🍃📚خاطرات کتاب ابووصال
📝 #جوش_صورت
دوران نوجوانی اش را به خوبی گذراند و از بحران های آن دوره خبری نبود. به خاطر ورزشی که میکردصورت بدون جوشی داشت و برای خودش تعجب آور بود.
فقط گاهی از کم پشت بودن ریشش مینالید و قد بلندش را دوست داشت، خدا را به خاطر این داده هایش شاکر بود و میخواست از انرژی نوجوانی اش در جهت مثبت و مفید استفاده کند.
📝|نقل شده از #مادر_شهید
#ابووصال
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال
📝 #ورزشکار
شش تا هشت سالگی ژیمناستیک کار کرد و بعد از آن به تبعیت از دایی بزرگش ورزش های رزمی تمرین میکرد و تکواندو کار شد.
علاقه اش به سمت ورزش های هیجانیو جنبشی روز به روز بیشتر شد.
حیاط و پارکینگ خانه با موانعی مثل صندلی و تایر و موتور پدرش، محل تمرین او شده بود، کنترلش کمی سخت تر شده و پارک محل بعدی تمریناتش شد.
به خاطر هوای آزاد و موانع بیشتری که در پارک بود هیجان و انرژی اش تخلیه میشد.
دوره راهنمایی اش حرکات خطرناکی می کرد و نگرانی ها دو برابر شده بود که به خودش آسیبی نرساند.
راسته دیوار را به صورت افقی بالا میرفت و پرش هایش بلندتر شده بود.
بعدها مشخص شد که به این حرکات پارکور میگویند و نوعی ورزش است.
بدون این که دوره ی آموزشی خاصی ببیند آن را خود جوش انجام داد و یاد گرفت.
📝|نقل شده از #مادر_شهید
#ابووصال
#خاطره_شماره_۱۱
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال
📝 #همسایه_شاد
سعی میکردم که اعتقادات را به شکل عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم، امر به معروف هم یکی از همان اعتقادات بود.
از کودکی یاد گرفتند که اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد یعنی آن شب عزا و ماتم است.
شب شهادت یکی از امامان بود و آن شب پوشش من در خانه مشکی بود.
آن موقع دو فرزند داشتم، #محمدرضا هفت و خواهرش یازده ساله بود.
برایشان از آن امام تعریف کردم، به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند، اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شادی را با صدای بلند پخش میکرد.
نگران شدم که در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود، از قبح شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم.
مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند و خودش را آماده این کار کرد.
درب خانه همسایه را زد، محمد که روی خواهرش تعصب داشت در چهارچوب در ایستاد و مراقب خواهرش بود که اگر اتفاقی برای خواهرش افتاد به کمکش برود.
خوشبختانه امر به معروف کودکانه آن ها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد.
📝| نقل شده از #مادر_شهید
#ابووصال
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال
📝 #راهروی_تاریک
مدیر دبیرستانش با من تماس گرفت که کار دارد، از محل کارم راهی دبیرستانش شدم.
در بدو ورود اولین چیزی که توجهم را جلب کرد راهروی تاریک آنجا بود، با تعجب از مدیر سوال کردم، مدیر برگشت گفت که دقیقا برای همین موضوع شما را خواستیم.
بعد یک فیلم به من نشان داد که
دوستانش با گوشی گرفته بودند.
زنگ های تفریح یا ورزش او در راهرو خیز برمیداشت و با پرشی بلند دستش را با قاب مهتابی میزد که قاب لامپ از سقف کنده میشد و میشکست.
آن سال خیلی هزینه مهتابی و لامپ به دبیرستانش پرداختیم.
📝|نقل شده از #مادر_شهید
#ابووصال
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🕊
🕊
🍃بسم رب ✨الش🌹هدا 🍃
#خاطرات_شهید_دهقان ❤️
🌺محمدرضا هم توفهرست بود...
یکی از همکارانم برای مدرسه ی غیر دولتی اش چند نیرو میخواست. تعدادی را معرفی کردم، #محمدرضا هم در فهرست بود✨. از قبل به او گفتم که در مصاحبه اش اسم من را نیاورد😬. قول داد.😉
وقتی که رفت و نوبت مصاحبه اش شد از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند، به عنوان یک مربی تربیتی چه می کنید..؟!
