『💚』
.
.
#عاشقانههاییڪرزمنده
نوشتار پیش رو ،نه تنها یاد آور شهیدی قهرمان، بلکه بیانگر احوال مردی است که با داشتن قهرمانی ها ، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت اکمال یافت.
درعصری که نوجوان و جوان ما با تأثیر پذیری از الگوهای کم مایه در عرصه های ورزشی و هنری ... درکوره راه های زندگی ، یوسف وار هر گامشان را چاهی در پیش ، و گرگی در لباس میش در کمین است، مروری بر زندگی ابراهیم ها می تواند چراغی در شب ظلمانی باشد. چرا که پیر ما فرمود:《با این ستاره ها راه را می شود پیدا کرد.》
ابراهیم، دانش آموخته ای از مکتب ولایت،که خود آموزگاری شد در تدریس خلوص و عشق و ایثار، جرعه نوشی از جام ساقی کوثر که خود ساقی گردید بر تشنگانی چند.چیرگی بر نفس را آموخت، اما نه از پوریای ولی، که از مولایش علی"ع" و چه زیبا تصویر کشید سیمای فتوت را. نشان داد که می شود بی قدم گردید سرا پای جهان را و می توان در اوج آزادگی بندکی کرد، ولی فقط حضرت حق را.
در خاطره تاریخ پیش از ظهور اسلام جوان ایرانی با صفت های مردانگی، قهرمانی، میهن دوستی و...جلوه گری می کرد.
پس از ظهور اسلام با آموختن درس های دیگری چون ایثار، پاکی، نجابت، صداقت، دیانت، شهادت و... که از اهل بیت"ع" فرا گرفته بود، موجب درخشیدن نام جوان ایرانی بر تارک آسمان ها فضایل گردید.تا جایی که گردنکشان ملیت های دیگر، لب به اعتراف گشوده و مرحبا گویان نامشان را می برده اند.دوره انقلاب اسلامی و برهه دفاع مقدس گواه این مدعاست.
سروری بر احوال جوان و نوجوان ایرانی در این دوران ، آن هم تحت رهبری پیری روشن ضمیر مانند دیدن دریاست!
برخی با تماشای عظمت و زیبایی ظاهریش لذت می برند.برخی گام را فراتر نهاده، علاوه بر تماشا، تنی بر آب زده تا لذت بیشتری برده باشند.گروهی به این قناعت نمی کنند، دل به دریا زده تا از قعر آن و از لابه لای صخره های زیر آب و نهان از دیده، صدفی جسته و گوهری به کف آرند.
والحق چه بسیارندگوهر های به دست آمده از دریای دفاع مقدس گنجینه ای بی بدیل و دیدنی شدهاند از برای سرفرازی ایران و اسلام عزیز. و چه بیشمارند گوهرانی که در دل دریا مانده و هنوز دست غواصی به آنها نرسیده.
و این از عنایات حضرت حق است که هر از چندگاهی دّری می نمایاند تا بدانیم چه ها از این بیکران نمی دانیم ؟!
ما چه کرده ایم یا چه خواهیم کرد؟! آیا این خاکیان را که افلاکیان بر آدمیتشان غبطه میخورند الگو قرار دادهایم؟!
یا خدای ناکرده ناخلفی از نسل آدم را ؟!انسان نمایی از دین و دیاری دیگر که با ظاهری زیبا و قهرمان گونه ، سوار بر امواج رسانه، برای غارت دل و دین جوان و نوجوان ما حمله ور شده!؟
هرچند نهال های نورس بیشه شیران ایران، ریشه در خاک ولایت دارند و آب از چشمه های زلال اشک خوردهاند .اشکی که از طفولیت به همراه نوشیدن شیر مادر در محافل روضه سیدالشهدا "ع " در خون و رگشان جاری است مُهر مِهر عباس بر دل دارند و دل به مادر سادات فاطمه "ع"دارند.
جوانان ما در پی خوبی و خوبان عالمند و صداقت و عشقشان خلل ناپذیر، شاید بیگانگان غباری بر رویشان نشانده باشند، اما محرّمی کافی است که دریای وجود و وجدانشان را طوفانی کند و رشته های خصم را پنبه.
