ﺍﺯ شخصی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ، چه به دست ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ؟
🗣ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻫﻴــﭻ ...!
❗️ﺍما ﺑﻌﻀﯽ چیزﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ؛
ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ و...
〰ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑـه دﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلماﻥ ﺧﻮﺏ می شوﺩ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍدن ها ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ و راحت مان می کند
___
#دوستدختر_و_دوستپسر_درقرآن‼️
⁉️ آیا در قرآن و روایات چیزی در مورد
دوست دختر و دوست پسر آمده است؟
🕋{ و لا متخذی أخدان }
👈ترجمه: مردان نباید زنان نامحرم را به عنوان دوست و معشوقه پنهانی بگیرند"
📚(سوره مائده آیه 5)
🕋{ و لا متخذات اخدان }
👈ترجمه: "زنان نباید مردان نامحرم را
به عنوان دوست پنهانی خود بگیرند"
📚(سوره نساء آیه 25)
🕋{ولاتقربوا الفواحش ماظهر منها وما بطن}
👈ترجمه: "به زشتیها و گناهان نزدیک
نشوید، چه آشکار باشد و چه پنهان"
📚(سوره انعام آیه 151)
💠 امام صادق(ع)در تفسیر این آیه فرمودند:
💢{ما ظهر هو الزنا و ما بطن هو المحالة}
👈"منظور از گناه آشکار، زنا، و مراد از
گناه پنهان، گرفتن معشوقه نامشروع و
روابط پنهانی با اوست"
📚 #تفسیرنورالثقلین جلد1
🌹اللهم عجل لوليک الفرج🌹
یــادت باشــد☝️
شهیــد اسـم نیســت،
رســـم است!!!👌
شهیــد عکس نیست ڪـه اگـر از دیوار اتاقت برداشتــی🍃
فراموش بشـــود!!!💔
شهیــد مسیــر است،
زندگیـست،راه است،
مــرام است!☺️
شهید امتحـان پس داده است..👌
شهیــد راهیست بـه سوے خــدا!!!🕊🌹
#رفیقݜهیدم
#شهید_احمد_مشلب
#مدافعحرم
هدایت شده از ❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
با خبر شدیم همسر یکی از جانبازان مدافع حرم در بستر بیماری هستند
از همگی عزیزان خواهشمند هستیم برای سلامتی ایشون 7 مرتبه سوره حمد را قرائت نمایند.
یاعلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ روز
✅ حکم گذاشتن تصویر غذاها و زندگی شخصی خود در معرض دید همه.....😱
زندگی خود را استوری نکنید عواقب دنیوی واخروی دارد
میگفت :
اخم کردن توی محیطی که پر از نامحرمه خیلی هم خوبه :)
#شهید_مصطفی_صدرزاده
امام حسین (ع) و نشانه های ظهور
امام حسین(ع) در بخشی از سخنان خود به بیان علامات نشانه های ظهور حضرت مهدی(عج) می پردازد و این نشانه ها را پنج مورد معرفی می کند:
للمهدی خمس علامات: السفیانی و الیمانی و الصیحة من السماء والخسف بالبیداء و قتل نفس الزکیة.
برای ظهور مهدی پنج نشانه است: سفیانی، یمانی، صیحه آسمانی، فرورفتن در دشت و کشته شدن آن جان پاک.
هرکدام از این نشانه ها توضیحاتی دارد که در این مقال نمی گنجد و نیازمند نگاشتن مقالات دیگری است.
#حدیث
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
___🌱🦋🌱__________
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
دعوت شهدا هستید
پنجشنبه ها
نیم ساعت قبل از نماز مغرب
پخش زنده از شلمچه
➕ در ایتا، سروش و روبیکا
به راهیاننور بپیوندید 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#طنزجبهه😂🌸
تازه اومده بود جبهه
یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید:
وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟
اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده
شروع کرد به توضیح دادن:
اولاْ باید وضو داشته باشی
بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی:
اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین😂🤲🏻
بنده خدا با تمام وجود گوش میداد
ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت:
اخوی غریب گیر آوردی؟😂😂
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°•🎊🌊🌼•°•
"🗓"↫ ۱۵ روز تا زمینی شدنِ برادرِخوبمـ🎈
رو غیبت حساس بود! وقتی یه ذره
حس میکرد داره حرفا میره سمت غیبت میگفت...↻↻
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے
°°|@shahid_dehghan| °°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امام زمان(عج) همواره به یاد ما هست.
