eitaa logo
شهید مرتضی آوینی🌹
202 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
71 فایل
🔆اطلاعات و آگاهی خود را بالا ببرید🔆 با مطالب سیاسی،اجتماعی،فرهنگی در خدمت شما عزیزان هستیم🌺🙏 کپی حلال فقط با ذکر صلوات 💚 🙏ارتباط با ادمین و مدیر کانال 🆔️ @Ya_Masome
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🥀 صدایم می لرزید.😟 بقیه هم همین طور بودند. سعی می کردیم توی آفتاب راه برویم. توی این مدت چون لباس دیگری نداشتم عوض کنم، روپوش را که درمی آوردم، چادر یا لباس دا را دور خودم می پیچیدم تا آن مانتو شسته و خشک شود. دوست نداشتم از کمک های دیگران استفاده کنم.😔 حتی یک بار با صباح وطنخواه رفتیم ماهشهر تا آبادان برویم، در جایی که به نظر کمیته امداد بود منتظر برادری بودیم که ما را به آبادان ببرد. خیلی علاف شدیم. مردم آمده بودند از آنجا غذا بگیرند. 🥘خیلی شلوغ و پر سر و صدا بود. آن قدر که ما آنجا ایستاده بودیم، یکی از کارکنان آنجا تو نخ ما رفته بود 🤔 که چه کاره ایم ، این همه مدت نه کاری می کنیم، نه دنبال چیزی می رویم. آمدو گفت: ببخشید خواهرها، شما چیزی می خواستید؟ گفتیم: نه. گفت: غذایی، لباسی، چیزی نمی خواهید؟ با اینکه خیلی گرسنه بودیم، بازگفتیم: نه ولی او رفت و برای مان غذا آورد. اتفاقا پلوخورشت گرمی بود. خوردیم وکلی دعایش کردیم.🤲 دوباره آمد، گفت: اگر لباس می خواهید بیایید، بروید توی انبار هرچه می خواهید بردارید. گفتیم: نه مردم واجب ترند. توی میدان توپخانه در ایستگاه اتوبوس ایستاده بودیم. سایه ساختمان بلند مخابرات آن نقطه افتاده بود ومن چون خیلی سردم بود به همراهانم گفتم: تورو خدا برویم آن ورتر توی آفتاب بایستیم.🌞 رفتیم زیرنور آفتاب ایستادیم. درهمین حین یک دوچرخه سوارآمد وکمی دورتر ایستاد وزل زد به ما، 🙄یک نگاه به ما می کرد، یک نگاه به اسلحه ایی که در دست من بود، می انداخت. بعد به سرعت رکاب زد و به طرف ساختمان مخابرات رفت. با خودم گفتم: مگرما چه مان است که او این طوری مارا نگاه کرد. اسلحه ایی که در دستم بود، ژ_ سه ی آقای محمدی بود. او اصرارداشت، اسلحه دست من باشد. می گفت: این پسرها کله شق اند. یک وقت کاری دستمان می دهند. به هیچ وقت اسلحه را دست آن ها نده. بعداز چنددقیقه دوچرخه سواربا مامور مسلحی آمد. به ما اشاره کردو گفت: ایناهاشن. مثل اینکه منافقند، اسلحه هم دارند!🙁 مامور حراست مخابرات ازما پرسیدچه کاره ایم، ازکجامی آییم واسلحه مال کیست. من هم مجوز حمل اسلحه را که آقای محمدی به من داده بود، نشانش دادم و توضیح دادم برای چه به تهران آمده ایم. او برگه مجوز رانگاه کرد و چند سوال دیگر هم پرسید و دست.... 📚برگرفته از کتاب دا ....‌ 🌱______🥀 @shahid_aviiny