شاید بی ریش ،ولی با ریشه اند .ابراهیمی میخواهند که تیر به دستشان دهد تابُت نفس خویش در هم شکنند.
بگذریم ،غلو جوان ایرانی نکردهایم که موجی گفته ایم از دریا ، و تنها در پی آنیم که با معرفی شهید ابراهیم هادی نشان دهیم مُشتی نمونه از این خروار.
گرچه گرد آوری خاطراتش بعد از گذشت سالها ، از دوستانی که چون او گمنامند بسیار سخت بود.اما خواجه شیراز نهیب می زد ما راکه:
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط قدم اول آن است مجنون باشی
با لطف خدا ده ها مصاحبه با دوستان و خانواده آن عزیز انجام شد تا برگه هایی از کتاب زرین عارفی بی هیاهو، عاشقی دلباخته ، معلمی دلسوز، جوانی مسلمان از دیار خوبان ایران ، پهلوانی غیور، ولی بی ادعا و یاری راستین از نگار پرده نشین مهدی موعود"عج" آماده شود و برای مطالعه و تفکر شما خواننده عزیز تقدیم شود.
در خاتمه از همه کسانی که برای جمع آوری این مجموعه تلاش نموده اند تشکر می کنیم و چشم انتظاریم تا با نظرات ، پیشنهادات و انتقادات ، ما را در معرفی خوبان این ملت یاری نمایی.
بدان همت تو در نقل خاطره ای و یا نقدی بر این نوشتار اَدای دینی ناچیز است به آنها که رفتند تا دین و ناموس و ایران ما سر افراز بماند.
کاروان رفت و تو درخواب و بیابان در پیش
کی روی،ره ز که پرسی،چه کنی،چون باشی
.
#برادرشھیدمابراھیم
برگرفتهازڪتاب#سلامبرابراھیم1
↝.•@shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
『💚』 . . #عاشقانههاییڪرزمنده نوشتار پیش رو ،نه تنها یاد آور شهیدی قهرمان، بلکه بیانگر احوال مردی
چرا ابراهیم هادی؟
تابستان سال۱۳۸۶بود.درمسجد امین الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشا بودم.حالت عجیبی بود!تمام نمازگزاران از علما و بزرگان بودند.من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ایستاده بودم.
بعد از نمازمغرب، وقتی به اطراف خود نگاه کردم ،با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته!
درست مثل اینکه مسجد، جزیره ای میان دریاست!
امام جماعت پیر مردی نورانی با عمامه ای سفید بود .از جا برخاست و رو به سمت جمعیت شروع به صحبت کرد.از پیر مردی که در کنارم بود پرسیدم: امام جماعت را می شناسی؟
جواب داد: حاج شیخ محمد حسین زاهد هستند.استاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدی.
من که از عظمت روحی و بزرگواری شیخ حسین زاهدبسیار شنیده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش می کردم.
سکوت عجیبی بود.همه به ایشان نگاه می کردند.ایشان ضمن بیان مطلبی درمورد عرفان و اخلاق فرمودند:
دوستان،رفقا،مردم ما بزرگان عرفان و اخلاق می دانندو... اما رفقای عزیز،بزرگان اخلاق و عرفان عملی این ها هستند.
بعد تصویر بزرگی را در دست گرفت.از جای خود نیم خیز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم.تصویر،چهره مردی با محاسن بلند را نشان می دادکه بلوز قهوه ای بر تنش بود.
خوب به عکس خیره شدن، کاملاً او را شناختم.من چهرهٔ اورا بارها دیده بودم، شک نداشتم که خودش است،ابراهیم بود، ابراهیم هادی!!
سخنان او برای من بسیار عجیب بود.شیخ حسین زاهد، استاد عرفان و اخلاق که علمای بسیاری در محضرش شاگردی کرده اند چنین سخنی می گوید!؟
او ابراهیم رااستاد اخلاق عملی معرفی کرد !؟
در همین حال با خودم گفتم :شیخ حسین زاهد که ... او که سال ها قبل از دنیا رفته!!
