#امام_زمانم🌻
📖السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ المُرتَجیٰ لِإزالَهِ الجَورِ وَالعُدوانِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که همه مظلومان تاریخ به ظهور تو چشم دوخته اند.
سلام بر تو و بر روزی که درخت ستم و دشمنی را از ریشه خواهی خشکاند!
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸مُنــتــــظـِر کیست ...؟
🎙 " استاد میرباقری "
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌امام زمان، پناه گناهکاران...
#امام_زمان♥️
#استاد_پناهیان
33.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیــــــــــق شهیــــــــــدم
بهشتـــــو تو چشم تو دیدمـ
دفترے ڪه
عکس تو رو داشت
خریدمـ
🌿✨
🕊امروز مهمان شهید مدافع حرم سعید مسلمی هستیم 🕊
🔹شهید سعید مسلمی یکی از پنج شهید مدافع حرم شهر اراک است
💠شهید مسلمی سال ۱۳۷۰ در اراک بدنیا آمد و پس از گذراندن تحصیلات تکمیلی خود به عضویت سپاه پاسداران درآمد و بعنوان تکاوردر سپاه خدمت میکرد
💠شهید مسلمی مربی کیوکوشینگ کاراته بود که در مسابقات استانی رتبه های زیادی کسب کرده بود و در دو باشگاه ورزشی مشغول فعالیت بود و مربی گری میکرد و در این مسیر شاگردان زیادی را تربیت کرده بود.
#شهید_سعید_مسلمی
@Shahid_ebrahim_hadi3
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
🕊امروز مهمان شهید مدافع حرم سعید مسلمی هستیم 🕊 🔹شهید سعید مسلمی یکی از پنج شهید مدافع حرم شهر اراک
💠تأثیر اخلاقی که این شهید روی جوانها میگذاشت خیلی زیاد بود. اخلاقش خیلی خوب بود.
🔹به جوانها سفارش میکرد به پدر و مادرمان احترام بگذاریم. سعی میکرد همه را به گفتار خوب راهنمایی کند.
🔹 شهید مسلمی خرج بیبضاعتها را میداد. جوانها را به ورزش جذب میکرد و بچهها و جوانها را با هزینه خودش بیرون میبرد.
🔹با بچهها دوست بود. همه شاگردانش شیفته اخلاقش شده بودند. حتی با بچههای کوچک در پارک فوتبال میکرد.
🔹آقا سعید پیش از آنکه استاد کاراته باشد مربی اخلاق بود. بعد از شهادتش جوانان زیادی برای رفتن به سوریه داوطلب شدند و همه تصمیم گرفتند راه او را ادامه دهند
#شهید_سعید_مسلمی
@Shahid_ebrahim_hadi3
💠شهید مسلمی با پیدایش داعش برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) در ۱۵مهر سال ۹۴در سن ۲۴سالگی عازم سوریه شد و پس از رشادت و فداکاری سرانجام در ۹ آبان سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد
💠 پیکرش مدتی در منطقه ماند و بعد از آزادسازی آن منطقه پیکرش بعداز سه ماه پیدا شد و ۱۹بهمن پیکر پاک شهید به اراک منتقل شد و در گلزار شهدای اراک آرام گرفت
#شهید_سعید_مسلمی
@Shahid_ebrahim_hadi3
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
💠شهید مسلمی با پیدایش داعش برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) در ۱۵مهر سال ۹۴در سن ۲۴سالگی عازم سوریه ش
💠میگفت هر سرزمین اسلامی که احتیاج به دفاع دارد من عازم میشوم و اگر مسلمانی صدای مظلومی را در عالم بشنود و به دفاع برنخیزد بویی از مسلمانی نبرده است. روحیه ظلم ستیزی داشت.