او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: 😁آن قدر بچه را کتک میزنم تا جانش درآید🎈. به خاطر همین جمله اش رد شد. چند وقت بعد که از طریق همکارم جریان را شنیدم به او گفتم که چطور مربی میخواستی بشوی که بچه مردم را کتک بزنی..!!؟😐
برگشت و گفت من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندید😂. در حین جدّیت کار، شوخی میکرد و سخت نمیگرفت.
کاری را که دوست داشت انجام میداد.❤️
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال 🍃🌺
#مادر_شهید ❤️🍃
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
💛💌| #روايت_عشق
🍃 روایت #مادر_شهید مدافع حرم #محمدرضا_دهقان_اميری از کودکی و نوجوانی فرزند شهيدش
🔻قسمت اول
بشنويم👇
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال
📝 #حرف_زدن
در تربیت فرزندانم سعی کردم با آنها حرف بزنم و از روش و منش شهدا و خاطرات گذشته برایشان بگویم.
حتی مجبورشان میکردم که حرف بزنند و ساکت نباشند. البته #محمدرضا که بزرگتر شد، شاید خیلی از حرف هایش را نمی گفت.
اما من آرام آرام از زیر زبانش بیرون می کشیدم تا حرف بزند.
به این شکل فاصله ها بینمان کمتر می شد.
📝| نقل شده از #مادر_شهید
#ابووصال
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
💛💌| #روايت_عشق
🍃 روایت #مادر_شهید مدافع حرم #محمدرضا_دهقان_اميری از کودکی و نوجوانی فرزند شهيدش
🔻قسمت دوم
بشنويم👇
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
به یاد شهید دهقان
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال
📝 #امر_به_معروف_خونین
با یکی از رفقایش برای خرید نان به سمت نانوایی محل میرفتند که میبینند که چند نفر ارازل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن به شاطر میخواهند دخل را خالی کنند.
ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود.
کسی جرأت نداشت، کاری کند. #محمدرضا سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود. اما یکی از ارازل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله می کند.
پشت گردنش میشکافد،زخمی به عمق یک بند انگشت.
در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد.
اوموقع فقط چهارده سالش بود که می خواست #امر_به_معروف کند.
📝| نقل شده از #مادر_شهید
#ابووصال
💛| @shahid_dehghanamiri
💌| #مادر_شهید در لباس خادمی کفشداری حرم مطهر امام رضا (ع)
💌| @shahid_dehghanamiri
#پست_اینستاگرامی_مادرشهید
پیج قبلی مادر بزگوار شهید محمدرضا دهقان امیری به دلیل حمایت از سردار شهید قاسم سلیمانی، توسط اینستاگرام حذف شده و این پیج جایگزین پیج قبلی ایشان میباشد.
#پیج
#اینستاگرام
#مادر_شهید
💚✍| @shahid_dehghanamiri
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
🌹بمناسبت سالگرد شهادت محمدرضای عزیز🌹
📍فروش ویژه و #جشن_امضا کتاب #یک_روز_بعد_از_حیرانی
(یک روایت داستانی و جذاب از زندگی شهید مدافع حرم #محمد_رضا_دهقان امیری.
💫کتاب را با #امضا #مادر_شهید و #نویسنده کتاب به یادگار داشته باشید.
💯 #هدیه ما به شما: #15% + دفترچه یادداشت شهدا + عکس کارتی شهدا + نشانه کتاب(چوب الف)
📬 #ارسال_رایگان برای خرید بیش از ۲جلد
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🌎 تهیه کتاب با 5⃣1⃣ درصد تخفیف ◀️ https://plink.ir/xyCFP
📲 ارسال "یک روز بعد از حیرانی" به ◀️ 3000141441
📞 مرکز پخش ◀️ 02537840844
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🍃 ما را دنبال کنید...