هیجان زده از خواب پریدم .ساعت سه بامداد روز بیستم مرداد۱۳۸۶ مطابق با بیست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اکرم"ص" بود.
این خواب رویای صادقه ای بود که لرزه بر اندامم انداخت ، کاغذی برداشتم و به سرعت آنچه را دیده و شنیده بودم نوشتم.
دیگر خواب به چشمانم نمی آمد.در ذهن، خاطراتی که از ابراهیم هادی شنیده بودم مرور کردم.
فراموش نمی کنم. آخرین شب ماه رمضان سال ۱۳۷۳ در مسجد الشهداء بودم.به همراه بچه های قدیمی جنگ به منزل شهید ابراهیم هادی رفتیم. مراسم به خاطر فوت مادر این شهید بود.منزلشان پشت مسجد، داخل کوچه شهید موافق قرار داشت.
حاج حسین الله کرم در مورد شهید هادی شروع به صحبت کرد.
خاطرات ایشان عجیب بود.من تا آن زمان از هیچکس شبیه آن را نشنیده بودم!
آن شب لطف خداوند شامل حال من شد.من که جنگ را ندیده بودم .من که در زمان شهادت ایشان فقط هفت سال داشتم ، اما خدا خواست در آن جلسه حضور داشته باشم تا یکی از بندگان خالصش را بشناسم.
این صحبت ها سال ها ذهن مرا به خود مشغول کرد.باورم نمی شد، یک رزمنده اینقدر حماسه آفریده و تا این اندازه گمنام باشد!
عجیب تر آنکه خودش از خدا خواسته بود که گمنام بماند!و با گذشت سال ها هنوز هم پیکرش پیدا نشده و مطلبی هم از او نقل نگردیده!
و من در همه کلاس های درس و برای همه بچه ها از او می گفتم.
هنوز تا اذان صبح فرصت باقی است. خواب از چشمانم پریده .خیلی دوست دارم بدانم چرا شیخ زاهد ، ابراهیم را الگوی اخلاق عملی معرفی کرده؟ فردای آن روز بر سر مزار شیخ حسین زاهد در قبرستان ابن بابویه رفتم.با دیدن چهره او کاملاً بر صدق رویائی که دیده بودم اطمینان پیدا کردم.دیگر شک نداشتم که عارفان را نه در کوه ها و نه در پستو خانه های خانقاه باید جست، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.
همان روز به سراغ یکی از رفقای شهید هادی رفتم.آدرس و تلفن دوستان نزدیک شهید را از او گرفتم.
تصمیم خودم راگرفتم.باید بهتر و کامل تر از قبل ابراهیم را بشناسم . از خدا هم توفیق خواستم.
شاید این رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان مخلصش بر عهده ما نهاده است.
#ادامهدارد...
#برادرشھیدمابراھیم
برگرفته از کتاب#سلامبرابراهیم1
🌹@shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
چرا ابراهیم هادی؟ تابستان سال۱۳۸۶بود.درمسجد امین الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشا بودم.حالت
زندگینامه
ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید آیت الله سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود.
او چهارمین فرزند خانواده به شمار میرفت. با این حال پدرش، مشهدی محمد حسین ،به او علاقه خاصی داشت.
او نیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود، پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید. ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را به پیش برد.
دوران دبیرستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان زند.
سال ۱۳۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود .از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.
حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمدتقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود.
در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد .او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود.پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد.
ابراهیم در آن دوران همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول شد.
اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال و کشتی بی نظیر بود .هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردان می ایستاد.
مردانگی او را می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد.
حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.
در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانال های فکه مقاومت کردند،اما تسلیم نشدند.
سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب تنهای تنها با خدا همراه شد، دیگر کسی او را ندید.
اوهمیشه از خدا می خواست گمنام بماند، چرا که گمنامی صفت یاران محبوب خداست.
خداوند دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام و غریب در فک مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.
