eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیات نور هدیه به شهید دهقان امیری ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
Hamed Zamani _ Sardare Man (320).mp3
17.96M
••• ‹ 💔🥀🚶🏾‍♂› ••• بگـو‌سࢪداڕ‌مـݩ ، دݪـداࢪ‌مݩ‌ فࢪمانده‌ے‌بیداࢪ‌مݩ‌ از‌دݪ‌بگـو‌از‌جاݩ‌بگـو‌ لب‌ٺـࢪ‌ڪن‌اے‌طۆفان ؛ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
• 💔🥀😭 • و‌امـا‌امشب‌شبـے‌هسٺ‌ڪھ‌دوباࢪ‌ه‌ ؛ حاج‌قاسم‌ࢪو‌ازدسٺ‌میدیم‌ دوباࢪه‌‌دݪ‌ڪل‌مࢪدم‌بھ‌دڕ‌د‌مے‌اید‌ سخٺ‌از‌عزیزٺ‌ࢪ‌ااز‌دسټ‌بدے مایڪ‌عزیزتࢪ‌ازجاݩ‌داشٺـیم‌ڪہ‌ او‌ࢪ‌ااز‌دسټ‌دادیـ‌م ...😭💔 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
• 💔🥀😭 • و‌امـا‌امشب‌شبـے‌هسٺ‌ڪھ‌دوباࢪ‌ه‌ ؛ حاج‌قاسم‌ࢪو‌ازدسٺ‌میدیم‌ دوباࢪه‌‌دݪ‌ڪل‌مࢪدم‌بھ‌دڕ‌د‌مے‌ای
امشب‌بڕخلاف‌ڪل‌شب‌ها‌توے‌دلم‌غوغا‌ برݐاست‌ ؛ 🙂💔 هے‌یاد‌اون‌شبے‌می‌افٺم‌ڪہ‌خبࢪدادند حاج‌قاسم‌شھید‌شده اون‌لحظھ‌نمیدونسٺـم‌چیڪاࢪ‌ڪنم
`
نفھمیدم‌چطوࢪ‌شب‌ࢪا‌گذراندم‌ڪه‌ایا‌این‌خبر واقعی‌ِیا‌نہ‌؟! واما‌اه‌از‌ࢪوز‌سیزده‌دۍ‌ࢪوز‌؎‌بود‌ڪه‌واقعۍ‌شد‌ ان‌خبرے‌ڪه‌دلش‌ࢪ‌انداشٺـم‌بشنۅم💔 「 ... ‌‌سࢪداࢪ‌حاج‌قاسم‌سلیمانے‌شب‌گذشتھ‌در بامداد1:20 بھ‌‌دࢪجھ‌ے‌رفیع‌شھادٺ‌نائل‌شد ... 」 دࢪدناڪ‌ٺـرین‌خبڕے‌بود‌ڪه‌میشنیدم عزیزماݩ‌ࢪا‌از‌دسټ‌دادیم و‌اما‌سھ‌سال‌داࢪه‌میگذره‌ازنبودݩ‌حاجے🙂صدا‌میزنیم‌‌حاجے‌ڪجایۍ‌‌ اما‌صدایۍ‌نیسٺ ... دلتنگ‌صدایت‌هسټیم‌حاجے دلتنگ‌چھره‌ے‌زیبایٺ‌هستیم‌حاجے‌ ڪاش‌ان‌شب‌نبو‌دڪه‌توࢪ‌ازدست‌میدادیم ڪاش ... '💔 دلتنگ‌هستیم‌حاجے🖐🏾'' ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_122 با هم به سمت میز شام می‌ریم و مشغول خوردن شام می‌شیم، اما فقط جسمم اینجاست روحم توی داستان
با رسیدن جلوی دبیرستان از ماشین سرویس پیاده میشم و با میترا به سمت کلاسهامون می‌ریم! کلاس من و میترا باهمه ولی فرشته جدا! البته قبلا با فرشته و میترا سه تامون توی یک کلاس بودیم اما مامان اومد صحبت کرد و کلاس هامون رو از هم جدا کرد که دلیل این جدایی رو نمیدونم! مامان از روزی که تیپ و ظاهر فرشته رو دید بهم گفت که نمیخواد باهاش بگردی اما من خیلی ازش خوشم میاد و فکر می‌کنم اگر تحویلش نگیرم ممکنه دیدش به تمام مذهبی ها عوض بشه! برای همین مامان نمیدونه باز هم ما باهم ارتباط داریم و اینکه فرشته هم هم سرویسی من و میتراست. با اومدن خانوم میرابی دست از فکر کردن می‌کشم و مشغول گوش دادن به تدریسش میشم، تدریسی که هیچی ازش نمی‌فهمم از بس توی فکرم! *** صدای زنگ بلند میشه کوله ام رو روی شونه ام می‌ندازم و بعد اینکه میترا چادرش رو می‌پوشه از کلاس خارج می‌شیم. که همزمان با ما فرشته و ستایش هم خارج میشن! فرشته زودتر