eitaa logo
به یاد شهید دهقان
438 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
154 فایل
+إمروز فضاے مجازے میتواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•] ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا ڪپے با ذڪر صلواٺ✔
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃📚خاطرات کتاب ابووصال 📝 دوران نوجوانی اش را به خوبی گذراند و از بحران های آن دوره خبری نبود. به خاطر ورزشی که میکردصورت بدون جوشی داشت و برای خودش تعجب آور بود. فقط گاهی از کم پشت بودن ریشش مینالید و قد بلندش را دوست داشت، خدا را به خاطر این داده هایش شاکر بود و میخواست از انرژی نوجوانی اش در جهت مثبت و مفید استفاده کند. 📝|نقل شده از 🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال 📝 شش تا هشت سالگی ژیمناستیک کار کرد و بعد از آن به تبعیت از دایی بزرگش ورزش های رزمی تمرین میکرد و تکواندو کار شد. علاقه اش به سمت ورزش های هیجانیو جنبشی روز به روز بیشتر شد. حیاط و پارکینگ خانه با موانعی مثل صندلی و تایر و موتور پدرش، محل تمرین او شده بود، کنترلش کمی سخت تر شده و پارک محل بعدی تمریناتش شد. به خاطر هوای آزاد و موانع بیشتری که در پارک بود هیجان و انرژی اش تخلیه میشد. دوره راهنمایی اش حرکات خطرناکی می کرد و نگرانی ها دو برابر شده بود که به خودش آسیبی نرساند. راسته دیوار را به صورت افقی بالا میرفت و پرش هایش بلندتر شده بود. بعدها مشخص شد که به این حرکات پارکور میگویند و نوعی ورزش است. بدون این که دوره ی آموزشی خاصی ببیند آن را خود جوش انجام داد و یاد گرفت. 📝|نقل شده از ۱۱ 🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال 📝 سعی میکردم که اعتقادات را به شکل عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم، امر به معروف هم یکی از همان اعتقادات بود. از کودکی یاد گرفتند که اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد یعنی آن شب عزا و ماتم است. شب شهادت یکی از امامان بود و آن شب پوشش من در خانه مشکی بود. آن موقع دو فرزند داشتم، هفت و خواهرش یازده ساله بود. برایشان از آن امام تعریف کردم، به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند، اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شادی را با صدای بلند پخش میکرد. نگران شدم که در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود، از قبح شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم. مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند و خودش را آماده این کار کرد. درب خانه همسایه را زد، محمد که روی خواهرش تعصب داشت در چهارچوب در ایستاد و مراقب خواهرش بود که اگر اتفاقی برای خواهرش افتاد به کمکش برود. خوشبختانه امر به معروف کودکانه آن ها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد. 📝| نقل شده از 🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال 📝 مدیر دبیرستانش با من تماس گرفت که کار دارد، از محل کارم راهی دبیرستانش شدم. در بدو ورود اولین چیزی که توجهم را جلب کرد راهروی تاریک آنجا بود، با تعجب از مدیر سوال کردم، مدیر برگشت گفت که دقیقا برای همین موضوع شما را خواستیم. بعد یک فیلم به من نشان داد که دوستانش با گوشی گرفته بودند. زنگ های تفریح یا ورزش او در راهرو خیز برمیداشت و با پرشی بلند دستش را با قاب مهتابی میزد که قاب لامپ از سقف کنده میشد و میشکست. آن سال خیلی هزینه مهتابی و لامپ به دبیرستانش پرداختیم. 📝|نقل شده از 🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🕊 🕊 🍃بسم رب ✨الش🌹هدا 🍃 ❤️ 🌺محمدرضا هم توفهرست بود... یکی از همکارانم برای مدرسه ی غیر دولتی اش چند نیرو میخواست. تعدادی را معرفی کردم، هم در فهرست بود✨. از قبل به او گفتم که در مصاحبه اش اسم من را نیاورد😬. قول داد.😉 وقتی که رفت و نوبت مصاحبه اش شد از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند، به عنوان یک مربی تربیتی چه می کنید..؟! او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: 😁آن قدر بچه را کتک میزنم تا جانش درآید🎈. به خاطر همین جمله اش رد شد. چند وقت بعد که از طریق همکارم جریان را شنیدم به او گفتم که چطور مربی میخواستی بشوی که بچه مردم را کتک بزنی..!!؟😐 برگشت و گفت من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندید😂. در حین جدّیت کار، شوخی میکرد و سخت نمیگرفت. کاری را که دوست داشت انجام میداد.❤️ 🍃🌺 ❤️🍃 🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
💛💌| 🍃 روایت مدافع حرم از کودکی و نوجوانی فرزند شهيدش 🔻قسمت اول بشنويم👇 🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال 📝 در تربیت فرزندانم سعی کردم با آنها حرف بزنم و از روش و منش شهدا و خاطرات گذشته برایشان بگویم. حتی مجبورشان میکردم که حرف بزنند و ساکت نباشند. البته که بزرگتر شد، شاید خیلی از حرف هایش را نمی گفت. اما من آرام آرام از زیر زبانش بیرون می کشیدم تا حرف بزند. به این شکل فاصله ها بینمان کمتر می شد. 📝| نقل شده از 🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
💛💌| 🍃 روایت مدافع حرم از کودکی و نوجوانی فرزند شهيدش 🔻قسمت دوم بشنويم👇 🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