#ادامهدارد...
#برادرشھیدمابراھیم
برگرفته ازڪتاب#سلامبرابراهیم1
•• @shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
زندگینامه ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید آیت الله سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هس
زندگینامه
ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید آیت الله سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود.
او چهارمین فرزند خانواده به شمار میرفت. با این حال پدرش، مشهدی محمد حسین ،به او علاقه خاصی داشت.
او نیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود، پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید. ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را به پیش برد.
دوران دبیرستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان زند.
سال ۱۳۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود .از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.
حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمدتقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود.
در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد .او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود.پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد.
ابراهیم در آن دوران همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول شد.
اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال و کشتی بی نظیر بود .هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردان می ایستاد.
مردانگی او را می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد.
حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.
در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانال های فکه مقاومت کردند،اما تسلیم نشدند.
سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب تنهای تنها با خدا همراه شد، دیگر کسی او را ندید.
اوهمیشه از خدا می خواست گمنام بماند، چرا که گمنامی صفت یاران محبوب خداست.
خداوند دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام و غریب در فک مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.
#ادامهدارد...
#برادرشھیدمابراھیم
برگرفته ازڪتاب#سلامبرابراهیم1
•• @shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
زندگینامه ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید آیت الله سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هس
محبت پدر
در خانه ای کوچک و مستاجری در حوالی میدان خراسان تهران زندگی می کردیم.
اولین روزهای اردیبهشت سال۱۳۳۶بود، پدر چند روزی است که خیلی خوشحال است.
خدا دراولین روز این ماه، پسری به او عطاکرد. اودائماً از خدا تشکر می کرد.
هرچند حالا در خانه سه پسر و یک دخترهستیم، ولی پدر برای این پسر تازه متولد شده خیلی ذوق می کند.
البته حق هم دارد.پسر خیلی با نمکی است .اسم بچه را هم انتخاب کرد:《ابراهیم》
پدرمان نام پدری را بر او نهاده که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید بود.و این اسم واقعً برازنده او بود.
بستگان و دوستان هر وقت اورا می دیدند با تعجب می گفتند:حسین آقا، تو سه تا فرزند دیگه هم داری ، چرا برای این پسر اینقدر خوشحال می کنی؟!
پدر با آرامش خاصی جواب می داد: این پسر حالت عجیبی دارد! من مطمئن هستم که ابراهیم من ، بنده خوب خدا می شود ، این پسر نام من را هم زنده می کند!
راست می گفت،محبت پدرمان به ابراهیم ،محبت عجیبی بود.
هر چند بعد از او ، خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد، اما از محبت پدرم به ابراهیم کم نشد.
ابراهیم دوران دبیرستان را به مدرسه طالقانی در خیابان زیبا رفت.اخلاق خاصی داشت.توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمی شد.
یکبار هم در همان سال های دبستان به دوستش گفته بود: بابای من آدم خیلی خوبیه ، تا حالا چند بار امام زمان "عج" را توی خواب دیده.
وقتی هم که خیلی آرزوی زیارت کربلا داشته، حضرت عباس"ع" را در خواب دیده که به دیدنش آمده و حرف زده.
زمانی هم که سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: پدرم می گه، آقای خمینی که شاه ، چند ساله تبعیدش کرده آدم خیلی خوبیه.
حتی بابام میگه: همه باید به دستورات اون آقا عمل کنند. چون مثل دستورات امام زمانه"عج" می مونه.
دویتانش هم گفته بودند: ابراهیم دیگه این حرف ها رو نزن ، آقای ناظم بفهمه اخراجت می کنه.
شاید برای دوستان ابراهیم شنیدن این حرف ها عجیب بود. ولی او به حرف های پدر خیلی اعتقاد داشت.
#ادامهدارد...