از ما جدا میشه و میگه: - بای، بابام اومده دنبالم میخوام بریم پیش عمه ملیحه و از ما جدا میشه، با دخترها می‌رسیم جلوی در که فرشته ام هنوز نرفته و بیرون منتظره... میاد پیشم و کتابم که دیروز ازم گرفته بود تا سوال ها رو بنویسه میده دستم... که همون لحظه ال نود مشکی رنگ محمدرضا اونور خیابون پارک می‌کنه و از ماشین پیاده میشه... کت و شلوار مشکی رنگ پوشیده بود ولی موهاش سفید شده بود، حلقه ای درون انگشت هاش نبود! با اینکه پیر شده بود ولی هنوز هم چشم هاش گیرایی اون زمان رو داشت و ادم رو با یک نگاه افسون می کرد. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#123 با رسیدن جلوی دبیرستان از ماشین سرویس پیاده میشم و با میترا به سمت کلاسهامون می‌ریم! کلاس من و
رسیدم خونه، تمام فضای خونه رو سکوت فرا گرفته سریع به سمت اتاقم میرم، لباس هام رو با لباسهای راحتی عوض می‌کنم و خودم رو روی تخت می‌ندازم و به آینده فکر می‌کنم، به کنکور، به اینکه تا چند ماه آینده می‌تونم به علاقه ام برسم و بشم یک دختر نظامی! به همه ثابت کنم که دیدید من تونستم! موفق شدم! مشغول فکر کردن به نظام و تصور خودم توی فرم نظام میشم که خوابم می‌بره... *** از خواب بیدار میشم و میرم سراغ دفتر تا حس کنجکاوی ام رو کاهش بدم! پاهام شدیدا درد گرفته و روی تکه سنگی نشسته‌ام که صدای قدم هایی رو پشت سرم حس می‌کنم بدون اینکه برگردم و ببینم کیه حدس می‌زنم کیاناست و شروع می‌کنم به صحبت... - چرا ما انسان ها اینجوری هستیم که توی خوشی هامون یاد خدا نیستیم ولی وقتی یک گره‌ای به کارمون می‌افته می‌ریم پیشش گله می‌کنیم که مگه من بندت نیستم؟ و از زندگی خسته ایم؟ که صدای مردونه‌ی کسری جواب میده: - همیشه خدا چهارتا ازت می‌گیره یک دونه بهت میده اندازه‌ی چهل تا دو دوتای خدا چهارتا نمیشه بهش اعتماد کن! که به سمتش بر می گردم و سعی می‌کنم صدام رو صاف کنم و جواب میدم: - بله در این که شکی نیست! خدا بدون ما هم خداست اما ما بدون خدا هیچی نیستیم! که همون لحظه صدای امیرحسین بلند میشه و میگه: - ناهار آماده است بیاید! که می‌ریم اونجا، سفره رو پهن کرده بودند و بعد خوردن ناهار که خیلی خوشمزه بود جاتون خالی!... بعد خوردن ناهار مازیار میگه: - بیاین مشاعره؟ که کیانا سریع تایید می‌کنه که کسری با خنده رو به کیانا میگه: - نه اینکه تو ام خیلی شعر بلدی! که کیانا دهن کجی می‌کنه و با ذوق میگه: - اولین شعر رو خودم میگم اصلا...یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بود یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم. که مازیار با خنده میگه: - من یاد خوش دوست به دنیا ندهم لبخند خوشش به حور رعنا ندهم کیانا یک مشت به بازوی کسری می‌زنه و میگه: - بگو دیگه آقا کسری، من بلد نیستم یا شما و اسرا خانوم که ساکت شدید و هیچی نمی‌گید؟ کسری- من نوشتم این سخن از بهر دوست تا بداند این دلم در فکر اوست و چشمکی به کیانا می‌زنه و میگه: - دیدی بلد بودم؟ که کیانا برو بابایی میگه و رو به بقیه میگه: - بخونید! - ترسم که تو هم یار وفادار نباشی عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی ... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_124 رسیدم خونه، تمام فضای خونه رو سکوت فرا گرفته سریع به سمت اتاقم میرم، لباس هام رو با لباسه
که امیر حسین از جاش بلند میشه و رو به بقیه میگه: - وسایل ها رو جمع کنید که کم کم بریم! و خودش از ما دور تر میشه کسری از جاش بلند میشه و به سمت امیرحسین میره... رویا- یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد. اسما- دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد جز غم که هـزار آفــرین بر غم باد. و بعد اون به سمت پایین حرکت می‌کنیم، امیرحسین و کسری و مازیار جلو و تند تند می‌رفتند و ما هم آروم آروم پشت سرشون، حوصله ام سر رفته و سردرد بسیار بدی درون سرم پیچیده! یکم بیشتر می‌ریم که سرم گیج میره و رو به رویا میگم: - رویا برو جلوی این شوهرت رو بگیر انقدر تند تند نره حالم بده! و روی زمین می‌شینم، و سرم رو میون دست هام می‌گیرم! یکم استراحت می‌کنم و بعدش می‌ریم پایین، ولی حالم هنوز بده... *** می‌رسم خونه، مستقیم به سمت اتاقم میرم تا استراحت کنم و خستگی امروز از بدنم خارج بشه! خودم رو روی تختم می‌ندازم اما خوابم نمیاد، کمی روی تخت جا به جا میشم تا خوابم بگیره اما خوابم نمیاد! کتابی رو از روی میز بر می‌دارم تا یکم بخونم و بتونم بخوابم... صفحه اول کتاب رو باز می‌کنم تا بخونم که صدای زنگ موبایلم مانع میشه و بعدش شماره‌ی ناشناسی روی صفحه می‌افته... روی دکمه‌ی پاسخ می‌زنم که صدای فرد غریبه ای درون گوشی می‌پیچه: - .... ... ! ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_125 که امیر حسین از جاش بلند میشه و رو به بقیه میگه: - وسایل ها رو جمع کنید که کم کم بریم! و
صدای مردونه‌ میگه: - سلام. با مکث میگم: - علیک، شما؟ - پژمانم، ببخشید شماره‌ی شمارو از مهرانه خانوم گرفتم! - خدا ببخشه. از روی تخت بلند میشم و ادامه میدم: - بفرمایید؟ و به سمت پنجره میرم که پژمان با مکث میگه: - نمی‌دونم...چطوری بگم! - بگید، راحت باشید. - می‌خواستم ببینمتون. چرا می‌خواد من رو ببینه؟ فکرم رو به زبون میارم - چرا؟ - راجع به مسئله ای که اون روز پیش اومد می‌خواستم ببینمتون، لطفا نه نیارید! - نمی‌دونم چی‌بگم! و پرده رو کنار می‌کشم تا بتونم کوچه رو ببینم. - قول میدم زیاد وقتتون رو نگیره و مزاحمتون نشم. - باشه! که پژمان با لحنی که انگاری بهش انگیزه دادن میگه: - فردا ساعت پنج عصر هستید؟ - کجا بیام؟ - آدرسش رو بعدا براتون اس ام اس می‌کنم، کاری نداری؟ - نه، خدانگهدار - یاعلی گوشی رو قطع می‌کنم و به سمت تختم میرم، گوشی رو روی میز می‌ذارم و چشم هام رو می‌بندم تا بخوابم که سرم به بالشت نرسیده به عالم بی خبری فرو میرم. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「 ... بِسْمِ‌ࢪَبِ‌قْـآسِمْ‌اَلْجَبَاْڕِیْݩْ ...」😭
🌤♥️ چه انتظار عجیبی تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی ! عجیب تر آن که چه آسان نبودنت شده عادت چه بی خیال نشستیم نه کوششی ، نه ت فقط نشسته و گفتیم : خدا کند که بیایی ͜ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج ͡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز سه شنبه: یا ارحم الراحمین (ای بخشنده‌ترین بخشندگان) ذکر روز سه‌شنبه به اسم امام سجاد (ع) و امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) است. روایت شده در این روز زیارت سه امام خوانده شود. ذکر روز سه شنبه موجب روا شدن حاجات می شود ٠٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِنْاْ‌للّٰھْ‌وَاِنْاْ‌اِلَیْھِ‌‌رْاْجِعُۆْنْ بۍ‌پد‌ر‌شدیم ...😭💔 باز‌دوباࢪه‌ازدستت‌دادیم‌ ڪاش‌این‌خبࢪ‌دروغ‌بگو‌ ڪاش‌بودے‌حاجے😭😭💔 عزیز‌سیدعلۍ‌اێ‌ڪاش‌نمی‌رفتے‌😭💔 بلندشو‌علمداࢪ‌ ؛ علم‌ࢪو‌بلندڪن بازم‌پرچم‌ایݩ‌ح‌ـرم‌رو‌بلند‌ڪن ـ 🖐🏾💔" ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
اِنْاْ‌للّٰھْ‌وَاِنْاْ‌اِلَیْھِ‌‌رْاْجِعُۆْنْ بۍ‌پد‌ر‌شدیم ...😭💔 باز‌دوباࢪه‌ازدستت‌دادیم‌ ڪاش‌این
واللّٰھ‌تحطم‌قلبۍ‌لما‌رأیټُ‌‌بڪاءَ‌السیدعلۍ‌ علےٰ‌جنازةِ‌الحاج‌قاسم‌سلیمانے😭💔 وبھ‌خدا‌قسم‌قلبم‌نابود‌شد‌وقتی‌دیدم‌سید‌علۍ‌ بࢪ‌روی‌پیڪر‌حاج‌قاسم‌گࢪیھ‌مۍ‌ڪند ...💔 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
‌مۍگفـت‌روزۍخواهـےفهمیـدڪـه‌ تمام‌هستـۍوسیلـه‌اۍبراۍرشـدروح توبـوده‌اسـت‌وتـوچـه‌حقیرانـه‌بـه‌دنبـال‌ خواستـه‌هایــےبـودۍ ڪه‌درشـأن‌روح‌تـونبـود !! ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوسـش دارم دݪــٺـنـگٻٺـو . . ツ ‌‌‌‌1:20ٺـو دسٺـٺ عقـٻقـھ🖤 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
Reza Narimani - Khabar Che Sangine.mp3
19.59M
🍃خبر چه سنگینه 🍃خبر پر از درده😭😭 🎤 🏴شهادت سردار دلها، شهید را تسلیت و تبریک عرض می نماییم. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی گفته مرده ؟؟ عَلم زمین خورده !! مگه شهید ميميره💔 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.