به یاد شهید دهقان
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال 📝 با یکی از رفقایش برای خرید نان به سمت نانوایی محل میرفتند که میبینند که چند نفر ارازل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن به شاطر میخواهند دخل را خالی کنند. ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرأت نداشت، کاری کند. سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود. اما یکی از ارازل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله می کند. پشت گردنش میشکافد،زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد. اوموقع فقط چهارده سالش بود که می خواست کند. 📝| نقل شده از 💛| @shahid_dehghanamiri
💌| در لباس خادمی کفشداری حرم مطهر امام رضا (ع) 💌| @shahid_dehghanamiri
پیج قبلی مادر بزگوار شهید محمدرضا دهقان امیری به دلیل حمایت از سردار شهید قاسم سلیمانی، توسط اینستاگرام حذف شده و این پیج جایگزین پیج قبلی ایشان میباشد. 💚✍| @shahid_dehghanamiri
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
🌹بمناسبت سالگرد شهادت محمدرضای عزیز🌹 📍فروش ویژه و کتاب (یک روایت داستانی و جذاب از زندگی شهید مدافع حرم امیری. 💫کتاب را با و کتاب به یادگار داشته باشید. 💯 ما به شما: % + دفترچه یادداشت شهدا + عکس کارتی شهدا + نشانه کتاب(چوب الف) 📬 برای خرید بیش از ۲جلد 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 🌎 تهیه کتاب با 5⃣1⃣ درصد تخفیف ◀️ https://plink.ir/xyCFP 📲 ارسال "یک روز بعد از حیرانی" به ◀️ 3000141441 📞 مرکز پخش ◀️ 02537840844 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🍃 ما را دنبال کنید... 📌 انتشارات شهید کاظمی 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب در کشور 🆔 @nashreshahidkazemi
🍃| 🔸بازیگوش در مسیر خانه تا مدرسه،کیفش رو به هوا پرت مےکرد، این ڪار برایش نوعی تفریح محسوب میشد.🍀 دوم ابتـدایی بـود ڪه در مسـیر برگـشت بہ خانه به خاطر حواس پرتی اش تصادف کرد و پایش شکست.🕊 چند روزی در خانه بستری شد اما هیچوقت دسٺ از بازیگوشے‌ هایش بر نداشٺ.🌸 📝| @shahid_dehghanamiri
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال 📝 با یکی از رفقایش برای خرید نان به سمت نانوایی محل میرفتند که میبینند که چند نفر ارازل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن به شاطر میخواهند دخل را خالی کنند. ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرأت نداشت، کاری کند. سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود. اما یکی از ارازل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله می کند. پشت گردنش میشکافد،زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد. اوموقع فقط چهارده سالش بود که می خواست کند. 📝| نقل شده از 💛| @shahid_dehghanamiri
راز آرامش و سعه صدر مادر از زبان خودشان: "خدا را شکر می کنم که بعد از 20سال توانستم امانتش را قشنگ تحویلش دهم. چون ما امانت داریݓم و در آیه قـرآن داریم ڪه:"و اعلمـوا انما اموالکم و اولادکم فتنه و ان‌الله عنده اجر عظیم و بـدانید ڪه امـوال و فرزنـدان شـمـا وسیـله‌ے آزمایش اند و نزد خدا پاداشی بزرگ هست" (سوره انفال ، آیه 28) به این ها ایمان دارم... باید ببینیم که این امانت را چگونه نگه می داریم. اگر ما بپذیریم ڪه این ها در دست ما امانتند،منِ نوعی باید بعنوان یک مادر خیانت در امانت نکنم و سعی ڪنم آن امانت را به نحو احسن تحـویل صاحبش دهم. یعنی محمدرضا صاحب داشت.در حقیقت من چند‌صباحی‌نگهداری‌اش کردم‌و‌بعد‌ازچند صباح باید تحویلش می دادم...و خیلی خوشحالم که اینگونه تحویلش دادم،باعث روسفیدی من است. محمدرضا کسی بود که اگر نیم ساعت دیر می‌کرد با خودش یا دوستانش تماس‌می‌گرفتم و می‌گفتم: "کجایی؟ ساعت چند میای؟ چرا دیر میای؟" و همین امر باعث شده بود ڪه برنامه هایش را بنویسد که چه ساعاتی کجاست! حتی وقتی می خواست شب را خانه دوستش بماند،از خواب بیدارم می‌کرد و می‌گفت: "مامان من دارم میرم خونه دوستم،صبح بلند شدی دیدی من تو اتاق نیستم خیالت راحت باشه" ، من هم اجازه می دادم. یعنی تا این حد کارهایش هماهنگ شده بود و ما هم خبر داشتیم.ولی حرف من یک چیز دیگر است و آن اینڪه اگر بعضی اوقات احساس ناراحتی کردم خصوصا روزهای اول بعد از شهادتش،فقط و فقط می ترسم حضرت زینب (سلام الله علیها) بگویند هدیه ات کم بود و برای من کوچک بود... و این را هم ایمان دارم که شب اول صفر من محمدرضا را برای سلامتی سیدعلی قربانی کردم. آیت الله بهجت می فرمایند: "گاهی اوقات بلاهای بزرگ را با صدقه های بزرگ برطرف کنید." امام زمان ما قلبش از دست فساد و فجایع و جنایاتی که در جهان می شود،واقعا آزرده است و از غربت خودش قلبش همیشه در غم است.و من عقیده دارم که پسرم را برای سلامتی قلب امام زمان (روحی فداه) صدقه دادم.افتخار می کنم که پسرم عاشق ولایت و مقام معظم رهبری بود، سرباز ولایت بود و خاک پاے ولایت شد...ڪنار پیکرش هم گفتم فدای خاک زیر پای سیدعلی. این ها و احترامی ڪه برای عقیده‌ےخالصش قائل بودم ، باعث آرامش من است." 🍃|•° @shahid_dehghan