🎙 #استاد_عالی
بی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد
مادری گفت حسین جان همه را بخشیدند😭💔
#شب_زیارتی_ارباب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقـا جـآنـم ...💔
آقـا جـانـم شـب جمعـہ هـوایـت نڪنـم میمیـرم😭💔
السـݪام علیڪ یـا ابـاعبـداللـہ الحسیـن✋🏻💚🌸
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع_عشق #قسمت۳ به دیوار تڪیه میدهم و نگاهم را به درخت ڪهنسال مقابل درب حوزه می
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
#مدافع_عشق
#قسمت۴
فاطمه سادات؟
- جانم؟..
- توام میری؟.
- ڪجا؟
- اممم…با داداشت. راهیان نور؟!
- آره! ما چند ساله ڪه میریم.
با دو دلی و ڪمی مِن و مِن میگویم:
- میشه منم بیام؟
چشمانش برق میزند…
- دوست داری بیای؟
- آره خیلی…
- چرا ڪه نشه! فقط …
گوشه چادرش را میڪشم…
- فقط چی؟
نگاه معنادارے به سر تا پایم میڪند..
- باید چادر سر ڪنی.
سر ڪج میڪنم، ابرو بالا میاندازم!
_ مگه حجابم بده؟؟؟
_ نه! ڪی گفته بده؟!…اما جایـی ڪه ما میریم حرمت خاصی داره!
در اصل رفتن اونها بخاطر همین سیاهی بوده. حفظ این و ڪناری از چادرش را با دست سمتم میگیرد.
دوست داشتم هرطور شده همراهشان شوم. حال و هوایشان را دوست داشتم.
زندگیشان بوے غریب و آشنایی از محبت میداد. محبتی ڪه من در زندگیام دنبالش میگشم؛ حالا اینجاست…در بین همین افراد.
قرار شد در این سفر بشوم عڪاس اختصاصی خواهر و برادرے ڪه مهرشان عجیب به دلم نشسته بود.
تصمیمم را گرفتم…
#حجاب_میڪنم_قربه_الی_الله
نگاهت میڪنم پیراهن سفید با چاپ چهره شهید همت، زنجیر و پلاڪ، سربند یازهرا و یڪ تسبیح سبز شفاف پیچیده شده به دور مچ دستت. چقدرسادهاے و من به تازگی سادگی را دوست دارم.
قرار بود به منزل شما بیایم تا سه تایی به محل حرڪت ڪاروان برویم.
فاطمه سادات میگفت: ممڪن است راه را بلد نباشم. و حالا اینجا ایستادهام ڪنار حوض آبی حیاط ڪوچڪتان و تو پشت به من ایستادهای.
به تصویر لرزان خودم در آب نگاه میڪنم. #چادربهمنمیآید…
این را دیشب پدرم وقتی فهمید چه تصمیمی گرفتهام به من گفت.
صداے فاطمه رشته افڪارم را پاره میڪند.
- ریحانه؟ریحان؟….الو
نگاهش میڪنم.
- ڪجایی؟
- همینجا….چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور(و به چفیه و سربندش اشاره میڪنم)
میخندد…
- خب توام میآوردے مینداختی دور گردنت. به حالت دلخور لبهایم را ڪج میڪنم…
- اے بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟
مڪث میڪند..
_ اممم نه!…همین یدونس!
تا میآیم دوباره غر بزنم صداے قدمهایت را پشت سرم میشنوم…
- فاطمه سادات؟؟
- جونم داداش؟؟!!..
- بیا اینجا….
فاطمه ببخشید ڪوتاهی می گوید و سمت تو با چند قدم بلند تقریبا میدود.
تو بخاطر قد بلندت مجبور میشوے سرخم ڪنـی،در گوش خواهرت چیزے میگویی و بلافاصله چفیهات را ازساڪ دستیات بیرون میڪشی و دستش میدهی.. فاطمه لبخندے از رضایت میزند و سمتم میآید.
- بیا!!….(و چفیه را دور گردنم میندازد، متعجب نگاهش میڪنم)
- این چیه؟؟
- شلواره!معلوم نیس؟؟
- هر هر!….جدی پرسیدم!مگه برای آقا علی نیست!؟
- چرا!…اما میگه فعلا نمیخواد بندازه.
یڪ چیز در دلم فرو میریزد، زیر چشمی نگاهت میڪنم، مشغول چڪ کردن وسایل هستی.
- ازشون خیلی تشڪر ڪن!
