eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
7.7هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی مجموعه شهید دهقان: 🆔| @Ghoqnooos_7494
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹| #مصاحبه #قسمت_ششم گفتگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با #خواهر_و_مادرشهید🌹 👇
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃❤| #سفر_عشق_در_20_سالگی 📝 #قسمت_پنجم برای راضی شدن، خیلی با خودم کلنجار رفتم، چون به محمدرضا خیل
🍃❤️| 📝 من ومحمد رضا خیلی با همدیگر حرف می‌زدیم، خواهرش هم خیلی با او صحبت می‌کرد... دلم می‌خواست بدانم که آیا جوان من که این مسیر را انتخاب کرده، آیا واقعا احساساتی شده یانه؟ ما درباره این موضوع خیلی می‌نشستیم و با همدیگر صحبت می‌کردیم، بحث می‌کردیم، محمد رضا همیشه سه تا دلیل عمده داشت، برای این‌کارش و برای این انتخابش؛ یکی می‌گفت؛ مامان ما انسانیم، الان در سوریه به حریم انسانیت توهین می‌شود، این داعشی‌ها و آمریکایی‌ها دارند انسان‌ها را از بین می‌برند، انسان هر دین و مذهبی داشته باشد، ولی در حال حاضر یک انسان است و ما باید به انسانیت انسانها احترام بگذاریم؛ دومین دلیلی که محمدرضا را به آنجا کشاند به ابا عبدالله‌الحسین(ع) و به خانم حضرت زینب(س) بود، حس غیرت و همیتی که نسبت به این بانوی بزرگوار اسلام داشت، یعنی یک سومین دلیلش این بود که می‌گفت در دوران دفاع مقدس تمام جهان پشت صدام ایستاده بودند - یک جمله قشنگی داشت وقتی ما می‌گفتیم جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، می‌گفت نگویید عراق علیه ایران، بگویید کل جهان علیه ایران- می‌گفت که همه جهان پشت سر صدام ایستادند علیه ایران، تنها کشوری که مثل برادر و دوست در کنار ما بود کشور سوریه بود، آیا انصاف است حالا که کشور سوریه نا امن شده، ما رهایش کنیم و بگوییم که آن زمان شما به ماکمک کردید، ولی الان که شما به کمک ما نیاز دارید ما پشت شما را خالی کنیم؟ همیشه یک جمله معروفی داشت که می‌گفت حضرت آقا فرمودند : که به سوریه کمک کنیم و حضرت آقا هیچ استثنایی نیاوردند، نگفتند نظامی کمک کنید تسلیحاتی کمک کنید و چون ایشان استثنا نیاوردند، پس وظیفه من است به عنوان یک سرباز ولایت به سوریه بروم و از مردم آنجا دفاع کنم... 🔹وقتی پیکر شهید را دیدم او را نشناختم💔 هم درباره این شهید می‌گوید: یک شب برادر کوچکترم محسن را با خودمان بردیم هیئتی که محمدرضا به آن می‌رفت. بعدا که از محسن پرسیدم، محمدرضا چه می‌کرد، گفت؛ اول روضه که شد، محمدرضا گفت بشین من الان برمی گردم، اما دیگر بر نگشت؛ آقا محسن می‌گفت آخر روضه بلند شدم که بگردم دنبالش و پیدایش کرده بود؛ پشت پرچم یک کنج هیئت او را دیده بود که نشسته و شال خود را انداخته بود روی صورتش؛ آقا محسن می‌گفت یک جوری‌گریه می‌کرد که من دلم می‌لرزید، اصلا تو حال خودش نبود! وقتی رفتم معراج و برادرم را در تابوت دیدم، احساس کردم که اصلا نمی‌شناسمش... به خاطر اینکه صورتش خیلی تغییر کرده بود، محمد رضایی که همیشه دستش روی محاسنش بود که مبادا محاسنش بهم بخورد،اینقدر روی موهایش حساسیت داشت که... رفتم مواجه شدم با یک پیکری که محاسنش خاک آلود و موهایش بهم ریخته و خاکی بودند... ... 🍃❤️| @shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃❤| #سفر_عشق_در_20_سالگی 📝 #قسمت_پنجم برای راضی شدن، خیلی با خودم کلنجار رفتم، چون به محمدرضا خیل