#شهید_سعید_مسلمی
🌹شادی روح شهدا صلوات 🌹
@Shahid_ebrahim_hadi3
🎨 پوستر جدید از بیانات رهبر انقلاب درباره پیروز نهایی مساله فلسطین
📣 روزِ نزدیکِ پیروزی
✏️ حضرت آیتالله خامنهای:
ضربهای که به رژیم صهیونیستی خورده جبرانپذیر نیست؛ این را من اوّل هم گفتم، الان هم تأکید میکنم و تکرار میکنم... رژیم صهیونیستی الان درمانده است، متحیّر است و نمیداند چه کار باید بکند... ما شک نداریم که «اِنَّ وَعدَ اللَهِ حَق»؛ وعدهی الهی حق است. وَ لا یَستَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لا یوقِنون؛ اینهایی که به وعدهی الهی یقین ندارند، با منفیبافیهای خودشان شما را باید متزلزل نکنند، سست نکنند. و انشاءالله پیروزی نهایی و نه چندان دیر، با مردم فلسطین و فلسطین خواهد بود.
۱۴۰۲/۸/۱۰
#پیروزینزدیکاست
#عسراعیلنابوداست
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
رفیــــــــــق شهیــــــــــدم بهشتـــــو تو چشم تو دیدمـ دفترے ڪه عکس تو رو داشت خریدمـ 🌿✨
ابراهیم از هر قشری دوست و رفیق داشت
بسیاری از کسانی که ابراهیم هادی را شناختهاند به واسطه کتاب خاطراتش با این شهید آشنا شدند طوری که به گفته خودشان زندگیشان بعد از خواندن این کتاب حسابی متحول شدهاست. اما درگذشته ابراهیم چه خبر است که سرگذشتش تا این اندازه برای دیگران جذاب است.
برادر بزرگتر شهید میگوید:« دستگیریهای ابراهیم بسیار معروف بود. هیچ فرقی بین دوستانش نمیگذاشت. از هر مدلی دوست و رفیق داشت. طوری که برخی ایراد میگرفتند تو چرا با این آدمها رفت و آمد میکنی؟ خیلیها را میشناختم که اهل هیچ چیز نبودند اما با رفتارهای ابراهیم جذب شده بودند.
ابراهیم یک نظری داشت. میگفت این بچه ها را وارد هیئت و دستگاه امام حسین بکنید. آقا خودش دستشان را میگیرد.
ابراهیم یک موتور گازی داشت که وقتی مشکلی پیش می آمد در سرمای هوا پیتهای نفت را جابهجا میکرد. میگفت شما در ناز و نعمت زندگی میکنید اما آنها سردشان میشود.
خیابان ۱۷ شهریور جوبهای بزرگی داشت. وقتی باران میگرفت سیل راه میافتاد. کار ابراهیم بود که کنار جوب بایستد و پیرزن و پیرمردهایی که گیر میکردند را کمک کند.»
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._.
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
🚨شنبه ساعت 15 به وقت بیروت 16:30 به وقت تهران سخنرانی سید #مقاومت
📸تهدید یمنیها همزمان با سخنرانی شنبه سید حسن نصرالله :
1111 یعنی 11 نوامبر که میشه شنبه / روز سخنرانی
🔘 نوامبر نیز یازدهمین ماه میلادی است.
✍ در ضمن ابجد ظهور نیز عدد ۱۱۱۱ میباشد.
⭕️ از طرفی عدد ۱۱ نیز محبوب ترین عدد فراماسون هاست.
*✍ «تقدس عدد ۱۱ و تاریخ ۱۱/۱۱ و ماه های دسامبر و نوامبر»*:
🔹 عدد 11 در نمادشناسي فراماسونري، صهيونيست ها و يهوديان ارتدوکس، نماد دو ستون دروازه "معبد سليمان" (هيکل سلیمان) در بيت المقدس است که يکي به رنگ سرخ و ديگري به رنگ سفيد است و در همه کلوبها و لژ هاي فراماسونري وجود دارد که مهم ترين نمود آن، برج هاي مرکز تجارت جهاني نيويورک بود، و 11 ستون افقي سفيد و سرخ پرچم آمريکا که با دو ستون سرخ رنگ محصور شده نيز برگرفته از تقدس همان دو ستون معبد سليمان و رنگ آنهاست.