- باشه خانوم تعارفـے.(و بعد با صداے بلند میگوید) علـےاڪبر!!…ریحانه میگه خیلی باحالی!! و تو لبخند میزنـی میدانی این حرف من نیست. با این حال سر ڪج میڪنی و جواب میدهی:
- خواهش میڪنم!
احساس آرامش میڪنم درست روے شانههایم… نمیدانم ازچیست!
از #چفیهات یا #تو…
#ادامہدارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 #مدافع_عشق #قسمت۴ فاطمه سادات؟ - جانم؟.. - توام میری؟. - ڪجا؟ - اممم…با داداشت. راهیا
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#مدافع_عشق
#قسمت۵
دشت عباس اعلام میشود ڪه میتوانیم ڪمی استراحت ڪنیم.
نگاهم را به زیر میگیرم و از تابش مستقیم نور خورشید فرار میڪنم.
ڪلافه چادر خاڪےام را از زیر پا جمع میڪنم و نگاهی به فاطمه میاندازم..
- بطرے آب بده خفه شدم از گرما.
- آب ڪمه لازمش دارم.
- بابا دارم میپزم.
- خب بپز میخواااامش.
- چیڪارش دارے؟
لبخند میزند،بیهیچ جوابی
تو از دوستانت جدا میشوے و سمت ما میآیی…
- فاطمه سادات؟
- جانم داداش؟
- آب رو میدی؟
بطرے را میدهد و تو مقابل چشمان من گوشهای مینشینے، آستینهایت را بالا میزنی و همانطور ڪه زیر لب ذڪرمیگویی، وضومیگیری…
نگاهت میچرخد و درست روے من میایستد، خون به زیر پوست صورتم میدود و گرم میگیرم
- ریحانه؟؟…داداش چفیهاش رو براے چند دقیقه لازم داره.
پس به چفیهات نگاه ڪردے نه من! چفیه را دستش میدهم و او هم به دست تو!
آن را روے خاڪ میندازی، مهر و همان تسبیح سبز شفاف را رویش میگذاری، اقامه میبندی و دوڪلمه میگویـے ڪه قلب مرا در دست میگیرد و از جا میڪند….
#اللّــــه_اڪبـــــــــــــر
بیاراده مقابلت به تماشا مینشینم. گرما و تشنگی از یادم میرود. آن چیزے ڪه مرا اینقدر جذب میڪند چیست.
نمازت ڪه تمام میشود، سجده میڪنی ڪمی طولانے و بعد از آنڪه پیشانیات بوسه از مهر را رها میڪند با نگاهت فاطمه را صدا میزنے.
او هم دست مرا میڪشد، ڪنار تو درست در یڪ قدمیات مینشینیم.
ڪتابچه ڪوچڪی را بر میدارے و با حالـی عجیب شروع میڪنی به خواندن…
#السلامعلیکیااباعبدالله
|زیارت عاشورا|
و چقدر صوتت دلنشین است.
در همان حال اشڪ از گوشه چشمانت میغلتد…
چقدر حالت را، این حس خوبت را دوست دارم.
چقدر عجیب..ڪه هر ڪارت #بویخدا میدهد…حتی لبخندت
دو ڪوهه حسینیه با صفایی داشت ڪه اگر آنجا سر به سجده میگذاشتی بوے عطر از زمینش به جانت مینشست.
سر روے مهر میگذارم و بوے خوش را با تمام روح و جانم میبلعم…
اگر اینجا هستم همه از لطف #خداست…
الهـے #شڪرت..
فاطمه گوشهای دراز ڪشیده وچادرش را روے صورتش انداخته…
- فاطمه؟!!…فاطمه!!…هوی!
- هوی و….!.لاالله الا الله….اینجا اومدے آدم شی!
- هر وخ تو شدے منم میشم!
- خو حالا چته؟
- تشنمه.
- واے تو چرا همش تشنته! ڪله پاچه خوردے مگه؟
- وا بخیل!..یه آب میخواما…
- منم میخوام …اتفاقا برادرا جلو در باڪس آب معدنی میدن…
قربونت برو بگیر! خدا اجرت بده.
بلند میشوم و یڪ لگد آرام به پایش میزنم:
- خیلی پررویی
از زیر چادر میخندد… سمت در حسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم، چند قدم آن طرفتر ایستادهای و باڪسهای آب مقابلت چیده شده.
#تومسوولــــی
سمت در حسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم.
#ادامہدارد...
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع_عشق #قسمت۵ دشت عباس اعلام میشود ڪه میتوانیم ڪمی استراحت ڪنیم. نگاهم را به ز
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#مدافع_عشق
#قسمت۶
آب دهانم را قورت میدهم و سمتت میآیم.