🍃❤️| 📝 من ومحمد رضا خیلی با همدیگر حرف می‌زدیم، خواهرش هم خیلی با او صحبت می‌کرد... دلم می‌خواست بدانم که آیا جوان من که این مسیر را انتخاب کرده، آیا واقعا احساساتی شده یانه؟ ما درباره این موضوع خیلی می‌نشستیم و با همدیگر صحبت می‌کردیم، بحث می‌کردیم، محمد رضا همیشه سه تا دلیل عمده داشت، برای این‌کارش و برای این انتخابش؛ یکی می‌گفت؛ مامان ما انسانیم، الان در سوریه به حریم انسانیت توهین می‌شود، این داعشی‌ها و آمریکایی‌ها دارند انسان‌ها را از بین می‌برند، انسان هر دین و مذهبی داشته باشد، ولی در حال حاضر یک انسان است و ما باید به انسانیت انسانها احترام بگذاریم؛ دومین دلیلی که محمدرضا را به آنجا کشاند به ابا عبدالله‌الحسین(ع) و به خانم حضرت زینب(س) بود، حس غیرت و همیتی که نسبت به این بانوی بزرگوار اسلام داشت، یعنی یک سومین دلیلش این بود که می‌گفت در دوران دفاع مقدس تمام جهان پشت صدام ایستاده بودند - یک جمله قشنگی داشت وقتی ما می‌گفتیم جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، می‌گفت نگویید عراق علیه ایران، بگویید کل جهان علیه ایران- می‌گفت که همه جهان پشت سر صدام ایستادند علیه ایران، تنها کشوری که مثل برادر و دوست در کنار ما بود کشور سوریه بود، آیا انصاف است حالا که کشور سوریه نا امن شده، ما رهایش کنیم و بگوییم که آن زمان شما به ماکمک کردید، ولی الان که شما به کمک ما نیاز دارید ما پشت شما را خالی کنیم؟ همیشه یک جمله معروفی داشت که می‌گفت حضرت آقا فرمودند : که به سوریه کمک کنیم و حضرت آقا هیچ استثنایی نیاوردند، نگفتند نظامی کمک کنید تسلیحاتی کمک کنید و چون ایشان استثنا نیاوردند، پس وظیفه من است به عنوان یک سرباز ولایت به سوریه بروم و از مردم آنجا دفاع کنم... 🔹وقتی پیکر شهید را دیدم او را نشناختم💔 هم درباره این شهید می‌گوید: یک شب برادر کوچکترم محسن را با خودمان بردیم هیئتی که محمدرضا به آن می‌رفت. بعدا که از محسن پرسیدم، محمدرضا چه می‌کرد، گفت؛ اول روضه که شد، محمدرضا گفت بشین من الان برمی گردم، اما دیگر بر نگشت؛ آقا محسن می‌گفت آخر روضه بلند شدم که بگردم دنبالش و پیدایش کرده بود؛ پشت پرچم یک کنج هیئت او را دیده بود که نشسته و شال خود را انداخته بود روی صورتش؛ آقا محسن می‌گفت یک جوری‌گریه می‌کرد که من دلم می‌لرزید، اصلا تو حال خودش نبود! وقتی رفتم معراج و برادرم را در تابوت دیدم، احساس کردم که اصلا نمی‌شناسمش... به خاطر اینکه صورتش خیلی تغییر کرده بود، محمد رضایی که همیشه دستش روی محاسنش بود که مبادا محاسنش بهم بخورد،اینقدر روی موهایش حساسیت داشت که... رفتم مواجه شدم با یک پیکری که محاسنش خاک آلود و موهایش بهم ریخته و خاکی بودند... ... 🍃❤️| @shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃❤️| #سفر_عشق_در_20_سالگی 📝 #قسمت_ششم من ومحمد رضا خیلی با همدیگر حرف می‌زدیم، خواهرش هم خیلی با
🍃❤️| 📝 من ومحمد رضا خیلی با همدیگر حرف می‌زدیم، خواهرش هم خیلی با او صحبت می‌کرد... دلم می‌خواست بدانم که آیا جوان من که این مسیر را انتخاب کرده، آیا واقعا احساساتی شده یانه؟ ما درباره این موضوع خیلی می‌نشستیم و با همدیگر صحبت می‌کردیم، بحث می‌کردیم، محمد رضا همیشه سه تا دلیل عمده داشت، برای این‌کارش و برای این انتخابش؛ یکی می‌گفت؛ مامان ما انسانیم، الان در سوریه به حریم انسانیت توهین می‌شود، این داعشی‌ها و آمریکایی‌ها دارند انسان‌ها را از بین می‌برند، انسان هر دین و مذهبی داشته باشد، ولی در حال حاضر یک انسان است و ما باید به انسانیت انسانها احترام بگذاریم؛ دومین دلیلی که محمدرضا را به آنجا کشاند به ابا عبدالله‌الحسین(ع) و به خانم حضرت زینب(س) بود، حس غیرت و همیتی که نسبت به این بانوی بزرگوار اسلام داشت، یعنی یک سومین دلیلش این بود که می‌گفت در دوران دفاع مقدس تمام جهان پشت صدام ایستاده بودند - یک جمله قشنگی داشت وقتی ما می‌گفتیم جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، می‌گفت نگویید عراق علیه ایران، بگویید کل جهان علیه ایران- می‌گفت که همه جهان پشت سر صدام ایستادند علیه ایران، تنها کشوری که مثل برادر و دوست در کنار ما بود کشور سوریه بود، آیا انصاف است حالا که کشور سوریه نا امن شده، ما رهایش کنیم و بگوییم که آن زمان شما به ماکمک کردید، ولی الان که شما به کمک ما نیاز دارید ما پشت شما را خالی کنیم؟ همیشه یک جمله معروفی داشت که می‌گفت حضرت آقا فرمودند : که به سوریه کمک کنیم و حضرت آقا هیچ استثنایی نیاوردند، نگفتند نظامی کمک کنید تسلیحاتی کمک کنید و چون ایشان استثنا نیاوردند، پس وظیفه من است به عنوان یک سرباز ولایت به سوریه بروم و از مردم آنجا دفاع کنم... 🔹وقتی پیکر شهید را دیدم او را نشناختم💔 هم درباره این شهید می‌گوید: یک شب برادر کوچکترم محسن را با خودمان بردیم هیئتی که محمدرضا به آن می‌رفت. بعدا که از محسن پرسیدم، محمدرضا چه می‌کرد، گفت؛ اول روضه که شد، محمدرضا گفت بشین من الان برمی گردم، اما دیگر بر نگشت؛ آقا محسن می‌گفت آخر روضه بلند شدم که بگردم دنبالش و پیدایش کرده بود؛ پشت پرچم یک کنج هیئت او را دیده بود که نشسته و شال خود را انداخته بود روی صورتش؛ آقا محسن می‌گفت یک جوری‌گریه می‌کرد که من دلم می‌لرزید، اصلا تو حال خودش نبود! وقتی رفتم معراج و برادرم را در تابوت دیدم، احساس کردم که اصلا نمی‌شناسمش... به خاطر اینکه صورتش خیلی تغییر کرده بود، محمد رضایی که همیشه دستش روی محاسنش بود که مبادا محاسنش بهم بخورد،اینقدر روی موهایش حساسیت داشت که... رفتم مواجه شدم با یک پیکری که محاسنش خاک آلود و موهایش بهم ریخته و خاکی بودند... ... 🍃❤️| @shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃💌| #مصاحبه قسمت هایی از مصاحبه ی کانال «شهــدا شرمنــده ایم» با یکی از دوستان #شهید_محمدرضا_دهقان
🍃💌| قسمت هایی از مصاحبه ی کانال «شهــدا شرمنــده ایم» با یکی از دوستان که از سال 90 به خاطر همکلاسی بودن در دبیرستان علوم معارف امام صادق علیه السلام با ایشان آشنا شدند... ♦️چطور شد تصمیم گرفتند به سوریه بروند؟ به نظرم جواب این سوال به عمق انگیزه و درون شهید برمیگرده البته که محمد از اوایل جنگ سوریه بسیار پیگیر اخبار اونجا بود و اطلاعات زیادی در این رابطه داشت و جزء دغدغه های اصلیش بود... ♦️چطور به دوستانشون گفتن میخوان برن سوریه و برخورد شما و دوستانتون با این قضیه چی بود؟ محمد تقریبا از اکثر دوستانش بحث اعزامش رو پنهان میکرد و غیر از چند نفر محدود کسی نمیدونست البته اواخر به خاطر غیبت های کلاس هاش و کم پیدا بودنش دیگران هم فهمیدند ولی برای خودش خیلی مهم بود که کسی ندونه تقریبا سه ماه قبل اعزامش به من گفت که مدتیه فعالیت نظامی جدی در بسیج میکنه و دنبال بحث اعزامش هست البته اون زمان برامون یک مقدار غیر قابل باور بود چون هنوز اعزام های این چنینی به اون صورت وجود نداشت... ... |💌 @shahid_dehghan 💌|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ملازمان_حرم مستند "ازپارکور تا حرم" "شهید محمدرضا دهقان امیری"به روایت مادر #قسمت_ششم 🍃💚| @shahid_dehghan
