.
مجموعه جدید خاطرات و محبتهای شهید عباس دانشگر
۳۰
💠 آقای حسینپور از استان آذربایجان شرقی
...
✍
عصر پنجشنبه بود و بوی خوش چای و خرما در فضای پایگاه بسیج محله پیچیده بود. هوا کمی سرد بود و اعضای پایگاه دور هم جمع شده بودیم و گپ میزدیم و برای مراسم هفتگی شهدا بعد از نماز آماده میشدیم. من هم نشسته بودم و به چهرههای گرم و صمیمی بچهها نگاه میکردم که برگهای روی میز توجهم را جلب کرد.
عکس جوانی با لبخندی دلنشین بود.
چیزی در آن نگاه بود که مرا به خود جذب میکرد. انگار آشنا بود، اما نمیدانستم کجا او را دیده بودم.
در نگاه اول، فکر نمیکردم او شهید باشد، اما وقتی یکی از اعضای فعال پایگاه با شوق خاصی گفت: «عباس، جوان خیلی خوبی بود»، فهمیدم که اشتباه کردهام. نامش را بهخاطر سپردم تا در اولین فرصت، در موردش بیشتر بدانم.
وقتی به خانه رسیدم، نام شهید عباس دانشگر را در فضای مجازی جستوجو کردم. فهمیدم تازهداماد ۲۳ سالهای بوده که برای دفاع از حرم اهلبیت (علیهمالسلام) در حلب سوریه به شهادت رسیده است.
وقتی زندگینامه شهید دانشگر را خواندم، احساس عجیبی به من دست داد. انگار با یک الگوی تمامعیار روبهرو شده بودم. تصمیم گرفتم؛ مانند او باشم. ولی این راه آسانی نبود.
گاهی اوقات، وسوسههای دنیا مرا از هدفم دور میکرد. اما هر بار که یاد عباس میافتادم، دوباره نیرویی تازه میگرفتم و به راهم ادامه میدادم.
کتاب «تأثیر نگاه شهید» را که درباره محبتهای شهید دانشگر به دوستانش بود را خواندم، دنیای جدیدی برایم باز شد. فهمیدم شهدا چگونه میتوانند در زندگی ما حضور داشته باشند و به ما کمک کنند. یکی از قسمتهای کتاب که خیلی روی من تأثیر گذاشت، داستان خواب یکی از دوستان شهید بود. او میگفت که عباس در خواب به او گفته است: «دیشب که شما در کنار مزار شهدای گمنام دانشگاه امام حسین (علیهالسلام) برنامه داشتید، من هم کنار شما بودم؛ اما شما من را نمیدیدید.»
متوجه شدم حضور شهدا چقدر پر رنگ است.
در دوران کسب آمادگی برای کنکور بودم، ولی ارادهام برای مطالعه ضعیف شده بود.
شبی خواب دیدم تلفنم زنگ میخورد. به من الهام شد که پشت خط عباس دانشگر شهید است. با صدای نورانیاش به من گفت: «سلام. چرا درسهایت را جدی نمیگیری؟ مگر نمیخواهی مثل من باشی؟» از خواب پریدم. قلبم تند میزد. انگار واقعاً با عباس صحبت کرده بودم.
بعد از آن خواب ِمهم، انگیزهام زیاد شد، حالا همیشه حس میکنم عباس کنارم است. وقتی کار اشتباهی میکنم، یادش میافتم و خجالت میکشم. سعی میکنم مثل او باشم، مثل او زندگی کنم.
از وقتی که با عباس آشنا شدهام، زندگیام تغییر کرده است. نگاهم به دنیا عوض شده است. دیگر به دنبال تجملات و زرقوبرق دنیا نیستم. میخواهم مثل عباس، برای خدا و برای مردم زندگی کنم.
عباس همیشه در قلب من زنده است و انشاءالله راهش تا ابد ادامه خواهد داشت.
📗
نویسنده: مصطفی مطهرینژاد
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#مؤسسه_شهیددانشگر
┅•🍃🌺🍃•┅
#رمضان_با_شهدا 🌙🌷
✍ماه رمضان بود
جهاد نيمه شب تماس گرفت و گفت كه اماده شوم و به چند نفر ديگر از دوستانمان كه از افراد مورد اعتماد جهاد بودند بگويم حاضر شوند میخواهيم برويم جايی.
ساعت نزديك ٢:٣٠،٣صبح بود در محلی كه قرار گذاشته بوديم همه جمع شديم.
جهاد بعد از چند دقيقه گفت بچه ها سوار شويد!
ماهم بدون اينكه چيزی بپرسيم سوار شديم.
در راه كسی حرفی نزد و چيزی از او نپرسيد.
ديديم در خانه ای ايستاد كه از ظاهر كوچه معلوم بود افراد ساكن در اينجا وضع خوبی ندارند.