#برادرشھیدمابراھیم
#برگرفته از ڪتاب#سلامبرابراهیم1
🌹 @shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
محبت پدر در خانه ای کوچک و مستاجری در حوالی میدان خراسان تهران زندگی می کردیم. اولین روزهای اردیبهش
روزی حلال
پیامبر اعظم"ص" می فرمایند:《فرزندانتان را در خوب شدنشان یاری کنید، زیرا هر که بخواهد می تواند نافرمانی را از فرزند خود بیرون کند.》
بر این اساس پدرمان در تربیت صحیح ابراهیم و دیگر بچه ها اصلاً کوتاهی نکرد.البته پدرمان بسیار انسان باتقوایی بود؛ اهل مسجد و هیئت بود و به رزق حلال بسیار اهمیت می داد، او خوب می دانست پیامبر"ص" می فرماید:《 عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است.》برای همین وقتی عدهای از اراذل و اوباش در محله امیریه( شاپور) آن زمان اذیتش کردند و نمی گذاشتند کاسبی حلالی داشته باشد، مغازه ای که از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به کارخانه قند رفت.
آنجا مشغول کارگری شد صبح تا شب مقابل کوره می ایستاد، تازه آن موقع توانست خانه ای کوچک بخرد.
ابراهیم بارها گفته بود :رو اگر پدرم بچه های خوبی تربیت کرد ،به خاطر سختی هایی بود که برای رزق حلال می کشید. هر زمان هم از دوران کودکی خودش یاد می کرد می گفت: پدرم با من حفظ قرآن را کار می کرد. همیشه مرا با خودش به مسجد می برد. بیشتر وقت ها به مسجد آیت الله نوری پائین چهارراه سرچشمه می رفتیم. آنجا هیئت حضرت علی اصغر "علیه السلام "برپا بود. پدرم افتخار خادمی آن هیئت را داشت. یادم هست که در همان سالهای پایانی دبستان ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت: ابراهیم برو بیرون ،تا شب هم برنگرد.
ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده ،اما روی حرف پدر حرفی نمی زدند.
شب بود که ابراهیم برگشت با ادب به همه سلام کرد. بلافاصله سؤال کردم ناهار چه کار کردی داداش ؟!پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان میداد اما منتظر جواب ابراهیم بود.
ابراهیم خیلی آهسته گفت :تو کوچه راه می رفتم دیدم یه پیرزن کلی وسایل خریده، نمی دونه چیکار کنه و چطوری بره خونه ،من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد، نمیخواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله ،چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم .پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و روزی حلال اهمیت می دهد. دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشد شخصیت این پسر مشخص بود. اما این رابطهٔ دوستانه زیاد طولانی نشد !
ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایتهای پدر را از دست داد. در یک غروب غم انگیز سایه سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد، از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. در آن سالها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه میکردند به سراغ ورزش برود، او هم قبول کرد.
#ادامهدارد...
#برادرشھیدمابراھیم
برگرفته ازڪتاب#سلام برابراهیم1
@shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
روزی حلال پیامبر اعظم"ص" می فرمایند:《فرزندانتان را در خوب شدنشان یاری کنید، زیرا هر که بخواهد می تو
ورزش باستانی
اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد.او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت.حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار،عارفی وارسته بود.او زورخانه ای نزدیک دبیرستان ابو ریحان داشت.ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد.حاج حسن ،ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع می کرد،سپس حدیثی میگفت و ترجمه میکرد. بیشتر شبها ابراهیم را می فرستاد وسط گود، او هم در یک دور ورزش، معمولاً یک سوره قران ،دعای توسل و یااشعاری در مورد اهل بیت می خواند به این ترتیب به مرشد هم کمک میکرد .از جمله کارهای مهم در این مجموعه این بود که؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسید بچه ها ورزش را قطع می کردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند.به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوان ها میآموخت .فراموش نمی کنم یکبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند، یکباره مردی سراسیمه وارد شد! بچه خردسالی را نیز در بغل داشت. رنگی پریده و با صدایی لرزان گفت: حاج حسن کمکم کن ،بچه ام مریضه، دکترا جوابش کردند، داره از دستم می ره ،نفس شما حقه تو رو خدا دعا کنید تو را خدا...بعد شروع به گریه کرد. ابراهیم بلند شد و گفت: لباساتون را عوض کنید و بیائید توی گود. خودش هم آمد وسط گود آن شب ابراهیم در یک دور ورزش،دعای توسل را با بچه ها زمزمه کرد. بعد هم از سوز دل برای آن کودک دعا کرد.آن مرد هم با بچه اش در گوشه نشسته بود و گریه می کرد.دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید! با تعجب پرسیدم: کجا؟! گفت: بنده خدایی که با بچه مریض آمده بود ،همان آقا دعوت کرده، بعد وی ادامه داد الحمدالله مشکل بچه اش برطرف شده ،دکتر هم