از گفت‌و‌گوی تفصیلی با مادر و خواهر 🌷شهید محمدرضا دهقان امیری🌷 : - مادر شهید: "... همه دوستان و همسایگان در کوچه منتظر بودند که از خانه ما صدای جیغ و فریاد بیاید که یکی از دوستان گفته بود: مادر محمدرضا حتما غش کرده؛ ایشان وقتی وارد خانه شد و دید ما آماده هستیم، شروع به شیون و گریه و زاری کرد. من گفتم: برای چه گریه می‌کنی محمدرضا را می‌خواستیم داماد کنیم، اینکه از دامادی خیلی بهتر است محمدرضا به آرزویش رسید. اما همسایه به ما می‌گفت: شما کوهی! گریه کن، داد بزن شما چرا مثل کوه می‌مانی؟ و من اصلا گریه نمی‌کردم.ک قبل از ورود آقایان به منزل وضو گرفتم و دو رکعت نماز شکر خواندم و عبارت «انا لله و انا الیه راجعون» را خواندم و در آن لحظه تمام آرامشم به تمام کردن نماز بود. وقتی که نماز تمام شد و از اتاق بیرون آمدم دیدم که خانه جای سوزن انداختن نیست و کوچه و خانه پر از جمعیت شده بود. آقایی از سپاه قدس آمده بود و خبر شهادت محمدرضا را تایید کرد و پاکتی را از جیبش درآورد و گفت: این وصیتنامه شهید است و می‌خواهیم خوانده شود. من گفتم: اجازه دهید وصیت‌نامه‌اش را اول ما بخوانیم، و همراه خانواده به داخل اتاق رفتیم و وصیت‌نامه‌اش را خواندیم. وصیت‌نامه حاوی 5،6 صفحه بود که 3 صفحه‌اش عمومی بود و بقیه‌اش به صورت خصوصی است که مثلا گفته نماز و روزه‌هایم را این شکلی بخوانید و مراسم‌هایم را اینطوری برگزار کنید. وقتی ما 3 صفحه اصلی وصیت‌نامه راخواندیم محمدرضا حالتی آن را نوشته بود که از نوشته‌های محمدرضا خنده‌مان گرفت. آنقدر آرامش در وجود ما بود که من رو کردم به آن آقا و گفتم: خبر شهادت را شما نیاوردید خبر شهادت را برادرم به من داد." 🌹 @shahid_dehghan 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ملازمان_حرم مستند "ازپارکور تا حرم" "شهید محمدرضا دهقان امیری"به روایت مادر #قسمت_ششم 🍃💚| @shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃❤| #سفر_عشق_در_20_سالگی 📝 #قسمت_پنجم برای راضی شدن، خیلی با خودم کلنجار رفتم، چون به محمدرضا خیل
🍃❤️| 📝 من ومحمد رضا خیلی با همدیگر حرف می‌زدیم، خواهرش هم خیلی با او صحبت می‌کرد... دلم می‌خواست بدانم که آیا جوان من که این مسیر را انتخاب کرده، آیا واقعا احساساتی شده یانه؟ ما درباره این موضوع خیلی می‌نشستیم و با همدیگر صحبت می‌کردیم، بحث می‌کردیم، محمد رضا همیشه سه تا دلیل عمده داشت، برای این‌کارش و برای این انتخابش؛ یکی می‌گفت؛ مامان ما انسانیم، الان در سوریه به حریم انسانیت توهین می‌شود، این داعشی‌ها و آمریکایی‌ها دارند انسان‌ها را از بین می‌برند، انسان هر دین و مذهبی داشته باشد، ولی در حال حاضر یک انسان است و ما باید به انسانیت انسانها احترام بگذاریم؛ دومین دلیلی که محمدرضا را به آنجا کشاند به ابا عبدالله‌الحسین(ع) و به خانم حضرت زینب(س) بود، حس غیرت و همیتی که نسبت به این بانوی بزرگوار اسلام داشت، یعنی یک سومین دلیلش این بود که می‌گفت در دوران دفاع مقدس تمام جهان پشت صدام ایستاده بودند - یک جمله قشنگی داشت وقتی ما می‌گفتیم جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، می‌گفت نگویید عراق علیه ایران، بگویید کل جهان علیه ایران- می‌گفت که همه جهان پشت سر صدام ایستادند علیه ایران، تنها کشوری که مثل برادر و دوست در کنار ما بود کشور سوریه بود، آیا انصاف است حالا که کشور سوریه نا امن شده، ما رهایش کنیم و بگوییم که آن زمان شما به ماکمک کردید، ولی الان که شما به کمک ما نیاز دارید ما پشت شما را خالی کنیم؟ همیشه یک جمله معروفی داشت که می‌گفت حضرت آقا فرمودند : که به سوریه کمک کنیم و حضرت آقا هیچ استثنایی نیاوردند، نگفتند نظامی کمک کنید تسلیحاتی کمک کنید و چون ایشان استثنا نیاوردند، پس وظیفه من است به عنوان یک سرباز ولایت به سوریه بروم و از مردم آنجا دفاع کنم... 🔹وقتی پیکر شهید را دیدم او را نشناختم💔 هم درباره این شهید می‌گوید: یک شب برادر کوچکترم محسن را با خودمان بردیم هیئتی که محمدرضا به آن می‌رفت. بعدا که از محسن پرسیدم، محمدرضا چه می‌کرد، گفت؛ اول روضه که شد، محمدرضا گفت بشین من الان برمی گردم، اما دیگر بر نگشت؛ آقا محسن می‌گفت آخر روضه بلند شدم که بگردم دنبالش و پیدایش کرده بود؛ پشت پرچم یک کنج هیئت او را دیده بود که نشسته و شال خود را انداخته بود روی صورتش؛ آقا محسن می‌گفت یک جوری‌گریه می‌کرد که من دلم می‌لرزید، اصلا تو حال خودش نبود! وقتی رفتم معراج و برادرم را در تابوت دیدم، احساس کردم که اصلا نمی‌شناسمش... به خاطر اینکه صورتش خیلی تغییر کرده بود، محمد رضایی که همیشه دستش روی محاسنش بود که مبادا محاسنش بهم بخورد،اینقدر روی موهایش حساسیت داشت که... رفتم مواجه شدم با یک پیکری که محاسنش خاک آلود و موهایش بهم ریخته و خاکی بودند... ... 🍃❤️| @shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃💌| #مصاحبه قسمت هایی از مصاحبه ی کانال «شهــدا شرمنــده ایم» با یکی از دوستان #شهید_محمدرضا_دهقان
🍃💌| قسمت هایی از مصاحبه ی کانال «شهــدا شرمنــده ایم» با یکی از دوستان که از سال 90 به خاطر همکلاسی بودن در دبیرستان علوم معارف امام صادق علیه السلام با ایشان آشنا شدند... ♦️چطور شد تصمیم گرفتند به سوریه بروند؟ به نظرم جواب این سوال به عمق انگیزه و درون شهید برمیگرده البته که محمد از اوایل جنگ سوریه بسیار پیگیر اخبار اونجا بود و اطلاعات زیادی در این رابطه داشت و جزء دغدغه های اصلیش بود... ♦️چطور به دوستانشون گفتن میخوان برن سوریه و برخورد شما و دوستانتون با این قضیه چی بود؟ محمد تقریبا از اکثر دوستانش بحث اعزامش رو پنهان میکرد و غیر از چند نفر محدود کسی نمیدونست البته اواخر به خاطر غیبت های کلاس هاش و کم پیدا بودنش دیگران هم فهمیدند ولی برای خودش خیلی مهم بود که کسی ندونه تقریبا سه ماه قبل اعزامش به من گفت که مدتیه فعالیت نظامی جدی در بسیج میکنه و دنبال بحث اعزامش هست البته اون زمان برامون یک مقدار غیر قابل باور بود چون هنوز اعزام های این چنینی به اون صورت وجود نداشت... ... |💌 @shahid_dehghan 💌|
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
💠 برگ ریزانِ گناه 🔻) #تقوا تقوا و پرهیزکاری یکی دیگر از عوامل بخشش گناهان است. قرآن می فرماید:
💠 برگ ریزانِ گناه 🔻) نمازهای مستحبی و نافله، مخصوصاً نماز شب امام صادق (ع) می فرماید: صَلَاةُ الْمُؤْمِنِ بِاللَّیلِ تَذْهَبُ بِمَا عَمِلَ مِنْ ذَنْبٍ بِالنَّهَار نماز شب مؤمن، گناهان روز او را محو و نابود می سازد. همچنین می فرماید: انَّ الصَّلَاةَ سِتْرٌ وَ کفَّارَةٌ لِلذُّنُوب نماز پوشش و کفاره گناهان است. 🦋|@shahid_dehghan|🦋
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
💌🍃|پاسخ #خواهر_شهید در پاسخ بہ سوالات مربوط به شهید محمدرضا دهقان... 5⃣| با توجه به سنشون و... رمز
