#پارت_پانصدو_شصت_وششم🦋🥀
به سفارش پاپا سری به خانه شان زدیم. تا شجره نامه اش راپیدا کنیم. اموال اینجاراهم به یغما برده بودند. از جهیزیه خاله سلیمه و کادوهای عروسی اش که هنوز جعبه های آن ها را هم باز نکرده بود، خبری نبود .ما توانستیم بین خرت و پرت هایی که صدامیان برجا گذاشته بودند، شجره نامه را پیدا کنیم. پاپا به خاطر توجهی که به شجره نامه 📜داشت، آن را داخل نی بامبو و نی را داخل لوله فلزی کرده بود. من هروقت این لوله فلزی را می دیدم یاد تیر و کمان های قدیمی می افتادم. وقتی شجره نامه را پیدا کردیم خیلی خوشحال 😊 شدم. می دانستم این بهترین هدیه برای پاپا ست.
زمانی که می می پیش پاپا برگشت، پاییز🍁بود و هوا رو به سردی می رفت. خانه ای که ما در آن زندگی می کردیم، سوراخ سنبه های زیادی داشت. ما هم وسیله گرم کننده نداشتیم و از سرما یخ🥶می کردیم. به تمام در و پنجره هایی که شیشه نداشت، پلاستیک زده زیر پرده ها هم پتوزده بودیم. بااین حال سوزوسرما از زیر درها وارد خانه🏠می شد. به همین خاطرمجبورشدم با نوزادم درانباری خانه که کوچک تربود و سریع گرم می شد، سر کنم.
عبدالله روز به روز بزرگ تر می شدو شیرین تر. او بچه خیلی صبوری بود و برای من اذیتی نداشت. ساکنان منازل رادیو 📻و تلویزیون 📺بیشتر وقت ها عبدالله را پیش خودشان می بردند.
چون درآبادان مغازه ایی به آن صورت نبود، من اغلب برای تهیه پوشاک و شورت گره ایی و وسایل دیگر بچه غالبا دچار مشکل می شدم. عین این بود که در جزیره ایی دور افتاده باشم، هرکس که می خواست به شهردیگری برود و برگردد، سفارش می دادم، مقداری وسیله برایم بخرد. علی شوشتری هروقت به خانه خواهرش می آمد، می فرستاد دنبال عبدالله را بیاور. خواهرش گفت: عبدالله اینجاست.👌
من ازبچگی خانواده شوشتری را می شناختم. پدرشان بابای مدرسه مان بود. روی همین آشنایی جلو آمدم وبا علی شوشتری سلام واحوال پرسی کردم🖐 و به اوگفتم: برادرشوشتری شما برای دیدن عبدالله وقت قبلی نگرفته اید.
گفت: حالا شما این دفعه را ببخشید. من دارم می رم شاید آخرین باری باشد که عبدالله را می بینم.
گفتم: این دفعه راگذشت می کنم ولی دفعه دیگه نه.
علی شوشتری گفت: فکر نکنم دفعه دیگری پیش بیاید. سهمیه دنیای ما تمام شده.😔
📚برگرفته از کتاب دا
#ادامه_دارد....
#داستان_شب
#شبتون_فاطمی🖤
🌱______🥀
@shahid_aviiny