eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
8.1هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی مجموعه شهید دهقان: 🆔| @Ghoqnooos_7494 📲| تبلیغات: 🆔| @abo_vesaal74
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻من کجا هستم⁉️ صبح جمعه با گلایه از خودم میپرسم، چرا درد آمدنت بغض نمیشود و تا شب،راه گلویم را سد کند و نفسم را تنگ ؟! 💔چرا درد آمدنت مرا چنان مضطر نکرده است شبیه به داشتن یک بیماری لاعلاج و اضطرار یافتن یک طبیب😭♥️ این درد در من کجاست که بخواهم صبح‌ها ندبه کنم از پی آمدن درمان ...چقدر عادی شده است نبودنی که از شدت جای خالی ات ،صدایمان در این دنیا میپیچد و به خودمان برمیگردد...وقتی ڪه می‌گویم ڪجایۍ انعکاس صداے خودم را می‌شنوم که، کجایی؟!😔 من کجا هستم⁉️ تو که همیشه هستی ای هست ترین موجود خلقت درمیان سینه‌ی من هستی و من در بیرون دنبال تو میگردم ... درست است، من دردِ خودم را ندارم ...💔 تا دردمندِ خودِ ولایی‌ام که بدون تو دارد تباه میشود را نداشته باشم، راهی به سوی بیقراری جمعه های نیامدنت ندارم ... باید بفهمم یک خودی در من هست که عجیب انتظار عشق مجسم را می‌کشد و من او را به مسکن های موقت خفه اش کردم که مبادا ناله کند .. نفهمیدم تا ندبه و ناله نکنم، هیچ چیز درست نمیشود ...😭 هل یندب النادبون و یضج الضاجون ؟!😭 این الحسن و این الحسین؟ این ابناء الحسین؟! ♥️ 🌿 ✍🏻 •|🌸 @shahid_dehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌍⸤ 🍃اٜٜین همه لاٜٜف زنٜٜ مدعیٜٜ اهل ظٜٜهوࢪ 🍃پسٜٜ چࢪا یارٜٜ نیامد کهٜٜ نثاࢪش بٜٜاشیم 🍃سالٜٜ ها منتظٜٜࢪ سیصد وٜٜ اندی یاࢪ اٜٜست 🥀آنقٜٜدر مࢪد نٜٜبودیم کٜٜه یارشٜٜ باشیمٜٜ ✋🏽✨ 📲| @SHAHID_DEHGHAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنویسید ؏زیز دݪ زھــــࢪا مهدۍ ست○° چاࢪھ ڪار همہ مࢪدم دنێا مہدے ست♡• ○●♡|@shahid_dehghan
•[﷽]• 🌹 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 مقداد دو روز بعد تو رسید اما حس شرم مانع از این بود که به خانه برگردد. مانده بود توی آموزشگاه، اما بالاخره این دیدار باید اتفاق می‌افتاد. تا روز قیامت که نمی‌توانست از چشم خانواده پنهان بماند. به هر سختی‌ای بود خودش را به خانه رساند. همان اول هم با مامان فاطمه رودررو شد. شاید همه بگویند از شانس بدش مامان فاطمه توی حیاط بود. اما به نظر من شانش خوب بوده. یک مرتبه با آن چیزی که از آن می‌ترسید روبرو شد و بخشی از بار سنگین شانه‌هایش را زمین گذاشته. مامان فاطمه تا چشمش به مقداد افتاده نشسته روی زمین و زار زده: پس محمد کو؟ مگه باهم نرفتید؟ الان محمدم کو؟ چرا تنها اومدی؟ خانه پر از جمعیت بود. بابا علی مقداد را در آغوش گرفت. شاید مقداد عطر تورا همراه خودش داشت. چه بزرگ و بزرگوار است این مرد. چقدر مهربان و دل رحم. مقداد همه ماجرا را برایش تعریف کرد قرص و محکم‌گفته بود: اصلا شرمنده نباش... انگار روی آتش شرم مقداد آب خنک ریخته باشند. حال پدر را که دید آرام تر شد. چقدر سخت است پدر بودن. باید کوه صبر باشی و رنج همه خانواده را به دوش بکشی. می‌دانی مهدیه با مقداد چه کرد؟ خودم که گمان می‌کردم سر مقداد جیغ کشیده و با مشت به سینه‌اش کوبید و فریاد زده که چرا تو همراه مقداد نیستی. یا اینکه از همسرش رو برگردانده و غمگین و دلشکسته فقط گریه کرده و اشک ریخته. اما هیچ کدام از اینها نبود. مقداد را در آغوش گرفته و گفته بود: سرت رو بالا بگیر هیچ وقت به خاطر محمد شرمنده نباش. محمد خودش راهش رو انتخاب کرده بود. چه شیرزنی بود خواهرت... 7روزتاوصال 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 📚 🆔•| @shahid_dehghan |•
⸢بسمـ‌رَبــ‌العشقــ♥️⸥ دل شهید وسیع و بی انتهاست؛ زیرا هرگاه رود به اقیانوس متصل شود، دیگر رود نیست، اقیانوس است. دل شهید است که به معدن عظمت الهی متصل است و معدن‌عظمت‌هم‌که‌می‌دانی، بی‌انتهاست... ⦅شھیدمحمدرضادهقان‌امیرے⦆ ❜ شهادت، بال‌نمیخواد، حال‌میخواد... ❛ 🗒️ شنبه ۱۴۰۰٫۸٫۱۵ 🆔 • @Shahid_dehghan
﷽ #خ‍اط‍ࢪه💚 هیچ گاه مستقیم به نامحرم نگاه نمی کرد‌ و به شدت مقید و چشم پاک بود. اوقاتی که در مهمانی های خانوادگی بود، اگر بانوان حضور داشتند حریم شرعی را رعایت می کرد. اگر جمع بابت موضوعی می خندیدند، سرش را پایین می انداخت و می خندید. [۶روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🆔‌‌@shahid_dehghan
🌻|چگونه شهید شویم؟(قسمت سوم) جهاد اکبر اصلا چی هست؟باید چیکار کنیم؟ میدونی رفیق وصالی!؟جهاد اکبر خیلی سخته ها اما شدنیه.کافیه که هر چی خدا میگه رو بگی چشم... یعنی بخاطر خدا از خیلی چیزا بگذری. خوبی با خوشی فرق داره! بخاطر خیلی از خوبی ها باید از خوشیت بگذری. وقتی بخاطر خدا از دنیا بگذری خدا هم دنیا رو بهت میده هم آخرت و ... و چی بهتر از شهید شدن؟ یه سخن از حاج حسین یکتا هست که میگه: بچه ها به خدا از شهدا جلو میزنید اگه لذت گناه کوفتتون بشه! تو بخاطر خدا از گناه بگذر،بخاطر خدا واجبات و انجام بده اونوقت هم اثراتشو تو زندگیت میبینی، هم شهید میشی😍🕊 ♥️ ✍🏻 @shahid_dehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••💛🌱 بگو‌اے‌بندگانم‌ڪہ‌برخود‌زیاده‌روی‌روا‌داشتہ‌اید‌ از‌رحمٺ‌خدا‌نومید‌نشوید‌همانا‌خداوند‌تمام‌گناهکاران‌را‌میبخشد ڪہ‌او‌بسیار‌آمرزنده‌ومہربان‌است