💌🍃|پاسخ در پاسخ بہ سوالات مربوط به شهید محمدرضا دهقان... 6⃣| اگر یکی از دوستانش گناه بزرگی مرتکب می شد محمدرضا چه رفتاری باهاش می کرد؟؟ ↩️یک بار اتفاق افتاد، وقتی آقامحمدرضا مطمئن شد که قابل اصلاح نیست با ایشان قطع رابطه کرد. شما هم میتوانید سوالات خود را در مورد شهید محمدرضا دهقان به آیدی زیر ارسال کنید👇🏻 🆔| @anonymous_983 💌| @shahid_dehghan |💌
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃❤| #سفر_عشق_در_20_سالگی 📝 #قسمت_پنجم برای راضی شدن، خیلی با خودم کلنجار رفتم، چون به محمدرضا خیل
🍃❤️| 📝 من ومحمد رضا خیلی با همدیگر حرف می‌زدیم، خواهرش هم خیلی با او صحبت می‌کرد... دلم می‌خواست بدانم که آیا جوان من که این مسیر را انتخاب کرده، آیا واقعا احساساتی شده یانه؟ ما درباره این موضوع خیلی می‌نشستیم و با همدیگر صحبت می‌کردیم، بحث می‌کردیم، محمد رضا همیشه سه تا دلیل عمده داشت، برای این‌کارش و برای این انتخابش؛ یکی می‌گفت؛ مامان ما انسانیم، الان در سوریه به حریم انسانیت توهین می‌شود، این داعشی‌ها و آمریکایی‌ها دارند انسان‌ها را از بین می‌برند، انسان هر دین و مذهبی داشته باشد، ولی در حال حاضر یک انسان است و ما باید به انسانیت انسانها احترام بگذاریم؛ دومین دلیلی که محمدرضا را به آنجا کشاند به ابا عبدالله‌الحسین(ع) و به خانم حضرت زینب(س) بود، حس غیرت و همیتی که نسبت به این بانوی بزرگوار اسلام داشت، یعنی یک سومین دلیلش این بود که می‌گفت در دوران دفاع مقدس تمام جهان پشت صدام ایستاده بودند - یک جمله قشنگی داشت وقتی ما می‌گفتیم جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، می‌گفت نگویید عراق علیه ایران، بگویید کل جهان علیه ایران- می‌گفت که همه جهان پشت سر صدام ایستادند علیه ایران، تنها کشوری که مثل برادر و دوست در کنار ما بود کشور سوریه بود، آیا انصاف است حالا که کشور سوریه نا امن شده، ما رهایش کنیم و بگوییم که آن زمان شما به ماکمک کردید، ولی الان که شما به کمک ما نیاز دارید ما پشت شما را خالی کنیم؟ همیشه یک جمله معروفی داشت که می‌گفت حضرت آقا فرمودند : که به سوریه کمک کنیم و حضرت آقا هیچ استثنایی نیاوردند، نگفتند نظامی کمک کنید تسلیحاتی کمک کنید و چون ایشان استثنا نیاوردند، پس وظیفه من است به عنوان یک سرباز ولایت به سوریه بروم و از مردم آنجا دفاع کنم... 🔹وقتی پیکر شهید را دیدم او را نشناختم💔 هم درباره این شهید می‌گوید: یک شب برادر کوچکترم محسن را با خودمان بردیم هیئتی که محمدرضا به آن می‌رفت. بعدا که از محسن پرسیدم، محمدرضا چه می‌کرد، گفت؛ اول روضه که شد، محمدرضا گفت بشین من الان برمی گردم، اما دیگر بر نگشت؛ آقا محسن می‌گفت آخر روضه بلند شدم که بگردم دنبالش و پیدایش کرده بود؛ پشت پرچم یک کنج هیئت او را دیده بود که نشسته و شال خود را انداخته بود روی صورتش؛ آقا محسن می‌گفت یک جوری‌گریه می‌کرد که من دلم می‌لرزید، اصلا تو حال خودش نبود! وقتی رفتم معراج و برادرم را در تابوت دیدم، احساس کردم که اصلا نمی‌شناسمش... به خاطر اینکه صورتش خیلی تغییر کرده بود، محمد رضایی که همیشه دستش روی محاسنش بود که مبادا محاسنش بهم بخورد،اینقدر روی موهایش حساسیت داشت که... رفتم مواجه شدم با یک پیکری که محاسنش خاک آلود و موهایش بهم ریخته و خاکی بودند... ... 🍃❤️| @shahid_dehghan
💌| درس آموختن و الگو گرفتن از شهدای کربلا •|🌱 @shahid_dehghan
