صوتی و پرسش و پاسخ 🛑
🎙 سخنرانان:
مهندس سید مصطفی سید میرزایی
(رییس فرایندها و سیستمهای نوین
مدیریتی شرکت پتروشیمی)
و
مهندس سید علی هادوی
(مدیر عملیات و
بهرهبرداری مبین انرژی)
🖋 موضوع جلسه:
«تشریح میدان گازی
پارس جنوبی در عسلویه»
🕣 زمان:
چهارشنبه ۴ خرداد ساعت ۲۱:۳۰
🔶 جلسه در کانال تحلیل صوتی روبیکا:
https://rubika.ir/tahlil_samen
💠━━━━━━━━━━━━
🌱________🥀
@shahid_aviiny