📌 انتشارات شهید کاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب در کشور
🆔 @nashreshahidkazemi
🍃| #خاطره
🔸بازیگوش
در مسیر خانه تا مدرسه،کیفش رو به هوا
پرت مےکرد، این ڪار برایش نوعی تفریح
محسوب میشد.🍀
دوم ابتـدایی بـود ڪه در مسـیر برگـشت بہ
خانه به خاطر حواس پرتی اش تصادف کرد
و پایش شکست.🕊
چند روزی در خانه بستری شد اما هیچوقت
دسٺ از بازیگوشے هایش بر نداشٺ.🌸
#ابووصال
#مادر_شهید
📝| @shahid_dehghanamiri
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال
📝 #امر_به_معروف_خونین
با یکی از رفقایش برای خرید نان به سمت نانوایی محل میرفتند که میبینند که چند نفر ارازل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن به شاطر میخواهند دخل را خالی کنند.
ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود.
کسی جرأت نداشت، کاری کند. #محمدرضا سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود. اما یکی از ارازل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله می کند.
پشت گردنش میشکافد،زخمی به عمق یک بند انگشت.
در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد.
اوموقع فقط چهارده سالش بود که می خواست #امر_به_معروف کند.
📝| نقل شده از #مادر_شهید
#ابووصال
💛| @shahid_dehghanamiri
راز آرامش و سعه صدر مادر
#شهید_محمدرضا_دهقان از زبان خودشان:
"خدا را شکر می کنم که بعد از 20سال توانستم
امانتش را قشنگ تحویلش دهم. چون ما امانت
داریݓم و در آیه قـرآن داریم ڪه:"و اعلمـوا انما
اموالکم و اولادکم فتنه و انالله عنده اجر عظیم
و بـدانید ڪه امـوال و فرزنـدان شـمـا وسیـلهے
آزمایش اند و نزد خدا پاداشی بزرگ هست"
(سوره انفال ، آیه 28)
به این ها ایمان دارم...
باید ببینیم که این امانت را چگونه نگه می داریم.
اگر ما بپذیریم ڪه این ها در دست ما امانتند،منِ
نوعی باید بعنوان یک مادر خیانت در امانت نکنم
و سعی ڪنم آن امانت را به نحو احسن تحـویل
صاحبش دهم.
یعنی محمدرضا صاحب داشت.در حقیقت من
چندصباحینگهداریاش کردموبعدازچند صباح
باید تحویلش می دادم...و خیلی خوشحالم که
اینگونه تحویلش دادم،باعث روسفیدی من است.
محمدرضا کسی بود که اگر نیم ساعت دیر میکرد
با خودش یا دوستانش تماسمیگرفتم و میگفتم:
"کجایی؟ ساعت چند میای؟ چرا دیر میای؟"
و همین امر باعث شده بود ڪه برنامه هایش را
بنویسد که چه ساعاتی کجاست!
حتی وقتی می خواست شب را خانه دوستش
بماند،از خواب بیدارم میکرد و میگفت: "مامان
من دارم میرم خونه دوستم،صبح بلند شدی دیدی
من تو اتاق نیستم خیالت راحت باشه" ، من هم
اجازه می دادم.
یعنی تا این حد کارهایش هماهنگ شده بود و ما
هم خبر داشتیم.ولی حرف من یک چیز دیگر است
و آن اینڪه اگر بعضی اوقات احساس ناراحتی
کردم خصوصا روزهای اول بعد از شهادتش،فقط و
فقط می ترسم حضرت زینب (سلام الله علیها)
بگویند هدیه ات کم بود و برای من کوچک بود...
و این را هم ایمان دارم که شب اول صفر من
محمدرضا را برای سلامتی سیدعلی قربانی کردم.
آیت الله بهجت می فرمایند: "گاهی اوقات بلاهای
بزرگ را با صدقه های بزرگ برطرف کنید."
امام زمان ما قلبش از دست فساد و فجایع و
جنایاتی که در جهان می شود،واقعا آزرده است و
از غربت خودش قلبش همیشه در غم است.و من
عقیده دارم که پسرم را برای سلامتی قلب امام
زمان (روحی فداه) صدقه دادم.افتخار می کنم
که پسرم عاشق ولایت و مقام معظم رهبری بود،
سرباز ولایت بود و خاک پاے ولایت شد...ڪنار
پیکرش هم گفتم فدای خاک زیر پای سیدعلی.
این ها و احترامی ڪه برای عقیدهےخالصش
قائل بودم ، باعث آرامش من است."
#شهید_دهقان
#مادر_شهید
#امان_از_دل_زینب
#راز_آرامش
🍃|•° @shahid_dehghan