گفته بچه ات خوب شده ،برای همین ناهار دعوت کرده. برگشتمو ابراهیم را نگاه کردم مثل کسی که چیزی نشنیده، آماده رفتن می شد. اما من شک نداشتم، دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده. بارها می دیدم ابراهیم، با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودن رفیق می شد. آنها را جذب ورزش می کردو به مرور به مسجد و هیئت میکشاند. یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش ی گفت :اصلاً چیزی از دین میدانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمی داد. حتی میگفت :تا حالا هیچ جلسه مذهبی یاهیئت نرفتهام.به ابراهیم گفتم آقا ابرام این ها کی هستند دنبال خودت می یاری؟!با تعجب پرسید:چطور،چی شده؟!گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت میکرد، از مظلومیت امام حسین "ع" و کارهای یزید می گفت.این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد .وقتی چراغ ها خاموش شد، به جای اینکه اشک بریزه ،مرتب فحش های ناجور به یزید میداد؟! ابراهیم داشت با تعجب گوش می کرد. یکی دفعه زد زیر خنده، بعد هم گفت: عیبی نداره، این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش با امام حسین "ع" که رفیق بشه تغییر می کنه.ما هم اگر این بچهها را مذهبی کنیم هنر کردیم. دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت.او یکی از بچههای خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد در یکی از روزهای عید همان پسر را دیدم، بعد از ورزشی جعبه شیرینی خرید و پخش کرد. بعد گفت: رفقا من مدیون همه شما هستم ،من مدیون آقا ابرام هستم .از خدا خیلی ممنونم .اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... . ما هم با تعجب نگاهش میکردیم. با بچهها آمدیم بیرون توی راه به کارهای ابراهیم دقت می کردم .چقدر زیبا یکی یکی بچهها را جذب ورزش می کرد .بعد هم آنها را به مسجد و هیئت می کشاند و به قول خودش میانداخت تو دامن امام حسین "ع".
یاد حدیث پیامبر به امیرالمومنین" ع" افتادم که فرمودند: یا علی، اگر یک نفر به واسطهٔ تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است. از دیگر کارهایی که در مجموعه ورزش باستانی انجام میشد این بود که بچه ها به صورت گروهی به زور خانه های دیگر می رفتند و آنجا ورزش می کردند یک شبِ ماه رمضان ما به زور خانه ای در کرج رفتیم.
#ادامهدارد...
#برادرشھیدمابراھیم
برگرفته ازکتاب#سلامبرابراهیم1
@shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
ورزش باستانی اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد.او شب ها به زورخانه حاج حس
ورزش باستانی
آن شب را فراموش نمی کنم .ابراهیم شعر میخواند .دعا می خواندو ورزش می کرد. مدت طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانهای بود.چند سری بچه های داخل گود عوض شدنداما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود. اصلا به کسی توجه نمی کرد.پیرمردی در بالای سکو نشسته بود وبه ورزش بچه ها نگاه می کرد .پیش من آمد، ابراهیم را نشان دادبا ناراحتی گفت :آقا، این جوان کیه؟! گفتم: چطور مگه!؟گفت:《من که وارد شدم ایشان داشت شنا میرفت. من با تسبیح ،شنا رفتنش را شمردم تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصدتا شنا! تورو
خدا بیارش بالا الان حالش بهم می خوره .وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلاً احساس خستگی نمی کرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته! البته ابراهیم این کارها را برای قوی شدن انجام می داد همیشه می گفت: برای خدمت به خدا و بندگانش باید بدن قوی داشته باشیم. مرتب دعا می کرد که: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن. ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرد. حسابی سر زبان ها افتاده و انگشت نما شده بود .اما بعد از مدتی دیگر جلوی بچه ها چنین کارهایی را انجام نداد! می گفت:این کارها عامل غرور انسان می شه.می گفت: مردم به دنبال این هستند که چه کسی قوی تر از بقیه است .من اگر جلوی دیگران ورزشهای سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم می شوم در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه است.بعد از آن وقتی میانداره ورزش بود و می دید که شخصی خسته شده و کم آورده ،سریع ورزش را عوض میکرد.اما بدن قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشان داد و آن ،زمانی بود که سید حسین طهامی قهرمان کشتی جهان و یکی از ارادتمندان حاج حسن به زورخانه آمده بود و با بچهها ورزش میکرد.
