6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ماه زنده شدن مردگان (فضیلت ماه رجب)
🎙#استاد_شجاعی
@shahid_gomnam15
شهید گمنام
به ابراهيم که تا آن موقع نميشــناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آســيب ديده. هواي ما رو داشته باش. َ
مسابقات قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم جايزه
نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشــور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود.
هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:
امسال در 74 کيلو کسي حريف ابراهيم نيست.
مسابقات شروع شــد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برميداشت. با
چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد
ُرد.
يا با امتياز بالا ميب
به رفقايم گفتم: مطمئن باشــيد، امسال يه کشتيگير از باشگاه ما ميره تيم
ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي مطرح بود ولي ابراهيم برنده
شد. او با اقتدار به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي »محمود.ك« بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات
ارتشهاي جهان شده بود.
قبل از شروع فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي
حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب
کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي.
مربي، آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشــزد ميکرد. در حالي که ابراهيم
بندهاي کفشش را مي بست. بعد با هم به سمت تشک رفتند
رفیق شهیدم🥀
ادامه دارد
@shahid_gomnam15
آیت الله بهاء الدینی آمده بودند شیراز. طلبه ها از ایشان درس اخلاق خواستند. آقا فرمودند: بروید صیاد شیرازی شوید. اگر صیاد شیرازی شدید، هم دنیا دارید هم آخرت.
#سپهبد
#شهید
#علی_صیاد_شیرازی
@shahid_gomnam15
«♥️🕊»
بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن|❁
انتفے♡ےیاحسین :))♥️
🕊¦↫#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
♥️¦↫#امام_حسینی
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
میگفت...
هر کسی چهل روز زیارت عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه بفرستد
حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم
✍معطل چی هستی؟
۴۰تا زیارت عاشورا در برابر حاجتت...
گفته بودی چه حاجتی داری؟
#شهید_نوید_صفری
#شهیدمدافع_حرم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
#گروه_چله_اذکار_برا_شهدا
⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/3400007970C7419aa8d81
امدنت اتفاقی نیس رفیق
🌷کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_بیست_یکم
ماهان تمام حرف ها و نصیحت هایشان را شنیده بود. قرار بر آن بود تا کتاب را به مرز فارس برساند، آن جا کاتب دیگری به نام بهرام، از روی این کتاب رونویسی می کرد و کتاب تازه را به مرز توران می فرستاد. هیچ وقت ماهان فکرش را هم نمی کرد که همان ابتدای راه، پشت تخته سنگی بخوابد و ناخواسته صدای دشمنان محمد را که برای قتلش نقشه می کشیدند، بشنود. ترسیده پا به فرار گذاشته بود و یکی از دشمنان با اسب دنبالش کرده بود. ماهان از فکر و خیال بیرون آمد. نگاهی به اطراف انداخت. برهوت تمام ناشدنی بود! با این که پیاله ای شیر و چند رطب خورده بود و چندان گرسنه نبود، اما ساعتی را که با پای پیاده آمده بود، سخت او را تشنه کرده بود. ماهان صدایش را بلند می کند و رو به مهاجمان که جلوتر می روند، می گوید:
_ آهای! جانی برایم نمانده. تشنه ام !
خالد میان رفتن، سرش را به عقب بر می گرداند و به ماهان نگاه می کند.
_ جان تازه میخواهی چه کنی؟!
دوباره به برابرش، برهوت تمام نشدنی نگاه می کند و ادامه می دهد:
_ همین نیمه جانت را نیز فردا از تو خواهیم گرفت.
می خندد.
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_بیست_دوم
از خنده اش ابو حامد نیز می خندند. سلیمان اما توی حال خودش مشغول زمزمه آواز است. ماهان می پرسد:
_ با من چه می کنید ؟! مرا می کشید ؟!
ابو حامد میان خنده جواب می دهد:
_ چه خیال کرده ای ؟! این همه راه دنبالت نیامده ایم که رهایت کنیم .
خالد پشت به ماهان و رو به برهوت ، با دست اشاره می کند به خورشید .
_ به آن خورشید نگاه کن .
ماهان به خورشید کم رنگی که تا غروبش فاصله زیادی نمانده بود نگاه می کند. خالد ادامه می دهد:
_ این آخرین خورشید و آخرین غروب زندگی توست !
ماهان غمگین و افسرده به خورشید نگاه می کند. اسب بی سوار او را به جلو می کشد و او مجال ایستادن ندارد. طنابی دور تنش پیچیده اند ، کهنه اما ضخیم است . بازوانش از شدت فشار طناب، خراشیده و زخمی شده . ماهان می پرسد
_ چرا باید بمیرم؟! برای کاری که نکرده ام ؟!
ابو حامد جواب می دهد: _ اگر راست می گویی و کاری نکرده ای ، بگو چرا از ما می گریختی؟! از چه ترسیده بودی ؟!
ماهان جواب می دهد:
_ از بیم جان ! از آن تیغ شمشیر که رفیقتان بر من کشید! یادتان نیست ؟! من با پای پیاده بر خاک کویر می دویدم و او نعره کشان شمشیرش را در هوا تکان می داد !
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
این شهید را می شناسی⁉️‼️
خیلی شجاع بود! کمتر کسی می توانست
راپل هایی که او انجام میداد را انجام دهد
در سوریه هم مسافتی طولانی را سینه خیز
برای شناسایی رفته و برگشته بود
دو سال پیگیر رفتنش به سوریه بود و
یک ماه بعد از اعزام به شهادت رسید
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1540030508C7b19861ab2