eitaa logo
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
587 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
386 ویدیو
15 فایل
بسمِ الله الرَّحمٰنِ الرَّحیم🌸 یاران! پای در راھ نهیم کھ این راھ رفتنی است و نھ گفتنی..🕊✨ ‌ اینجاییم تا از لوحِ قلبمان محافظت کنیم کھ: نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست !🌒 چھ کنم حرف دگر یاد نداد استادم..🌱 ‌ ٫ سلامتے و ظهور بقیھ الله (عج) صلوات !🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
🕯🖤 ؛ - #شهادت_امام_محمد_باقر'؏💔! ــــــــــــــــــــ ـــــ
هزار خاطرھ‌ۍ غم نمےرود از یاد .. غروب سرخ محرم نمےرود از یاد (: ــــــــــــــــــــ ـــــ شهادت '؏ ڪه میرسه ، انگار دیگه بوۍ محرم دارھ میاد ؛ انگار همه به تب و تاب افتادن ، پرچم مشڪے هاشون رو آمادھ ڪردن ...✨
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
🕯🖤 ؛ - #شهادت_امام_محمد_باقر'؏💔! ــــــــــــــــــــ ـــــ
بـه گاهوارھ‌ۍ خالےِ اصغرم سوگند ؛ رباب و خیمه‌ۍ ماتم نمےرود از یاد !💔(: ــــــــــــــــــــ ـــــ روضه‌ۍ آقا '؏ روضه‌ۍ عاشوراست ... بخوام روضه بخونم ، باید یه خط از آقا بگم ، یه خط ڪربلا و عاشورا (:
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
🕯🖤 ؛ - #شهادت_امام_محمد_باقر'؏💔! ــــــــــــــــــــ ـــــ
آنچه‌من‌دیدم‌به‌عالم ، چشم‌گردون‌هم‌ندیدھ دیـدم من بوسه‌ۍ زینبۜ به رگ هاۍ بریدھ ــــــــــــــــــــ ـــــ میخواد از برادر جدا بشه ، باید صورت برادر رو ببوسه اما سر بالاۍ نیزھ است ،چه ڪند خواهر؟ دستاش رو روۍ زمین گذاشت ، لب گذاشت به رگ هاۍ بریدھ ...حسین'؏ ... 😭💔
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
نامت غریب و ... قبر زِ نامت غریب‌‌تر !💔(:
کوگنبد و صحن و سرایت ؛ باقر علم ..؟ خاکے بود قبرت چرا ؛ ای کاشف علم ..؟💔(:
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
کوگنبد و صحن و سرایت ؛ باقر علم ..؟ خاکے بود قبرت چرا ؛ ای کاشف علم ..؟💔(:
قبر تو بارگاھ توحید است ... شمعِ بالا سر تو خورشید است 🌤! ــــــــــــــــــــ ـــــ این موقع همه میرن مڪه ، ڪسی مدینه نمےمونه اما شاید یه نفر این ساعت تو بقیع باشه ، اون هم مهدۍِ زهراست (عج) ، هے سر رو روۍ خاڪ قبر جدّش بذارھ ... هے بگه: یاجَدّاھ✨! ان شاءلله خدا ظهور من رو تعجیل ڪنه ، خودم برات حرم مےسازم❤️(:
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
قبر تو بارگاھ توحید است ... شمعِ بالا سر تو خورشید است 🌤! ــــــــــــــــــــ ـــــ این موقع همه می
امروز دل مهـدی (عج) .. خون بـود از غـم تـو !💔 او زائـر است .. بـر مرقـد بےزائـر تـو !✨ ــــــــــــــــــــ ــ ــ ــ آجرک الله یـا .. 🥀 تنها روضه خوان ِ بقیع ! (:
