eitaa logo
شهید مرتضی آوینی🌹
204 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
🔆اطلاعات و آگاهی خود را بالا ببرید🔆 با مطالب سیاسی،اجتماعی،فرهنگی در خدمت شما عزیزان هستیم🌺🙏 کپی حلال فقط با ذکر صلوات 💚 🙏ارتباط با ادمین و مدیر کانال 🆔️ @Ya_Masome
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🥀 که زوزه باد 🌪فضای وهم انگیزی ایجاد می کردوآدم را می ترساند.😧این سکوت مرا به یاد روزهای بلند وداغ تابستان سالهای قبل می انداخت.😓بعد از نهار همه زیر کولرهای گازی یا پنکهّ سقفی می خوابیدند..امًا ما وسیلهّ خنک کننده ایی نداشتیم.😧بعضی روزها که هوا خیلی گرم وخشک می شد،بابا برای اینکه مارا خنک کند،توی لگن کاه می ریخت. با آب کاه ها را خیس می کرد بعد لگن را جلوی پنکه می گذاشت تا باد به کاه خیس بخورد وهوا را مرطوب وخنک کند.😦بعضی وقتها هم پارچه ایی خیس می کردو روی پنکه می انداخت.امًا پارچه زود خشک می شد وافاقه نمی کرد.☹من که اصلاً عادت نداشتم ظهرها بخوابم ، یواشکی جلوی در می آمدم وتوی کوچه سرک می کشیدم توی آن گرما پرنده پر نمی زد.از سکوت وخلوتی کوچه می ترسیدم وزود در را می بستم.🤨دا همیشه ما را از بچًه دز دها که توی کوچه های خلوت می گردند،ترسانده بود.حالا این همان فضا بود.نمی دانم چقدرگذشت، بچًه ها دیگر خسته شده بودند.😣وقتی ماشینی که مرتًب مردم را می برد،تخلبه می کرد وبرمی گشت.سر رسید سوار شدیم،وبه مسجد برگشتیم.آنجا هم نمی دانم دستم به چه کاری بود.که صدای بلندی مرا متوجًه خودش کرد.😲سر بلند کردم.پسر نوجوان ریز نقشی دم مسجد صدایش را بالابرده بود.وسعی داشت بقیه را توجیه کند.می گفت: توی خطوط نیروها از تشنگی توی فشارند.آب لجن می خوردند.آب برسونید خطوط.😟جلوتر رفتم.احساس کردم قیافه اش برایم آشناست.همین طور که به ذهنم فشار می آوردم،😖ببینم او را کجا دیده ام،از خودم می پرسیدم: این بچًه از کجا می دونه توی خطوط آب ندارند !یه دفعه یادم آمد این بهنام محمدی از فامیل های عمو شنبه است.🤔هر وقت به خانهُ آن ها می آمد،شیطنت هایش همهُ کوچه را خبر دار می کرد. به پشت بام ما هم سرک می کشید و با سگی که آنجا بسته بودیم، بازی می کرد خیلی تعجًب کردم، خیلی لاغر ودرب داغان شده بود.😣 چهره اش را آفتاب سوزانده وموهایش بلند وژولیده شده بود..گفتم:بهنام تو اینجا چی کار می کنی؟ نگاهی به من کرد وجوابی نداد. انگار مرا نشناخته بود.😐گفتم:یادت نیست هر وقت خونهُ عمو شنبه می آمدی،پشت بام ما هم پیدات می شد وبا کارهات پدر ما رو در می آوردی؟خندید ومرا به یاد آورد.😀گفت سگ تون چی شد؟گفتم:هیچی. حتماً اون هم مثل ما آواره شده دیگه.یعد پرسیدم:جریان چیه؟ الان چی می گفتی؟مگه تو خطوط می روی؟😳 📚برگرفته از کتاب دا ..... 🌱_______🥀 @shahid_aviiny