•[﷽]• 🌱 ✨ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 روز عملیات وارد باغی شدید که زیر آتش بود و حتی از زیر یک درخت تا زیر درخت بعدی هم نمی‌شد رفت. مسعود عسکری دویست متر جلوتر از شما بود فریاد زده بود:((میخوام برم تو ساختمون دوسه نفر با من بیان. )) چند نفر از بچه ها که در فاصله چند متری مسعود بودند آماده حرکت شدند. بهنام هم بلند شد که به آن سمت برود. اما تو پایش را گرفتی و کشیدی سمت خودت. تعادلش را از دست داد و افتاد روی تو. گفته بودی:((بشین. کجا؟ از اینجا میخوای بری دویست متر اونور تر! تا اونجا برسی نفله‌ت می‌کنن.)) با اینکه زیر آتش دشمن بودید، اما خوب پیشروی کردید. خستگی و گرسنگی ولی حسابی از پا انداخته بودتان. خبر نداشتی که بهنام جیب هایش را پر از بيسکوئيت کرده و هرازگاهی یکی می‌خورد تا به قول خودش قندش نیفتد. بهنام خسته هم اگر بود حداقل به اندازه تو گرسنه نبود. سرحال زده بود پشتت : ((چطوری رفیق؟)) +اصلا حال ندارم. خسته‌ام. _چیزی خوردی؟ +نه. یک مشت بیسکویت به سمتت گرفته بود :((بیا بخور حال کن.)) گویا این آخرین باری بود که با بهنام گپ زدید و با هم خندیدید. بعد ماجرای العیس پیش آمد و آن خمپاره که... نه شما خبر داشتید مسلحین داخل شهر هستند و نه آن ها انتظار دیدن شما را داشتند. به ستون و در سکوت وارد شهر شده بودید. تو جلو تر از بهنام بودی. باید از جلو خبر می‌گرفتی تا اجازه بگیرید که جلوتر بروید یا نه. به بهنام گفته بودی :((جلوتر نیا. فاصله بگیر تا اون دو نفر به ما خبر بدن.)) بعد ناگهان آتش خمپاره و گلوله ای که به دیوار خورد و ترکش هایش گردن بهنام را نشانه رفتند. 15روز تا وصال 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🆔•| @shahid_dehghan |•
•[﷽]• 🌹 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 مقداد خبر داشت که احمد اعطایی، سید مصطفی و مسعود عسکری شهید شدند. اما جرئت نمی‌کرد درباره نفر چهارم سوال کند. به دلش افتاده بود که نفر چهارم تویی، اما هزار نذر و نیاز کرد که آن نفر تو نباشی. بعد از تو چطور باید با مهدیه روبرو می‌شد؟ آن شب تاریک و سیاه هزار سال طول کشید. بالاخره آن صبحی که از آن‌ می‌ترسید رسید. فرمانده یگان تازه از تهران رسیده بود. با همه روبوسی کرد. به مقداد که رسید چشمانش پر از اشک شد و مقداد را محکم بغل کرد. دیگر جای شک نبود. زانوهای مقداد شل شدند. فهمید آن یک نفر تو بودی. اما دیگر نبودی تا مقداد با تو خداحافظی کند. حدود هفت عصر به آرزویت رسیده بودی و دیشب به سمت تهران حرکت کرده و دو نیمه شب توی معراج شهدا بودی. به همین سرعت. آرزو کرده بودی بی سر برگردی. چقدر خوب که آرزو نکرده بودی اصلا بر نگردی. وگرنه الان غم چشم به راهی‌ات هم به غم نبودت اضافه می‌شد. چه خوب که اقتدا کردی به سید الشهدا تا اربا اربا و بی سر برگردی. چه خوب که به مادرسادات اقتدا نکردی. 8روزتاوصال 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 📚 🆔•| @shahid_dehghan |•
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
.[﷽]. #روایت #مجنون_حضرت_عشق🌹 #قسمت_پنجم 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 بعد از اینکه بچه‌ها با زینبیون به هم رسیدند و دست دا
.[﷽]. 🌹 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 علی فقط از تو گفت. از برادر مجروحش چیز بیشتری نگفت. نفهمیدم که درصد جراحتش چقدر بوده و علی بعداز مجروح شدنش کی برادرش را دیده و اصلا چرا همان وقت نرفته سراغ برادرش؟ می‌دانی انگار یک‌جورایی ته‌دلش از تو گله داشت. می گوید:" محمدرضا بعداز شهادتش انگار بچه‌هایی که میشناخته ول‌ کرده ورفته سراغ بچه هایی که نمیشناخته. هرکس خواب تعریف می‌کند غریبه‌ست. کار همه‌رو داره راه می‌ندازه. با دوستم رفته بودیم چهلم محمدرضا. موقع برگشت سوار موتور بودیم. می‌خواستیم به تشییع یکی از دوستامون برسیم. من دوتا گوشی‌م رو گذاشته بودم توی جیبم. توی راه جیبم سوراخ شده بود و هردوتا گوشی افتاده بود. یک‌دفعه دست کردم توی جیبم دیدم نیست. دوباره راه رو برگشتیم. همین طور که برگشتیم. همین‌طور که برمی‌گشتیم کلی به محمدرضا تشر زدیم که هیچ خیری ازت به ما نرسید. گوشی‌مام هم توراه مراسمت گم شد." آن دنیا هم از مردم آزاری دست برنداشتی؟ در گم شدن گوشی علی که نقش نداشتی؟ داشتی؟ چرا به خوابش نمی‌روی و از دلش درنمی‌آوری. اصلا بگذار ببینم چی شده که به خواب غریبه ها می ‌روی و دوستانت را فراموش کردی؟ آن ها را از کجا می‌شناسی که می‌روی سراغشان؟ می‌دانی مهدیه دربارع این کارت چه می‌گوید؟ "تو خیالت از آشناها راحته. تا توی این دنیا بودی،گرفتارشون کردی و خیالت راحته ازت جدا نمی‌شن شوخی که نیست دلشون گیرِ توعه! اما خب غریبه ها این‌طور نیستن. لازمه گاهی سری بهشون بزنی و ازشون دلبری کنی." ببینم من غریبه‌ام یا آشنا؟ چرا من تو را توی خواب نمی‌بینم؟ چرا تکلیفم را روشن نمی‌کنی. مامان فاطمه می گوید خودت انتخاب کردی که من تورا روایت کنم. و من از همان اولش سوالم این بوده که چرا من؟ اگر زحمتی نیست یک تُک پا تشریف بیاور توی خوابم و بگو آنجا چه کسی سفارش من را کرد؟ می‌دانم که این چیزها منطق بردار نیست و نمی‌شود برای هرکسی توضیح داد. اما به گمانم این دیوانگی من در روایت کردن را پسندیدی و خواستی روایتت هم فرق داشته باشد با همه. تو مجنون حضرت عشق بودی و هستی‌ات هم باید مجنون‌وار روایت می‌شد. 1روزتاوصال 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 📚 🌸•| @shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃•چگونه یار آقا امام زمان (عج) باشیم 🤔؟! یاری امام زمان(عج) در این زمان به انجام صحیح وظایف خود در
🍃•چگونه یار آقا امام زمان (عج) باشیم 🤔؟! ⁉️اولین شرط انتظار: معرفت است تا انسان میهمان خود را نشناسد و از خصوصیات خوب او مطلع نباشد منتظر او نخواهد شد. تنها هنگامی انسان در انتظار کسی می نشیند که او را خوب بشناسد اما اگر انسان کسی را نشناسد ولو بداند که آن شخص خواهد آمد برایش اهمیتی نخواهد داشت و منتظر او نخواهد ماند. در مورد انتظار امام زمان هم چنین است. کسانی که آن حضرت را نمی شناسند مانند کفار و یا اهل ادیان دیگر، هرگز انتظار او را نمی کشند اما کسانی که او را می شناسند و ارزش او را می شناسند و مقام او رامی دانند منتظر او می مانند. کسانی که امام زمان(عج) را نمی شناسند اگر چه به ظاهر مسلمان باشند چنانچه در این حال بمیرند در حال جاهلیت از دنیا رفته اند. چنانکه پیامبر اکرم(ص) فرمود: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه؛ هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مردن جاهلیت از دنیا رفته است» (بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۳۳۱). ادامه دارد... 6⃣| 🌍| 🍂•| @shahid_dehghan
🌹 روز عملیات وارد باغی شدید که زیر آتش بود و حتی از زیر یک درخت تا زیر درخت بعدے هم نمیشد رفت. مسعود عسکری دویست متر جلوتر از شما بود فریاد زده‌بود:میخوام برم تو ساختمون دو سه نفر با من بیان. چند نفر از بچه‌ها که در فاصله چندمتری مسعود بودند آماده حرکت‌شدند. بهنام هم بلند شد که به آن سمت برود. اما تو پایش را گرفتی و کشیدے سمت خودت. تعادلش را از دست داد و افتاد روی تو. ادامه متن در عکس👆🏻 «١۵ روز تا حیات عند رب» 🆔•| @shahid_dehghan |•