این‌آیہ‌بشارتے‌است‌برای‌گناهڪاران‌پشیمان ڪہ‌درتمام‌ڪݪمات‌‌این‌آیه‌لطف‌ومہر‌الہۍ‌نہفٺہ‌است دراین‌آیه‌خداوند‌مٺعاݪ: •‌انسان‌را‌مخاطب‌قرار‌داده‌است •او‌همه‌را‌بنده‌ۍ‌خود‌ولایق‌دریافت‌رحمتش‌دانسٺه‌است •گناهڪاران‌برخود‌سٺم‌ڪرده‌اند‌ •یاس‌وناامیدی‌از‌رحمٺ‌من‌‌حرام‌است •رحمت‌او‌محدود‌نیست •وعده‌ۍ‌رحمٺ‌قطعے‌است •ڪار‌اوبخشش‌دائمے‌است‌ •او‌همه‌ۍ‌گناهان‌را‌مۍ‌بخشدوبر‌بخشش‌همه‌ی‌گناهان‌تاکید‌دارد •او‌بسیار‌بخشنده‌ورحیم‌است 🆔| @shahid_dehghan
🌹 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 چقدر همه هم رزمانت با رمز و راز حرف می زنند. مثلاً علی می‌گوید اولین‌بار همراه‌یکی از قدیمی های آموزشگاه رفته بودی. انگار که خودمان خبر نداریم آن قدیمی آموزشگاه مقداد بوده. یک جوری هم می گویند قدیمی آموزشگاه انگار که چهل سالگی را هم رد کرده باشد.بنده خدا شاید آن موقع هنوز سی‌ساله هم نشده بود.مقداد تورا به علی و بقیه معرفی کرد. آن‌ها هم هم‌سن‌وسال خودت بودند،فقط کمی زودتر از تو آموزش را شروع کرده بودند. زود با علی و بقیه رفیق شدی. علی‌و رفقایش مسئول کارهای اجرایی آموزش بودند. کارهای مربوط به برگزاری کلاس، آماده کردن وسایل، هماهنگی با استاد و کارهای ثبتی بعد‌از کلاس. برای شرکت در کلاس‌ها هم اجازه داشتی. هم کارهای آموزشی می‌کردی و هم مطالب جدید یاد می‌گرفتی. آموزشگاه همان‌جایی بود که سال‌ها آرزویش را داشتی. هم‌آموزش می‌دیدی هم کارهای پرهیجان را تجربه می‌کردی. کارهایی مثل تخریب و انفجار که بیشتر از همه کارهای دیگر دوست داشتی. پیگیری کردن‌هایت یاد علی هم مانده.آن‌قدر که یک‌جورهایی برای یادگیری رشوه می‌دادی. با موتور تا خانه علی می‌رفتی و تا آموزشگاه می رساندی‌اش، بعد دوباره برش می‌گرداندی، فقط برای اینکه چیزی یادت بدهد. شب‌هایی که دورهم جمع می‌شدید ودر آموزشگاه می‌ماندید می‌رفتی سروقت هرکس که بیدار بود. هرکس که یک مطلب بیشتر از تو بلد بود از دستت آسایش نداشت.اگر دوره‌ای برگزار می‌شد و شرایط شرکت تو در آن دوره نبود خودت را به آب‌ و آتش می‌زدی، برای اینکه خودت را به آن کلاس برسانی. مثلا دوره مربیگری راپل که برای دوره شما نبود. به علی گفته بودی:"هماهنگ کن چند جلسه من برای برگزاری کلاس بیام." می‌خواستی به بهانه برگزاری کلاس آموزش را هم ببینی. _اینجوری نمی‌شه.باید یه چیزی به ما بدی تا قبول کنیم. به علی و رفیقش ناهاردادی تا قبول کردند هفته بعد تو کلاس را برگزار کنی. اما دقیقا همان موقع جریان اعزام پیش آمده و یک ناهار شد طلب تو از علی و رفیقش. 6روزتاوصال 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 📚 🥀•| @shahid_dehghan
