eitaa logo
شهید مرتضی آوینی🌹
204 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
🔆اطلاعات و آگاهی خود را بالا ببرید🔆 با مطالب سیاسی،اجتماعی،فرهنگی در خدمت شما عزیزان هستیم🌺🙏 کپی حلال فقط با ذکر صلوات 💚 🙏ارتباط با ادمین و مدیر کانال 🆔️ @Ya_Masome
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🥀 به ما واگذار کنید.👌 می گفت: چه فرقی می کند؟ کار،کار است. دکترها هم مسنثنی نیستند. ما آمده ایم اینجا کارکنیم؛ اگرلازم باشد اسلحه هم می گیریم و می جنگیم. 😠 وقتی مریض نیست ما هم باید کار کنیم. درضمن مگر شما تعهد داده اید اینجا را نظافت کنید؟!🧐 باهمه سختی کارش به این برنامه ریزی مقید بود. من وقتی می دیدم دکترحسینی از آشپزخانه کمپ غذا می گیرد و بعد از خوردن غذا 🥘 سالن درمانگاه را که به سختی جارو می شد، با دقت نظافت می کند🧹 یا ظرف هار امی شوید، خیلی شرمنده می شدم. اصرار می کردم: آقای دکتر اجازه بدهید، من انجام بدهم.🍃 می گفت: نه وظیفه منه. شما برو به کارهای دیگه ات برس. روزها می گذشت و من همچنان از دردکمر و پاهایم رنج می بردم.😤 دربیمارستان شیراز دکترها گفته بودند برای معاینه مجدد و ادامه درمان باید بروم تهران. یک بار من از طریق یکی از برادرهای سپاه تلفنی با برادر جهان آرا صحبت کردم و موضوع راگفتم. برادر جهان آرا 👱‍♂معرفی نامه ایی برایم فرستاد که در آن مرا به بیمارستان 🏨سپاه در تهران معرفی می کرد‌. معرفی نامه که دستم رسید،📋 نمی دانستم چه کارکنم. تا به حال تهران نرفته بودم. هیچ جای تهران رابلد نبودم، هیچ آشنایی هم آنجا نداشتیم که به خانه اش بروم.🏠 همان روزها یونس محمدی که نماینده مردم خرمشهر درمجلس شورای اسلامی بود، برای سرکشی ازمردم جنگزده، به کمپB آمد. دراین فرصت با او صحبت کردم😯 و گفتم؛ قصد دارم به تهران بروم تا پیگیر معالجه جراحتم باشم. آقای محمدی گفت؛ کمکم می کند، خودش هم می خواهد به تهران برگردد. منتهی او اول می خواست بهبهان برود و ازخانواده های جنگزده خرمشهری که آنجا ساکن بودند، دیدن کند. بعد از من خواست اگر امکان دارد همراهش بروم. می گفت: خانواده ها با بودن یک خانم در گروه راحت تر مسائل شان را مطرح می کنند. بعد از مشورت با دا پذیرفتم. یکی، دو روز بعد با آقای محمدی و برادرش عبدالعظیم وخسرو نوعدوستی و یکی، دونفر دیگرکه اسامی شان رابه خاطر ندارم، با مینی بوس🚐 به ماهشهر رفتیم. چون ماشینی نبود که یکسره ما را به بهبهان ببرد تا آنجا مسیر را تکه تکه با هر وسیله ای که به راه ما می خورد، رفتیم تا به بهبهان رسیدیم. شب شده بود. خسرو نوعدوستی ما را به خانه اشان برد. مادرخسرو با.‌‌.... 📚برگرفته از کتاب دا .... 🌱______🥀 @shahid_aviiny