eitaa logo
شهید مرتضی آوینی🌹
198 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.4هزار ویدیو
70 فایل
🔆اطلاعات و آگاهی خود را بالا ببرید🔆 با مطالب سیاسی،اجتماعی،فرهنگی در خدمت شما عزیزان هستیم🌺🙏 کپی حلال فقط با ذکر صلوات 💚 🙏ارتباط با ادمین و مدیر کانال 🆔️ @Ya_Masome
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌸 اگر کسی می‌گفت به جان دایی حسینی، دیگر در درستی حرف شک نمی‌کردیم❌ دایی وضع مالی💸💸 خوبی داشت زمانی که عراق بودیم هم مترجم سفارت ایران و هم ناظم مدرسه ایرانی های مقیم عراق بود. در خرمشهر هم در شرکت روغن نباتی کار می کرد همیشه با دست پر به خانه ما 🏠می آمد بعضی وقت ها هم به دا پول💶💷 می‌داد تا به اصطلاح کمک خرجمان باشد. آن وقت ها صادرات خرما از خرمشهر زیاد بود. انباردارها خرما های چیده شده را برای پاک کردن به خانه مردم 🏘🏘می دادند و روز دیگر جمع می کردند و آنها را توی کارخانه می شستند💦💧 بعد لایش مغز گردو می‌گذاشتند یا رویش کنجد و شیره خرما می‌ریختند😍😋 و به کشورهای عربی و اروپایی صادر می کردند. دا از این صندوق های خرما می گرفت ما را هم می نشاند و توی سینی برایمان خرما می ریخت تا کمکش کنیم. برای اینکه حوصله مان سر نرود مرتب برایمان شعر می خواند. ما خرما ها را چاک می‌دادیم هسته و کلاهکش را جدا می کردیم و توی جعبه می ریختیم دستمزد هر جعبه سی کیلو خرما، یک تومان بود که بعدا سیزده ریال شد. تابستان ☀️و زمستان ❄️کارمان همین بود توی زمستان خرماها سفت میشد و چاقو به سختی در آن فرو می رفت😕🙁 دا برای راحتی کار، سینی را روی منقلی که برای گرم کردن🔥 اتاق روشن می کرد می گذاشت تا خرماها نرم شود. مدتی که بابا توی ایلام زندانی بود برای اینکه محتاج کسی نباشیم خرج زندگیمان را از این راه تأمین می کردیم همسایه ای داشتیم به نام عبدالحسین حربی. او مرد بسیار خوبی بود💚 و هوای ما را داشت💙 احترام زیادی هم به سادات می گذاشت🧡 گاهی زنش میوه🍎🍇🍒🍐 و یا چیزهای دیگر برای ما می‌آورد اما دا قبول نمی‌کرد و با آن غرور خاص خودش می‌گفت ما چیزی لازم نداریم. دا زنی تودار بود. تلاش می کرد بار زندگی اش را خودش به دوش بکشد اهل درد و دل کردن با کسی نبود❌ خیلی وقت ها دیده بودم موقع جارو زدن و یا پاک کردن قاب عکس ها 🖼گریه😥😢😥 می کند. همیشه سعی داشتم به شکلی خودم را در تنهایی های او شریک کنم اما کاری از دستم بر نمی آمد😔😔 بالاخره بعد از چهار ماه بابا با بچه‌ها آمدند 😍😍در حالی که قیافه هایشان به شدت رنگ پریده😰 و تکیده😢 شده بود. آن موقع سیدعلی هشت سال و سیدمحسن هفت سال داشتند. محیط کثیف🤢 و غذای بد🤮 زندان باعث شده بود سیدمحسن اسهال و استفراغ شدیدی بگیرد و به خاطر عدم رسیدگی به اسهال خونی دچار شود با وجود اصرار بابا ماموران زندان حاضر به آوردن پزشکی نشده 😓😥 و گفته بودند طوریش نیست تازه اگر بمیرد، بهتر. یک جوجه خرابکار کمتر می شود. 😭 اصرار آنها این بود که بابا به انفجار 💥💥پادگان اقرار کند اما جواب می داده اگر من میخواستم پادگان را منفجر کنم که با این دوتا بچه👦🧒 پا نمیشدم بیایم اینجا. ولی مأموران زیر بار نمی رفته اند. 😡 خلاصه تا تحقیق کنند و بی گناهی بابا ثابت شود زمان زیادی گذشت⏳⏳ بابا بعد از آزادی خانه دربست دو اتاقی در کوی شاه آباد اجاره کرد اتاق آجری آن را برای پذیرایی در نظر گرفتیم. و از اتاق گلی هم به عنوان آشپزخانه و نشیمن استفاده می کردیم. این خانه آب نداشت ولی برق داشت بعد از در اصلی خانه، از حیاط کوچک راهرو مانندی به حیاط بزرگتری که اتاق ها در آن بود وارد می شدیم توی حیاط کوچک پلکان بود که به پشت بام راه داشت شب های تابستان برای فرار از گرما و در امان ماندن از نیش پشه ها آنجا می خوابیدیم بابا همیشه توصیه میکرد چون پشت بام حفاظ ندارد خیلی مواظب باشیم ما تقریباً سه سال تو این خانه بودیم. کم کم به زندگی در خرمشهر عادت می کردیم و امیدوار بودیم پاپا و بقیه هم پیش ما بیایند. 📚 برگرفته از کتاب دا ... 🌸@shahid_aviiny