⸢بسمـ‌رَبــ‌العشقــ♥️⸥ رفیقِ زمینی، خوبه که آسمونی بشه ... رفیق باید بوی شهادت بده ،نه بوی گناه رفیقِ شهیدم... ⦅شھیدمحمدرضادهقان‌امیرے⦆ ❜ شهادت، بال‌نمیخواد، حال‌میخواد... ❛ 🗒️ یک‌شنبه ۱۴۰۰٫۸٫۱۶ 🆔 • @Shahid_dehghan
•[﷽]• 「‌📌| 」 بسم‌رب‌الشهداءوالصدیقین🌱 ششمین‌سالگردشهادت‌شهید‌مدافع‌حرم‌محمدرضادهقان‌امیری ⏰|زمان: جمعه‌۲۱آبان‌۱۴۰۰ازساعت‌۱۴:۳۰ 🏠|مکان: خیابان‌آزادی‌جنب‌ناحیه‌مقداد‌سپاه مهدیه‌امـام‌حسن‌مجتبےعلیه‌السلام 😷|با‌رعایت‌پروتکل‌های‌بهداشتے منتظرحضور‌تان‌هستیم...❤️ 🕊 🆔•| @shahid_dehghan|•
﷽ #خ‍اط‍ࢪه💚 عاشق امام حسین (علیه السلام) بود.تا اسمشان را می شنید، منقلب می شد. شور حسینی همیشه در وجوش شعله‌ور بود؛ طوری که خواهرش به او گفت عاشق شده ای؟! او جواب داد: عشق فقط یک کلام... حسین علیه السلام! [۵روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🆔‌‌@shahid_dehghan
💛🌿' گفتم: تا کی باید صبر کرد😢'!؟ گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا» تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد. سوره احزاب|۶۳🤍(: 🆔 @Shahid_dehghan
• ﷽ • مسئله ولایت با گوش شیعه آشنا است و همواره ما به عنوان شیعه خود را دارای ولایت می دانیم!😇 اگر شیعه قدری دقیق و محتاط باشد و کمی هم وسواس به خرج دهد همیشه از خداوند می خواهد که او را با ولایت بدارد و بمیراند و ولایت را به او بفهماند.🌈 چون ولایت در ادامه ی بحث نبوت است ناچارا بحث را از نبوت شروع می کنیم🌸 نبوت از ولایت جدا نیست و اگر ولایت نباشد نبوت ناقص می ماند پس اول به نبوت می پردازیم:✌️🏻 نبوت یکی از اصول همه ی ادیان است بلکه خیلی خیلی بالاتر از اصل یک دین! اصلا دین بدون اعتقاد به نبوت معنایی ندارد!🕊 دین یعنی آن، مکتب و آیین و برنامه هایی که به وسیله پیام آوری از طرف خداوند متعال رسیده است و این پیام آور بودن از سمت خداوند جزو عناصر ذاتی دین است. پس واجب است اول در رابطه با نبوت و فلسفه آن بحث کنیم. چرا باید پیامبری وجود داشته باشد⁉️ با ما همراه باشید ..‌. ▶️|‌‌ ✌️🏻|‌ 🕊|‌‌ 🆔|@shahid_dehghan
🕊•|بسم رب الشهـدا و الصدیقین|•🕊 من‌شنیدم سࢪ عشاق به زانوےِ شماست و از آݩ ࢪوز سـرم میـلِ بریدݩ داࢪد...🍃 بہ منــاسبت ششمین سـالـــگرد شهادت↯ •| •| •| 🔸 جزئیات در تصویر 👆 جهت دریافت جزء قرآن و شرکت در این ختم های دسته جمعی به آی دی زیر پیام دهید. 🆔 [ @anonymous_983 ] 📿 🌹 🆔[@shahid_dehghan]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「📱| تو براے ما مانند عطࢪ یـــ🌼ـــاس در گلدان زندگـے هستے یاس ها پࢪ از نشانہ اند پر از قشنگـے💖... 5روز تا وصال🍂 🌱•| @shahid_dehghan
