eitaa logo
شهید مرتضی آوینی🌹
202 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
71 فایل
🔆اطلاعات و آگاهی خود را بالا ببرید🔆 با مطالب سیاسی،اجتماعی،فرهنگی در خدمت شما عزیزان هستیم🌺🙏 کپی حلال فقط با ذکر صلوات 💚 🙏ارتباط با ادمین و مدیر کانال 🆔️ @Ya_Masome
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌸 اخمی به ابروهای پیوندی اش انداخت و باآن چشم های👁️ بادامی مشکی اش که مثل دوتا ستاره می درخشیدند نگاه پرسشگری‌ بهم کرد‌. انتظار چنین حرفی از من نداشت.🤰 گفتم:من دارم می رم.غروب که اومدم لباس هایم رو که عوض کردم بغلت می کنم‌. حالا بگو از صبح تاحالا چه‌ کارهایی کردی؟🤔 دا که صدایم را شنیده بود از آشپزخانه بیرون آمد و با لحن خاصی که نشان از اعتراض داشت گفت: علی خیر: اُقر به خیر‌. گفتم:دوباره می رم جنت آباد. گفت: هم ورچه‌ به چی جنت آباد؟:باز برای چی می خوای بری جنت آباد؟ گفتم: دیدی که بابا اجازه داد برم.🚶🏻‍♀️ گفت:پس من‌ چه کار کنم؟ از صبح تاحالا گذاشتی رفتی، من دست تنها موندم. می دانستم‌ فقط کار خسته اش نکرده. بچه ها از من بیشتر از دا حساب می بردند. حالا که نبودم رشته کار از دستش در آمده بود.خودش هم این راگفت: بچه ها خیلی اذیت می کنند. گفتم: خب لیلا که هست. باحرص 😬 زیر لب تکرار کرد: لیلا که هست.😁 چادرم را که سر کردم، با اینکه از دستم ناراحت بود، گفت: پس ناهارت چی؟ وایسا برات ناهار بیارم. گفتم: نمی خوام. اشتها ندارم. هیچی از گلویم پایین نمی ره. آمدم بیرون و راه افتادم🚶🏻‍♀️.فکرم حسابی مشغول بود. رفتار بابا خیلی‌ عجیب بود. با اینکه از اجازه اش خوشحال😃بودم، به حرف هایش فکر می کردم🤔 و حالت هایش را از نظرم می گذراندم. او دیگر آدمی نبود که یکجا آرام بگیرد. به نظرم همه دلبستگی هایش را رها کرده بود. با این فکر و خیال ها رسیدم جنت آباد‌. بعد از ظهر هم وضع بهتر از صبح نبود ولی این بار فکرم راحت تر بود و دیگر دلشوره نداشتم‌. محیط غسالخانه هم برایم عادی تر شده بود با این حال موقع کار کردن اشک می ریختم😭 و سعی داشتم چشمم👀 به خیلی چیز ها نیفتد. ولی یک دفعه در بین جنازه هایی که داخل فرستاده بودند چهره آشنایی را دیدم. تنم لرزید. یکی از زن های همسایه مان بود که قبلا در محله ما زندگی می کرد. جسد دو بچه اش‌ هم کنارش بود.😟 بغض گلویم را گرفت و جلوی چشمانم تار شد. موقعی که کار غسل و کفنش را انجام می دادند،صدای ضجه ی شوهرش را از پشت در می شنیدم. گریه ها😭و ناله های دلخراشش‌ دل سنگ را آب می کرد 📚برگرفته از کتاب دا ..... 🌱_______🥀 @shahid_aviiny