از ماشين پياده شد و ما هم همين طور نگاهش میكرديم، بستهای از صندوق عقب ماشين درآورد و به من داد و گفت برو در آن خانه و اين را بده و بيا
گفتم جهاد اين چيه؟!
گفت كمی خوراكی، برو…
چند قدم كه رفتم برگشتم و با تعجب نگاهش كردم، او هم مرا نگاه كرد و یك لبخند زد و گفت راه برو ديگر…
رفتم سمت در و در را زدم. كسی آمد و بدون اينكه از من سوالی کند بسته را گرفت و تشكر كرد و رفت داخل خانه
اون لحظه بود كه فهميدم جهاد قبلا هم اينكار را میكرده و برای آن ها چيزی میفرستاده و ما بیخبر بوديم و برای اينكه ممكن بود كسی بشناسدش نيامد بسته را بدهد
تا قبل از شهادتش فقط چند نفر از خانواده اش اين را میدانستند و ان هم فقط بخاطر اينكه در ماه رمضان، ديروقت از خانه میآمد بيرون و دير هم برمیگشت آنها خبردار باشند و نگرانش نشوند
بعد از شهادتش بود كه همه فهميدند اون فرد، "شهيد جهاد عماد مغنيه" بوده است
شهيد#جهاد_مغنيه🕊🌹
♦️دقایقی پیش کاشت نهال توسط رهبر انقلاب در روز درختکاری. ۱۴۰۳/۱۲/۱۵
#رهبر_انقلاب
رهبر معظم انقلاب:
نهضت ملی درختکاری جدی گرفته شود و ادامه یابد
🔹️با تخریب جنگلها و تبدیل کاربری اراضی کشاورزی مقابله شود.
🔹️درختکاری، تولید ثروت و یک عمل صالح است.
رهبر انقلاب اسلامی پیش از ظهر امروز، همزمان با روز درختکاری سه اصله نهال غرس کردند.
حضرت آیتالله خامنهای بعد از کاشت این نهالها، درختکاری را اقدامی سودآور، آیندهنگری و تولید ثروت برشمردند و با تاکید بر لزوم توجه جدی به نهضت ملی درختکاری که سال گذشته در دولت شهید رئیسی آغاز شد، فرمودند:
🔹️همه مردم در موضوع درختکاری بهعنوان یک عمل صالح و حسنه مشارکت داشته باشند تا با افزایش درختان، محیط زندگی و زیست طراوت و صفا پیدا کند.
🔹️رهبر انقلاب اسلامی اقدام هر ساله خود برای کاشت نهال را یک اقدام نمادین جهت یادآوری این نکته دانستند که کاشت درخت فقط مربوط به سن جوانی نیست و همه افراد در سنین مختلف باید به سمت این کار مهم و بزرگ و لازم و زیبا شوق و انگیزه پیدا کنند.
🔹️حضرت آیتالله خامنهای با تاکید بر اینکه درختکاری یک سرمایهگذاری سودآور از جهات مختلف و تولید ثروت است، افزودند: کاشت درخت با هر انگیزهای چه برای بهرهمندی از میوه درختان مثمر و چه برای استفاده از چوب درختانی که چوب آنها با ارزش است، یک اقدام کاملاً سودآور است که در آن ضرر وجود ندارد.
ایشان درخت و کشتزارها را عامل سلامت هوا دانستند و با تاکید بر اهمیت بالای محیط زیست، خاطر نشان کردند:
🔹️درختان و گیاهان رویشی علاوه بر بهبود هوا موجب طراوت محیط زندگی و محیط زیست و طراوت روحی انسانها نیز میشوند زیرا درختان و گیاهان چشمنواز و دلنواز هستند.
رهبر انقلاب اسلامی با تاکید بر لزوم جدی گرفته شدن نهضت ملی درختکاری که در دوره شهید رئیسی آغاز شد، فرمودند:
🔹️این طرح که سال گذشته آغاز شد و همچنان ادامه دارد نشان میدهد که کاشت یک میلیارد درخت در چهار سال عملی است و دستگاههای دولتی باید به مردم در این زمینه کمک کنند.
حضرت آیتالله خامنهای با هشدار نسبت به قطع درختان و تبدیل کاربری اراضی کشاورزی افزودند:
🔹️قطع درختان به جز در موارد فنی و ضروری یک ضرر و خطر است و باید جلوی تخریب جنگلها و تبدیل اراضی کشاورزی گرفته شود.
ایشان همچنین با اشاره به کارهای خوبی که در این زمینه در تهران و برخی شهرهای دیگر انجام گرفته است، خاطرنشان کردند:
🔹️این اقدامات باید ادامه پیدا کند. ۱۴۰۳/۱۲/۱۵
🔹شهید غلامرضا ماجدی در دهم تیرماه سال ۱۳۴۵ در شهر نیریز، در میان خانوادهای متدین متولد شد .او تنها فرزند خانواده و پدر برای تأمین معاش به شغل شریف کارگری مشغول بود.