🔺 *اعداد 11 و 9 مانند عدد 33، مقدس ترين نماد فرقه تصوف يهودي (کابالا) به شمار مي آيد. حرف K، نيز يازدهمين حرف از حروف الفباي انگليسي است که خود واژه "کابالا" نيز با آن آغاز مي شود. همچنين نماد دروازه ورودي جنيان به دنياي انسان هاست که در بسياري از فيلم هاي هاليوودي نيز به چشم مي آيد.*
#نماد_شناسی
#تحلیل_اختصاصی_مهدویتسیاسی
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
🕊امروز مهمان شهید مدافع حرم سعید مسلمی هستیم 🕊 🔹شهید سعید مسلمی یکی از پنج شهید مدافع حرم شهر اراک
وصیتنامهاش نوشته بود؛ ورزش را برای اسلام انجام دهید. روزی میرسد که به ورزشکاران احتیاج پیدا میشود.
@Shahid_ebrahim_hadi3
«هر روز با قرآن»✨
•••••••••••••
#صفحه_601🍃🌹
سوره مبارکه #عصر_همزه_فیل🍃🌹
#جزء_30🍃🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به روح بزرگوارِ
#شهید_سعید_مسلمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید حسن نصرالله: اگر مقاومت در منطقه قدرت دارد بهخاطر پشتیبانی معنوی، سیاسی، نظامی، دیپلماتیک و مادی ایران است
ایران در برابر تهدیدهای آمریکا موضعش را هرگز تغییر نداده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹خوشا مردمی که خودشونو وقف کردن!
🎙دکتر الهی قمشه ای
⭕️ خود را آماده کنید ...
✅ امام صادق (ع):
🔸 «هريك از شما خودش را براى خروج قائم (عج) آماده كند ولو با تهيّه كردن يك تير، كه اگر خداوند اين آمادگى را در نيّت شما ببيند، اميدوار هستم كه خداوند در اجلتان مهلت دهد تا ظهور او را درك كرده از اعوان و انصار آن بزرگوار باشيد»
⬅️ روزگار رهایی جلد ۱، صفحه ۴۳۲
بحار الانوار جلد ۵۲ صفحه ۳۶۶ و غيبت نعمانى صفحه ۱۷۳.
خادم اهل بیت:
💠سربند "یا مهدیِ" شهید ابراهیم هادی💠
🟡با ابراهیم از قبل انقلاب در محل رفیق بودیم. باهم فوتبال و والیبال بازی میکردیم؛ بعد از شروع جنگ خبر دار شدم که ابراهیم به جبهه غرب رفته. در اواخر اسفند ۱۳۶۰ با گروه فیلمبردار به منطقه شوش اعزام شدیم. تیپ المهدی (عج) به فرماندهی برادر علی فضلی به منطقه ای در اطراف شهر شوش به نام رُفائیه اعزام شده بود.
🟢در ایام نوروز قرار بود نیرو های خط شکن این تیپ،مرحله دیگری از عملیات را آغاز کنند.ما هم مشغول ضبط برنامه از نیروهای عملیاتی بودیم. گردان ها یکی پس از دیگری، در تاریکی شب وارد منطقه شدند. با توجه به مقاومت سرسختانه دشمن در روزهای قبل، همه دعا میکردند که خط دشمن در این محور شکسته شود. نیرو های خط شکن پس از مراسم دعا و عزاداری، حرکت خود را آغاز کردند.
🔵آن شب را هیچوقت فراموش نمیکنم.خبر های خوش یکی پس از دیگری به عقب میرسید؛ خط دشمن سقوط کرد و...
ما منتظر صبح بودیم تا برای ثبت حماسه رزمندگان، خودمان را به خط مقدم درگیری برسانیم. با روشن شدن هوا همراه با جمعی از فرماندهان حرکت کردیم. دوربین و دیگر وسایل خبرنگاری همراه ما بود. به محض ورود به خط اول درگیری، نگاهم به چهره یکی از رزمندگانِ مجروه افتاد ناخودآگاه کار خبرنگاری را رها کرده و سمت او دویدم!