#ادامهدارد...
#برادرشھیدمابراھیم
برگرفته ازکتاب#سلام برابراهیم1
@shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
ورزش باستانی آن شب را فراموش نمی کنم .ابراهیم شعر میخواند .دعا می خواندو ورزش می کرد. مدت طولانی ب
پهلوان
سید حسین طحامی (کشتی گیر قهرمان جهان) به زورخانه ما آمده بود وبا بچهها ورزش می کرد.هر چند مدتی بود که سید به مسابقات قهرمانی نمی رفت، اما هنوز بدنی بسیار ورزیده و قوی داشت. بعد از پایان ورزش روکرد به حاج حسن و گفت: حاجی ،کسی هست بامن کشتی بگیره؟حاج حسن نگاهی به بچه ها کرد و گفت: ابراهیم بعد هم اشاره کرد، برو وسط گود.
معمولاً در کشتی پهلوانی، حریفی که زمین بخورد ،یا خاک شود می بازد. کشتی شروع شد. همه ما تماشا می کردیم .مدت طولانی دو کشتی گیر درگیر بودند،اما هیچکدام زمین نخوردند.فشار زیادی به هر دو نفرشان آمد، اما هیچکدام نتوانست حریفش را مغلوب کند، این کشتی پیروز نداشت.
بعد از کشتی سیدحسین بلند بلند می گفت: بارک الله ،بارک الله،چه جوان شجاعی، ماشاالله پهلوون !
ورزش تمام شده بود. حاج حسن خیره خیره به صورت ابراهیم نگاه می کرد. ابراهیم آمد جلو با تعجب گفت چیزی شده حاجی!؟
حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قدیم های این تهرون .دو تا پهلوون بودند به نام های حاج سید حسن رزاز و حاجصادق بلورفروش، اونها خیلی با هم دوست و رفیق بودند.
توی کشتی هم هیچ کسی حریفشان نبود. اما مهمتر از همه این بود که بنده های خالصی برای خدا بودند.
همیشه قبل از شروع ورزش کارشان را با چند آیه قرآن و یک روضه مختصر و با چشمان اشک آلود برای آقا ابا عبدالله "ع" شروع میکردند. نفس گرم حاج محمدصادق و حاج سید حسن مریض شفا می داد.
بعد ادامه داد: ابراهیم من تو رو یه پهلوون میدونم مثل اونها؟ ابراهیم هم لبخندی زد و گفت: نه حاجی، ما کجا و اونها کجا.
بعضی از بچه ها از اینکه حاج حسن اینطور از ابراهیم تعریف میکرد ناراحت شدند.فردای آن روز پنج پهلوان از یکی از زورخانه های تهران به آنجا آمدند .قرار شد بعد از ورزش با بچه های ما کشتی بگیرند .همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعد از ورزش کشتی ها شروع شد.چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتی را بچههای ما بردند،دو تا هم آنها. اما در کشتی آخر کمی شلوغ کاری شد!