- ببخشید میشه لطفا آب بدید؟
یڪ باڪس بر میداری و سمتم میگیری
- علیڪم السلام! بفرمایید.
خشڪ میشوم. سلام نڪرده بودم!
#چقدخنگم… دستهایم میلرزد، انگشتهایم جمع نمیشود تا بتوانم بطرےها را از دستت بگیرم، یڪ لحظه شل میگیرم و از دستم رها میشود…
چهرهات در هم میشود ،از جا میپری و پایت را میگیری…
- آخ آخ…
روے پایت افتاده بود!
محڪم به پیشانیام میزنم.
- واے واے. تو رو خدا ببخشید.
چیزے شد؟
پشت به من میڪنی، میدانم میخواهی نگاهت را از من بدزدے…
- نه خواهرم خوبم!….بفرمایید داخل
- تو رو خدا ببخشید! الان خوبید؟
ببینم پاتونو!….
باز هم به پیشانی میڪوبم!#چراچرتمیگیآخه
با خجالت سمت در حسینیه میدوم.
صدایت را از پشت سر میشنوم:
- خانوم علیزاده!…
لب میگزم و بر میگردم سمتت…
لنگ لنگان سمتم میآیی با بطرےهای آب.
- اینو جا گذاشتید…
نزدیڪ تر ڪه میآیی،خم میشوے تا بگذارے جلوے پایم.
ڪه عطرت را بخوبی احساس میڪنم
#بوےیاسمیدهی..
همه وجودم میشود استشمام عطرت.
چقدر آرام است.#یاسنگاهت.
نزدیڪ غروب، وقت براے خودمان بود!
چشمانم دنبالت میگشت... میخواستم آخرای این سفر چند عڪس از#توبگیرم! گر چه فاطمه سادات خودش گفته بود ڪه لحظاتی را ثبت ڪنم. زمین پر فراز و نشیب فڪه با پرچمهای سرخ و سبزے ڪه باد تڪانشان میداد. حالی غریب را القا میڪرد. تپههاے خاڪی…
و تو درست اینجایی!…لبهے یڪی از همین تپهها و نگاهت به سرخی آسمان است. پشت به من هستی و زیر لب زمزمه میڪنی:
#ازهرچهڪهدمزدیم….آنها دیدند
آهسته نزدیڪت میشوم.دلم نمیآید خلوتت را بهم بزنم، اما…
- آقاے هاشمی..!
توقع مرا نداشتی، آن هم در آن خلوت!
از جا میپری! میایستی و زمانی ڪه رو میگردانی سمت من، پشت پایت درست لبهے تپه، خالی میشود و…
از سراشیبیاش پایین میافتی.
سرجا خشڪم میزند#افتاد!!
پاهایم تڪان نمیخورد. به زور صدا را ازحنجرهام بیرون میڪشم…
- آقا…ها..ها…هاشمـے!…
یڪ لحظه به خودم میآیم و میدوم…
میبینم پایین سراشیبی دو زانو نشستهای و گریه میڪنی.
تمام لباست خاڪی است!
و با یڪ دست مچ دست دیگرت را گرفتهای. فڪر خنده دارے میڪنم#یعنیازدردگریهمیکنه!!
اما تو… حتما اشڪهایت از سر بهانه نیست. علت دارد، علتی ڪه بعدها آن را میفهمم… سعی میڪنم آهسته از تپه پایین بیایم ڪه متوجه و به سرعت بلند میشوی… قصد رفتن ڪه میڪنی به پایت نگاه میڪنم. #هنوزکمیمیلنگد…
تمام جرئتم را جمع میڪنم و بلند صدایت میڪنم…
- آقای هاشمی! اقا #سید… یڪلحظه نرید. تو رو خدا…
باور ڪنید من! نمیخواستم ڪه دوباره، دستتون طوریش شد؟؟…
آقاے هاشمی با شمام!
اما تو بدون توجه سعی ڪردے جاے راه رفتن، بدوے! تا زودتر از شر صداے من راحت شوے!
محڪم به پیشانی میڪوبم.
#یعنیاخرابکارترازتوهستآخه؟؟؟
چقدر آخه بیعرضه.
آنقدر نگاهت میڪنم ڪه در چهارچوب نگاه من گم میشوے… #چقدرعجیبی
یانه… #تودرستی..
ما آنقدر به غلطها عادت کردیم ڪه…
دراصل چقدر من #عجیبم.
#ادامہدارد
نویسنده:میمساداتهاشمی
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