⚪️او از نیروهای خط شکن عملیات بود که به طرز عجیبی مجروه شده بود! کاملاً او را میشناختم او از دوستان قدیمی من بود ، ابراهیم ، ابراهیم هادی. کنارش نشستم و سلام کردم ، مرا شناخت و تحویل گرفت. درست نمیتوانست صحبت کند. گلوله از صورت به داخل دهانش خورده بود و به طرز عجیبی از گردنش خارج شده بود. یک گلوله هم به پایش خورده بود. معمولاً وقتی گلوله از انتهای گردن خارج میشود، به نخاع و شاهرگ آسیب میرساند و احتمال زنده ماندن انسان کم میشود، اما ابراهیم سالم و سرحال بود.
دوستان رزمنده که در اطراف او جمع شده بودند همگی از دلاوری و حماسه آفرینی اش میگفتند. اینکه در شب قبل، با یک قبضه آر پی جی که در دست داشت چگونه تانک های دشمن را تارومار کرد و راه عبور بقیه را باز نمود.
🟠 بلافاصله نگاهم به سر ابراهیم افتاد، قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود و مسیر یک گلوله را میشد بر روی موهای او دید! با تعجب گفتم: داش ابرام سرت چیشده!؟ دستی به سرش کشید و با دهانی که به سختی باز میشد گفت: «میدانی گلوله چرا جرات نکرد وارد سرم بشود؟ چون پیشانی بند یا مهدی (عج) به سرم بسته بودم.»
🔴ابراهیم در مرحله قبلی عملیات هم مجروح شده بود با اینکه بار دوم مجروح میشد اما نمیخواست به عقب برود. امدادگر زخم او را پانسمان کرد و اصرار کرد که این مرحله از عملیات با موفقیت تمام شده. لذا همراه بقیه مجروحین ، او را به عقب فرستاد. الان که به آن روز در عملیات فتح المبین فکر میکنم، حسرت میخورم که چرا از آن لحظات، فیلم و عکس تهیه نکردم.
📚سلام بر ابراهیم ۲
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
#دختر_شینا #فصل_دوم آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوه عموی پدرم بوده و اسمش هم ص
#دختر_شینا
#فصل_سوم
خانواده خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت می آید؟ نکند منتظری شاهزاده ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.»
با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم. توی دلم خداخدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود.
چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز می شد و آن یکی درش به باغی که ما به آن می گفتیم باغچه.
باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درخت ها جوانه زده بودند و برگ های کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری می درخشید. بعد از پشت سر گذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذت بخش بود. یک دفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درخت ها صدایم می کرد. اول ترسیدم و جا خوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح تر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درخت ها بود پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم، سایه ای از روی دیوار دوید و آمد روبه رویم ایستاد. باورم نمی شد. صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابه جا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله ها را دو تا یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.
صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یک راست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: " انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد. "
" من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه خانه شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت."
نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانه ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست تنهام.»
عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همین که اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می کشند.»
خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ کس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سر زمین، آبیاری.»
بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمی کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد.
ادامه دارد...✒️
🌹🕊 🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#فرازی_از_وصیت_نامہ
🔰پدر و مادرم، حرفی که با شما دارم این است که در نبود من صبور باشید و خدایی نکرده حرف یا عملی انجام ندهید که باعث رنجش دل امام زمان و رهبر عزیزتر از جانم و خوشحالی دشمنان اسلام شود و بدانید که فرزند شما در مقابل عزیزان امام حسین(ع) هیچ ارزشی ندارد و اگر خواستید برای نبود فرزندتان اشک بریزید برای مظلومیت امام حسین(ع) و فرزندانش گریه کنید.
🔰همیشه راضی باشید به رضای خداوند و شکرگذار خداوند باشید که فرزندتان در راه امام حسین(ع) قربانی شد. و بدانید که من با اراده خودم این راه را انتخاب کردم و همیشه شکرگذار خداوند هستم که مرا لایق این راه دانست.
#شهید_سعید_مسلمی