🔹یازدهم تیرماه ۱۳۵۷ بروز واقعهای دلخراش -که براثر ریزش دیوار به وجود آمد- غلامرضا را در سن دوازده سالگی از نعمت داشتن پدر محروم ساخت.
اما با پشتیبانی مادر، تا سال اول راهنمایی ادامه تحصیل داد. اما بروز مشکلات عدیده باعث شد که در بازار کار مشغول فعالیت شود.
🔹غلامرضا انسانی مظلوم، کمحرف، باوقار و آراسته به فضائل اخلاقی بود.سختیها و ناملایمات روزمره نتوانست مانع بروز جوانمردی و ایثار وی شود و با مشاهده نیاز میهن اسلامی به دفاع، در بسیج ثبتنام کرد و راهی جبهه شد.
🔹 شهید غلامرضا در مراحل مختلف عملیات والفجر ۸ شرکت کرد و بهعنوان یکی از رزمندگان غواص دلاور و توانمند، ضربات مهلکی به دشمن وارد ساخت.
🔹در نهایت شامگاه بیست و هفتم بهمن ۱۳۶۴ در جاده فاو امالقصر به مقام شامخ شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش سالها مفقود و میهمان لالههای زهرایی بود.
🔹در سال ۱۳۷۶ پیکر مطهرش تفحص و در جوار امامزادگان و در گلزار شهدای نیریز، نزد سایر همرزمان قهرمانش تدفین گردید.
#شهید_غلامرضا_ماجدی
https://eitaa.com/Shahid_ebrahim_hadi3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#افطار_با_شهدا
🎥افطار روز چهارم ماه مبارک رمضان به نیت فرمانده شهید مدافع حرم #علیرضا_جیلان
📜
آرزو داشتم تنها پسرم با دختر خواهرم ازدواج کند، اما او در دوران دانشجویی به دختری از خانواده ای مستضعف که با هم همکلاسی بودند علاقه مند شد و دختر مورد علاقه اش را به عقد خود درآورد. زن ۶۵ ساله با لهجه جنوبی خود در دایره اجتماعی کلانتری امام رضا(ع) مشهد افزود: سلیم از ازدواج با سکینه خیلی خوشحال بود اما هر موقع نامزد او به خانه ما می آمد سردرد می شدم و احساس می کردم این عروس یک لاقبا در شأن خانوادگی ما نیست. من هرچه با خودم کلنجار رفتم تا مهر و محبت این دختر را در دلم جای دهم فایده ای نداشت و خواهرم نیز با نیش و کنایه هایش آتش بیار این معرکه شده بود. متاسفانه پس از گذشت مدتی، نقشه شومی کشیدم و با کمک پسر خواهرم فردی را اجیر کردیم تا ادعا کند قبلا با عروسم آشنایی و رابطه داشته است. ما با این تهمت های ناروا توانستیم سلیم را نسبت به همسرش بدبین کنیم و او نامزدش را طلاق داد. من بلافاصله دختر خواهرم را به عقد پسرم درآوردم اما سلیم و دخترخاله اش خیری از زندگیشان ندیدند چون آن ها صاحب دو فرزند معلول شدند و عروسم که تاب و تحمل مشکلات زندگی و جمع و جور کردن این دو طفل بی گناه را نداشت پس از گذشت ۱۵ سال به پسرم خیانت کرد و دنبال سرنوشت خودش رفت.
از آن به بعد من و پسرم خودمان را به پرستاری از این دو بچه معلول سرگرم کردیم. ولی هر روز که می گذشت من به خاطر ظلم و خیانتی که در حق عروس قبلی ام کرده بودم عذاب وجدان بیشتری پیدا می کردم و خیلی دنبال سکینه گشتم تا او را پیدا کنم و حلالیت بطلبم. ولی هیچ آدرس و نشانی از او پیدا نکردم. تا این که برای سفر زیارتی به مشهد آمدیم.
در این جا هنگام عبور از خیابان با یک موتورسیکلت تصادف کردم و وقتی که برای مداوا به بیمارستان انتقال یافتم باورم نمی شد پرستار مرکز درمانی همان کسی باشد که سال ها دنبالش می گشتم. سکینه با مهربانی از من پرستاری و مراقبت کرد و زمانی که دست هایش را محکم گرفتم و با شرمندگی برایش تعریف کردم مرتکب چه گناه بزرگی شده ام، او با لبخندی معصومانه دستم را بوسید و گفت: مادرجان حتما قسمت این طوری بوده است و من از شما هیچ دلخوری و ناراحتی به دل ندارم و همین جا شما را بخشیدم. زن ۶۵ ساله گفت: از این که می بینم سکینه با فردی شایسته ازدواج کرده است و ۲ دختر زیبا و دوست داشتنی دارد خیلی خوشحالم و برایشان دعا می کنم خوشبخت و سعادتمند بشوند. امیدوارم خدا هم از خطاهایم بگذرد.
📚برگرفته از روزنامه خراسان
🍂 هر چه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی 🍂
.