• عرض سلام🌱' رفقا ؛ دیشب به لطف خدا روضه خوندیم ، گریه کردیم و بار نوکری رو بستیم ! و الحمدلله که بےنصیب نموندیم !✋🏻 • اما یه سوال ⚠️' اگر بهمون بگن ⇩ دھ دقیقه از امام باقر ؏ حرف بزن ؛ چیا داریم بگیم ؟ چقدر اماممون رو مےشناسیم ؟ تا چند دقیقه مےتونیم از آقامون بگیم ؟ تا چند دقیقه به مِن و من نمیوفتیم ؟ (: • مےخوایم اماممون رو بشناسیم !✨ همینجا ، هیئت امام حسن ِ مجتبے ؏ !🌸 حوالے نیمه شب ..🌙 + @heiate_emam_hasan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• . در چشم هایشان که مےنگریستند ؛ میان درخشش اشک ، کربلا را مےدیدند ! چه بسا هم که آن درخشش ، نه از اشک ، که از تصویر خورشید ِ بر نیزھ بود !💔 • به فدای ِ ؏ !✨
986395fea748a6a62791a32ec0601b415555193-720p (1)_۲۱۰۶۲۰۲۲.mp3
8.79M
• . دامن علقمه و باغ گل یاس یکےست !🌸 قمر ِ هاشمیان بین همه ناس یکےست !🌙 سِیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب ، نام ِ زیبای اباصالح و عباس یکےست !❤️(: ـــــ ـ 🌸🍃
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
در این گرماگرم ِ ایام ، جرعه‌ای شربت ِ عشق میل داری ..؟❤️ در بقچه ام چند لیوان بیشتر دارم ! (: ــــــــــــــــــــ ــ نوش ِ جانتان ؛✨ یک قسمت از ملجاء جان !🌿
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " ؛ تا تو کمے عشق بنوشانےام!" 📜 تا سرچرخوندم سمتش، صدای خندش رفت هوا! باید تعجب می‌کردم و حتی اخم کرده، می‌پرسیدم: دماغم قرمزه یا کلاه توپی سرمه که اینقدر برات خنده دارم؟ اما با تمام وجود لبخند زدم و خنده اش که طولانی شد، من هم از ته دل خندیدم. توی این سه ماه، مجتبی برام مثل سعید شده بود! انگار دوتا برادر داشتم! شاید هم عزیزتر از برادر! از وقتی حالش بهتر شد، وابسته تر شدم. انگار اون لبخند های عمیق، اون خنده های شیرین، لحن قرآن خوندنش که گاهی می‌خندید و گاهی می‌لرزید، حتی بغض ها و اشک های دلیِ توی روضه ها و محبت هاش که بیشتر بروز میداد و نه فقط توی حرفاش، که تو رفتار و نگاهش هم میدیدم؛ همه بیشتر دلم رو به دلش گره می‌زد! شاید هم گرهی که اونشب، توی روضه و بعد تلاوتش زده شد رو کور تر می‌کرد! سیر که خندید، اشک جمع شده توی چشمش رو با سر انگشت پاک کرد و گفت: «ای خدا؛ تقصیر توئه ها! اشکم درومد!» با لبخند پرسیدم: «حالا به چی می‌خندی؟» - «به تو! یعنی از لحظه ای که نشستیم تو ماشین، اینقدر این دفترت رو هی بغل کردی، هی بوسیدی، هی ناز و نوازشش کردی که من وقتی ریحان رو اولین بار دادن بغلم، اینطوری نکردم!» دوباره خندید. گفت: «اصلا اینا به کنار! چرا باهاش حرف می‌زنی؟ علی اکبر؛ حواست بود؟ یهو می‌خندیدی! یهو می‌رفتی تو خودت! یه بار مهربون نگاش می‌کردی! یه بار با اخم زل می‌زدی به جلدش! چرا آخه؟ چی داری اون تو مگه؟» لبخندم پررنگ تر شد و نگاهم رو به دفترم دادم. دستی روی جلدش کشیدم و کوتاه گفتم: «خاطراتم!» نیم نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت. منتظر بود خودم ادامه بدم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «شاید خود دفتر حرفامو نشنوه ولی... خاطراتم زنده‌ن! هنوز عطر وجودشونو حس می‌کنم! می‌تونم حتی گاهی روی در و دیوار شهر دوباره ببینمشون! هستن، کنارمن و وقتی دفترم رو بغل می‌کنم، حس می‌کنم تموم خاطراتم، تموم این چند ماه رو بغل کردم. می‌دونی مجتبی؟ برای من تک تک لحظاتی که این دفتر تو قلبش نگهشوم داشته، از عسل شیرین ترن! دوسشون دارم. با تموم وجودم دوسشون دارم و دلم می‌خواد مدام نوازششون کنم. باهاشون حرف بزنم. از امروز بگم. از روزهایی که اونا برای بعضی‌شون گذشته‌ن برای بعضی‌شون آینده! گاهی هم دوباره خودشونو تکرار می‌کنم. توی اون خاطرات، دوباره با خنده ها می‌خندم و با گریه ها بغض می‌کنم! با لذت ها جون می‌گیریم و از درد ها اخم می‌کنم. ولی... من بغض ها و گریه ها و درد هاشونم دوست دارم. می‌دونی چرا؟» سربلند کردم و به نیمرخش چشم دوختم. لبخندی زد و بدون اینکه طرفم برگرده، گفت: «بچه که بودم، وقتی میدیدم کسی حواسش بهم نیست، خودمو الکی می‌نداختم زمین تا همه دور و برم جمع شن و بهم محبت کنن. چون نمی‌خواستم دروغ بگم یه جور میوفتادم که یه چیزیمم بشه! درد داشت ها! خیلیم درد داشت! ولی اون دردا به محبتی که می‌دیدم می‌ارزید! گریه هایی که می‌کردم، به دست نوازشی که اشکامو پاک می‌کرد می‌ارزید!» تموم صورتم رو لبخند گرفت. نوبت من بود که ادامه بدم: «خاطرات از پا افتادن هایم را دوست دارم ! آخَر ، آخِرِ همه‌ی آنها ، دلم یڪ خاطرھ به جان نوشته است که: امام حسین (ع) آمدن ؛ بلندم ڪردن! من احساسِ حضورِ او را دوست دارم!» خیره به دفترم، بغضم رو قورت می‌دادم که حرکت سریع دست مجتبی، نگاهم رو به خودش جلب کرد. اشکش رو پاک کرده بود ولی هنوز یک طرف صورتش، رد اشک مونده بود. متوجه نگاهم که شد، برای اینکه حواسم رو پرت کنه، پرسید: «از کی خاطراتت رو نوشتی؟» یک طرف دفتر رو گرفتم و از طرف دیگه، برگه هاشو از زیر انگشتم رد کردم. لبخندی زدم و گفتم: «از اول! اولِ اول!» 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! نشر‌ باقید نام نویسندھ و‌ منبع ، ✋🏻🌼! ✨قرارگاه‌شھیدحسین‌معزغلامے 𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " ؛ تا تو کمے عشق بنوشانےام!" 📜 به شوخی گفت: «یعنی از روز تولدت؟» اما من جدی گرفتم: «شایدم قبل تر!» مکثی کردم و گفتم: «درست نمی‌دونم کی متولد شدم؟ اون روز که خواب شهید و کتاب روایت عشق رو دیدم یا اون لحظه که سعید دعوتم کرد برای مراسم شهید و قبول کردم. شایدم بالاسر پیکر شهید یا وقتی روضه خون شدم. شایدم... شایدم وقتی امامم رو دیدم!» نگاه مجتبی رو روی خودم احساس می‌کردم اما سربلند نکردم. نفس سنگینی کشیدم: «اون روز تو بیمارستان، شب اولی که خدا دوباره چشمام رو بهم هدیه کرد؛ تصمیم گرفتم بنویسم! از اول اول، از اولین جرقه ای که بهم نشون داد راهی که می‌رم، راه درست نیست! با خودم گفتم می‌نویسم تا یادم نره چی بودم و چی شدم و اصلا چیشد که این شدم! گفتم می‌نویسم تا هم خودم بیشتر شکرش کنم و هم شاید روزی کسی بعد از من، با خوندن این دفنر چشم دلش باز بشه، خدا رو ببینه، عاشقش بشه و... زندگی