آنها سر حاج حسن داد می زدند .حاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود. من دقت کردم و دیدم کشتی بعدی بین ابراهیم و یکی از بچههای مهمان است ،آنها هم که ابراهیم را خوب میشناختند مطمئن بودند که می بازند.برای همین شلوغ کاری کردند که اگر باختند تقصیر را بیندازند گردن داور!
همه عصبانی بودند .چند لحظه ای نگذشت که ابراهیم داخل گود آمد، با لبخندی که بر لب داشت با همه بچههای مهمان دست داد، آرامش به جمع ما برگشت.
#ادامهدارد...
#برادرشھیدمابراھیم
برگرفته ازڪتاب#سلامبرابراهیم1
@shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
پهلوان سید حسین طحامی (کشتی گیر قهرمان جهان) به زورخانه ما آمده بود وبا بچهها ورزش می کرد.هر چند م
پهلوان
بعد هم گفت:من کشتی نمی گیرم!همه باتعجب پرسیدیم:چرا!؟
کمی مکث کرد و به آرامی گفت :دوستی و رفاقت ما خیلی بیشتر از این حرف ها و کارها ارزش داره! بعد هم دست حاج حسن رو بوسید و با یک صلوات پایان کشتی ها را اعلام کرد. شاید در آن روز برنده و بازنده نداشتیم.اما برنده واقعی فقط ابراهیم بود.وقتی هم می خواستیم لباس بپوشیم و برویم ،حلج حسن همه ما را صدا کرد و گفت:فهمیدید چرا گفتم ابراهیم پهلوانه!
ما همه ساکت بودیم ،حاج حسن ادامه داد:ببینید بچه ها،پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید.
ابراهیم امروز را نفس خود کشتی گرفت و پیروز شد.
ابراهیم به خاطر خدا با اون ها کشتی نگرفت و با این کار جلوی کینه و دعوا را گرفت.بجه ها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید.
داستان پهلوانی های ابراهیم ادامه داشت تا ماجراهای پیروزی انقلاب پیش آمد.بعد از آن اکثر بچه ها درگیر مسائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستانی کمتر شد.تا اینکه ابراهیم پیشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانیم و بعد ورزش کنیم و همه قبول کردند.بعد از آن هر روز صبح برای اذان در زورخانه جمع می شدیم .نماز صبح را به جماعت می خواندیم و ورزش را شروع می کردیم.بعد هم صبحانه مختصری و به سر کارهایمان می رفتیم. ابراهیم خیلی از این قضیه خوشحال بود،چرا که از طرفی ورزش بچه ها تعطیل نشده بود و از طرفی بچه ها نماز صبح را به جماعت می خواندند.
همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را می خواند.اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوتر است. با شروع جنگ تحمیلی فعالیت زورخانه بسیار کم شد.اکثربچه ها در جبهه حضور داشتند.ابراهیم هم کمتر به تهران می آمد.یکبار هم که آمده بود،وسایل ورزش باستانی خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش باستانی را راه اندازی کرد.زورخانه حاج حسن توکل ،ور تربیت پهلوان های واقعی زبانزد بود.از بچه های آنجا به جز ابراهیم ،جوان های بسیاری بودند که در پیشگاه خداوند پهلوانیشان اثبات شده بود!
آن ها با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوان های واقعی همین ها هستند.دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سال های اول دفاع مقدس ،با شهادت شهید حسن شهابی (مرشد زورخانه)شهید اصغر رنجبران (فرمانده تیپ عمار)و شهیدان سید صالحی،محمد شاهرودی،علی خرّمدل،حسن زاهدی،سید محمد سبحانی،سید جواد مجدپور،رضا پند،حمدالله مرادی،رضا هوریار،مجید فریدوند،قاسم کاظمی و ابراهیم و چندین شهید دیگر و همچنین جانبازی حاج علی نصرالله،مصطفی هرندی و علی مقدم و همچنین درگذشت حاج حسن توکل به پایان رسید.مدتی بعد با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مسکونی ،دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پیوست.
#ادامهدارد...
#برادرشھیدمابراھیم
برگرفته ازکتاب#سلام برابراهیم1
@shahid_hadi99