.[﷽]. 🌹 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 آموزش مربیگری راپل از دستت رفت. اگر می‌رفتی هم خیلی به تووفا نمی‌کرد.برای آن مقطع خیلی به‌دردت نمیخورد. برعکس آموزش‌های دیگر که تاجایی که امکان داشت از دستشان نمی دادی.مثل همان اردوی کوه‌نوردی که از عصر پنجشنبه بود تا عصر جمعه.برنامه برای دو گروه تنظیم شده بود. تو توی برنامه هردو گروه شرکت کردی. کل بیست‌وچهار ساعت را. قبل و بعد از آن اردو هم با بچه ها کوه فرحزاد می رفتید و کارهای تاکتیکی را تمرین می‌کردید. برای هرچیزی که دیگران بلد بودند تو بلد نبودی حرص می‌خوردی. مثل همان اردوی شمال که گروه علی یک پله از شما جلوتر افتاده بود و قایق رانی را هم یاد گرفته بودند. چقدر ناراحت شده بودی. گفته بودی:"منم می‌خوام بیام یاد بگیرم." گروه شما بعداز تاریکی هوا به آن بخش رسید. حسابی خسته بودی، اما خوشحال از اینکه آن کار را هم یاد گرفته بودی. سرتاپایت گلی بود و آغشته به لجن، اما برق رضایت توی چشم هایت موج می زد. گاهی توی آموزشگاه از غروب تا آخر شب کار داشتید، اما تو از کار نمی‌زدی. خانه هم که می‌رسیدی تا حوالی صبح بیدار می‌ماندی و درس می‌خواندی. تا حالا فکر می‌کردم بخاطر سوریه و آموزش مهارت‌های نظامی دیگر دانشگاه را جدی نمی‌گرفتی و تقریبا بی خیال دانشگاه شده بودی. اما گویا دانشگاه هم برایت مهم بوده و بین آموزش نظامی و درس توازن برقرار کرده بودی. به درس و دانشگاهت هم می رسیدی. نمی‌دانم اسپای یعنی‌چه؟ یادم باشد از یکی بپرسم. قرار بود بین عید قربان و غدیر عملیات اسپای داشته باشید. قبل از آن هم راپل تمرین کرده بودید. راپل را هم نمی‌دانم یعنی‌چه. یادم باشد این را هم بپرسم. تو توی تمرینات راپل شرکت کردی، اما نتوانستی توی عملیات شرکت کنی. آن‌هم فقط به‌خاطر درس و دانشگاه. دوستانت برای شرکت کردن تو اصرار داشتند و می گفتند:"محمدرضا دیگه اتفاق نمی‌افته، معلوم نیست دیگه قسمت بشه ها." راست می گفتند. معلوم نبود که دوباره قسمت شود. توهم دوست داشتی توی عملیات شرکت کنی، اما درس را هم نمی‌توانستی رها کنی. گرچه کم‌کم آموزش‌های نظامی برایت جدی تر شد و درس و دانشگاه کم‌رنگ‌تر. اگر غیبت‌های یک سال آخر دانشگاهت را بشمرم دود از سر همه بلند می‌شود که پس چرا اخراحت نکردند. شاید اگر اخراجت می کردند بد هم نمی‌شد. چون زمان اعزام اعلام کردند که به دانشجوها اجازه رفتن نمی دهند. علی با شنیدن این خبر خیلی ناراحت شد. می‌گفت:"خودشون باید درست کنن. این‌جوری که نمی‌شه." به تو که رسید گفت:" محمدرضا بدبخت شدی. اجازه نمی‌دن‌بیای." 5روزتاوصال 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 📚 🆔•| @shahid_dehghan |•
