eitaa logo
شهید مرتضی آوینی🌹
203 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
🔆اطلاعات و آگاهی خود را بالا ببرید🔆 با مطالب سیاسی،اجتماعی،فرهنگی در خدمت شما عزیزان هستیم🌺🙏 کپی حلال فقط با ذکر صلوات 💚 🙏ارتباط با ادمین و مدیر کانال 🆔️ @Ya_Masome
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🥀 جلوی بازار ماهی فروش ها ایستادم. چشم 👀چرخاندم و مغازه ها را از نظر گذراندم. تابلوی عکّاسی📷 به چشمم نخورد. در عوض بازارچه ماهی🐡 توجّهم را جلب کرد. دلم برای اینجا تنگ شده بود. گاهی با دا برای خرید به اینجا می آمدیم. از بازار صفّا تا اینجا راهی نبود. معمولاً دا بعد از خریدش از بازار صفا سری هم به اینجا می زد. به یاد آن روزها پا توی بازارچه 🌇گذاشتم. اینجا روی شط ساخته شده بودو پایه های آن در آب قرار داشت. بازارچه در واقع یک سالن بود که دو طرفش را سکّوهای سیمانی، میزهای فلزی و چهار پایه های کوتاه و بلند پر کرده بودند. ماهی فروش ها انواع و اقسام ماهای های سنگیر،🐟 زبیدی، حلوا، خارو، سرخو و زباو.... را توی سینی ها و سبدهای حصیری 🥙می ریختند و روی این چهارپایه و میزها در معرض فروش می گذاشتند. مردم هم که از همه قومیت های ایرانی به خاطر کار در گمرک و بندر، در خرمشهر زندگی می کردند، به این بازار می آمدند. ماهی ها را زیر و رو می کردند و می خریدند.😌 بعضی از فروشنده ها ماهی را به سفارش مشتری روی سکّوها پاک و قطعه قطعه می کردند و به دستشان می دادند. 😟زن های عرب هم که در گوشه و کنار بازارچه توی سینی ماهی می گذاشتند و وقتی از کنارشان رد می شدیم، با لهجه فارسی، عربی ما را دعوت به خرید می کردند. فضا ، فضای 😍خیلی قشنگی بود. اینجا را خیلی دوست داشتم. بازار پر بود از بوی زفر ماهی ، پوست برّاق بعضی از ماهی🐠 ها زیر نور چراغ ها ⭐️می درخشید. صورت بعضی ماهی ها مثل حلوا همیشه خندان و مهربان بود. دندان های تیز و بیرون زده بعضی دیگر، آدم را می ترساند. ماهی ها آن قدر تازه بودند که آدم فکر می کرد، هنوز زنده اند. و دُم های قشنگشان را تکان می دهند. بیشتر ماهی ها را از اروند و بهمن شیر می آوردند. شب ها ماهیگیرها توی همین شط هم نور می انداختند و صبح صید تازه شان را دست مردم می دادند. مرغ های 🦆دریایی هم که دائم بالای بازارچه در حال پرواز و سرو صدا بودند، از این ماهی ها بی نصیب نبودند. پس مانده ماهی ها که پس از پاک شدن از راه دریچه های زیر پای فروشنده ها داخل شط می ریخت، سهم آن ها بود.😋 یاد آوری این همه قشنگی خیلی برایم رنج آور بود. از آن همه قشنگی دیگر چیزی باقی نمانده بود. بازارچه سوت و کور شده بود.😞 نه از ماهی ها خبری بود و نه از فروشنده ها. بساط هایشان به هم ریخته بود. تنها مقداری ماهی ریز روی سکّویی مانده و کرم گذاشته بود. گلوله توپی ☄هم نصیب اینجا شده، از سقف پایین آمده و دیوار را سوراخ کرده بود. آمدم بیرون و روی پلکان فلزی کنار آب نشستم. آرام که شدم، بلند شدم و راه افتادم.🌿 📚برگرفته از کتاب دا ..‌‌‌.. 🌱_______🥀 @shahid_aviiny