eitaa logo
شهید مرتضی آوینی🌹
213 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
74 فایل
🔆اطلاعات و آگاهی خود را بالا ببرید🔆 با مطالب سیاسی،اجتماعی،فرهنگی در خدمت شما عزیزان هستیم🌺🙏 کپی حلال فقط با ذکر صلوات 💚 🙏ارتباط با ادمین و مدیر کانال 🆔️ @Ya_Masome
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🥀 خون آلود ببینم، ولی از خون خبری نبود. دست کشیدم به بدنش، نه تنها جراحتی نداشت، انگاراصلااز خواب هم بیدار نشده بود. یک آن با خودگفتم: نکند بچه سکته کرده باشد. گوشم👂راروی قلبش🫀گذاشتم. تندتند می زد. نبضش را دردستم گرفتم. وقتی دیدم بچه سالم است و از این صدای مهیب حتی از خواب هم بیدار نشده، بغلش کردم. همانجا نشستم و زدم زیرگریه😭. این اولین باربود که بعداز انفجاری گریه می کردم. باصدای جیغ و گریه من خانم گل بهار که خانه شان نزدیک خانه ما بودبیرون دوید. می شنیدم که خطاب به همسرش می گوید: محمد بدو مثل اینکه بلایی سرعبدالله اومده. توی منازل رادیو📻و تلویزیون📺چون بچه کوچک و نوزاد👶 نبود، همان طورکه گفتم، عبدالله دست همه می چرخید وهمه او را می شناختند. یک لحظه که به خودم آمدم، متوجه شدم همه بر و بچه های رادیو و تلویزیون درمحوطه نزدیک خانه ما جمع شده اند. چنددقیقه بعد هم آمبولانسی🚑 آژیر کشان🚨سررسید، امدادگر آمبولانس آمد و پرسید: چی شده؟ کی زخمی شده؟🤔 گفتم: الحمدالله کسی طوری نشده. ازآن به بعد این ماجرا نقل مجلس بچه ها بود، می گفتند: یه توپ 230 اومده طرف بچه حبیب، اون با یه مشت توپ رو برگردونده طرف خود عراقی ها! آن روز بعداز اینکه یک دل سیرگریه کردم،بلندشدم رفتم سراغ لباس هایی که شسته بودم. دیدم طنابی درکار نیست. لباس های عبدالله همه از بین رفته بودند. چندتکه پاره از لباس ها را لابه لای سنگ وخاک ها پیداکردم. ازآتش🔥و گرمای انفجار لباس ها آب شده بودند. موقع انفجارفکر🤔می کردم گلوله توپ به خانه مان اصابت کرده ولی این طور نبود. گلوله به سقف انباری خانه🏠مجاور که تقریبا محل اتصال خانه ما به خانه خانم عباسپور بود، اصابت کرده بود. چون خانه ها دوبلکس بودند و سقف ارتفاع زیادی داشت و هم انگلیسی ها خوب محکم کاری کرده بودند، خانه منهدم نشد. فقط سوراخ بزرگی در سقف ایجاد شده بود.آن موقع خانم عباسپور درخانه نبود. او برای زایمان بچه دومش از آبادان رفته بود. شوهرش، یوسف را چند ماه قبل که من برای تولد عبدالله به تهران آمده بودم، منافقین به شهادت🥀رسانده بودند. یوسف وصیت کرده اگر بچه شان پسربود، اسم خودش را روی او بگذارند. خانم عباسپور دیگربه آبادان برنگشت و اقوامش اسباب و اثاثیه منزلش را ازخانه تخلیه کردند و برایش فرستادند. روزی که اسباب های خانه یوسف عباسپور را می بردند، یاد اولین.... 📚برگرفته از کتاب دا ..... 🌸 🌱______🥀 @shahid_aviiny