⸢بسمـ‌رَبــ‌العشقــ♥️⸥ در چشم هایت چند قطره آرامش الهی ریخته اند؟ به لبخندت چند جرعه میِ نابِ عشق چشاندی که چنین مست‌م می‌کند؟ بدون عشق محال است زندگی🌱❤️ ⦅شھیدمحمدرضادهقان‌امیرے⦆ ❜ شهادت، بال‌نمیخواد، حال‌میخواد... ❛ 🗒️ دوشنبه ۱۴۰۰٫۸٫۱۷ 🆔 • @Shahid_dehghan
﷽ #خ‍اط‍ࢪه💚 همیشه از من می خواست دعا کنم که شهید شود‌. حتی وقتی دانشگاه بود، پیامک می فرستاد، که مامان یادت نرود دعا کنی شهید شوم. هربار در جواب می گفتم که نیتت را خالص کن تا شهید شوی! نیتش را خاص کرد. [۴روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🆔‌‌@shahid_dehghan
🌿 جانِ شیرینت فدایِ عشقِ شیرینت♥️... فقط یک عاشق میتواند فرهادِ کوه کنِ نفس خودش باشد و منیت هارا بشکند.. فقط یک عاشق خودش را فدایِ عقیله بنی هاشم میکند که مبادا یک کاشی از حرم جابجا شود.. اینبار آمین بگو به دعایِ اللهم الرزقنا عشقِ قنوتِ نمازم ... ❤️ ✍🏻 @shahid_dehghan
•📚💚• 📚 اگر در خیابان می‌دیدمش،هرگزباورم‌نمی‌شد که اوروزی شهید می شود. شاید هرکس‌دیگری هم جای من بود چنین خیالی می‌کرد. باخودش می‌گفت‌مگر می‌شود پسری که یقه‌پیراهنش را باز می گذارد و بوی‌عطرش محله را برمی‌دارد،بشود جوانترین شهید حرم ؟ "بَه آقا سیدمصطفی، هنوز شهید نشدی؟ شما که می‌گفتی محرم تموم نشده،شهید می‌شم.امشب اخرین شب محرمه‌ها."لبخندی زد ونگاهی به آسمان و افق‌به خون نشسته کرد و بلند گفت: "یاحسین" نمی‌توانست چشم از گلوی پاره‌شده‌ی سید‌مصطفی بردارد. ترکش و خمپاره گلویش را دریده بود.دکتر بالای سر سیدمصطفی رسید، معاینه را شروع کرد،اما معاینه‌اش زیاد طول نکشید.نگاهی به اون کرد و گفت: "شهید شده" |بخشی‌از کتاب‌ بیست‌سال‌و‌سه‌روز به قلم خانم‌خاکبازان| ‌ روایت‌زندگی‌جوانترین‌شهیدمدافع‌حرم‌‌ سیدمصطفی‌موسوی✨🌿 ❤️🌱 📚💚| @shahid_dehghan
📌 یادواره مجازی ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری و شهدای اربعه↯ 🗓‌ [جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰ راس ساعت ۱۹] کانال های رسمی شهید دهقان امیری در پیام رسان های: 👇 📱{ایتا، تلگرام، سروش و روبیکا} به آدرس✔⇩ @shahid_dehghan 🆔 | @shahid_dehghan |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[﷽]• 「‌📌| | درپناه حرم | {رونمایی‌از‌اولین‌تیزر‌ششمین‌سالگردشهادت‌شهید‌مدافع‌حرم‌محمدرضا‌دهقان‌امیری} 🗓|ششمین‌کنگره‌شهدای‌گردان‌حیدرکرارعلیه‌السلام ⏰|زمان: جمعه‌۲۱آبان‌۱۴۰۰ازساعت‌۱۴:۳۰ 🏠|مکان: خیابان‌آزادی‌جنب‌ناحیه‌مقداد‌سپاه مهدیه‌امـام‌حسن‌مجتبےعلیه‌السلام 😷|با‌رعایت‌پروتکل‌های‌بهداشتے منتظرحضور‌تان‌هستیم...❤️ 🕊 🆔•|@shahid_dehghan|•