واقعی کردن رو بچشه! بندگی رو بچشه! نوشتم تا تنهایی سر این سفره بزرگی که خدا برام پهن کرد نشینم و شاید برای شکر یک قطره از این اقیانوس رحمتش، کسی رو هم سفره‌ی خودم کنم!» سکوت کرده بود و لبخند میزد. گفتم: «قبل اینکه بیای دنبالم. درست تو روزی که دوره آموزشم تموم شد، دفتر اول زندگیم هم تموم شد!» چیزی نگفت اما لبخندش رو پررنگ تر کرد. نگاهم رو ازش گرفتم و خیره شدم به جلد دفترم. به گنبد طلای امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع). لبخندی روی لب هام نشست. دستی روی گنبد ها کشیدم و توی دلم زمزمه کردم: «یعنی میشه خودتون بیاین، دستمو بگیرین؛ بگین تو تصادف کردی! با بقیه فرق داری! بیا خودمون کمکت کنیم بیای حرم! یعنی میشه خودتون از این دنیا، سمتتون فراریم بدین؟ (: » محو اسم قشنگ اربابم که روی پرچمِ گنبد نقش بسته بود، بودم که ماشین از حرکت ایستاد. سربلند کردم. درست زیر تابلوی «سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران» ایستاده بودیم. 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! نشر‌ باقید نام نویسندھ و‌ منبع ، ✋🏻🌼! ✨قرارگاه‌شھیدحسین‌معزغلامے 𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "#قسمت_سی_و_چندم ؛ تا ت
یا امام باقر (؏) ؛ شام شهادتتونه مولا ! آقاجان ؛ شما آخرین یادگار کربلایین ! شما خودتون دیدین تو کربلا چے گذشت ! امام ِ ما منتقم گریه های شمان .. اشک هایے که از خاطرات عاشورا پنجاھ و هفت سال بند نیومد !💔 آقاجان ؛ آقا ۳۱۳ یار مےخوان تا بیان و انتقام غصه هاتونو بگیرن ! دورتون بگردم ، کمکمون کنید که سرباز آقا باشیم... نه سربار ایشون 😔💔 https://harfeto.timefriend.net/16572528666365 به رسم هر بار... می‌شنویم شما را ^^♡
نــٰام‌تو‌را‌بـھ‌آسمان‌دلم‌آویختم🌱، صبح‌شد🌤'! یــٰااللّھ ...💛(:
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
یا امام باقر (؏) ؛ شام شهادتتونه مولا ! آقاجان ؛ شما آخرین یادگار کربلایین ! شما خودتون دیدین تو کر
گویا لینک ایرادی داشته ؛ پیام ها ارسال نمےشدن .. ویرایش شد ؛ لینک جدید تقدیم شما !🌱 هموارھ مےشنویم شما را !🌸(:
؛ مثــلاً اومدم پیشت ، توۍ حرم نزدیڪت🌱 دستمو رو سینه بذارم .. خیــــس گریــھ بشــم !❤️(: ــــــــــــــــــــ ـــــ #اربابم‌سلامٌ‌علیڪ✋🏻✨!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙🌱 ؛ - پیامبر اڪرم﴿ص﴾ میفرمایند: شب ، هر دعاۍ خیرۍ مستجاب مےشود ...✨ ــــــــــــــــــــ ـــــ بخوان دعاۍ فرج را ، دعـــا اثــر دارد !❤️(:
986395fea748a6a62791a32ec0601b415555193-720p (1)_۲۱۰۶۲۰۲۲.mp3
8.79M
• . مثل ِ گنجے که نهان در دل ویرانه شدھ هـر که شیـدای تـو شـد ، عـاقـل و فرزانـه شـدھ !❤️(: ـــــ ـ 🌸🍃
ـــ 🌸 ــ ـ چله‌ی زیارت حضرت عباس (؏) !❤️ #روز_هجدهم ¹⁸ ؛🌿 بـه نیـابت از بـرادر شهیـدمـان ؛ شهیـد سجاد زبرجدی✨ هدیه به آقـای ِ غریب ِ بقیـع ؛ آقـاجانم امام سجاد (؏) !💕 #التمـاس_دعـٰا !⛅️ ـــ 🌸 ــ ـ