eitaa logo
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
519 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
"﷽" رفیق‌من،آرزو‌نڪـن‌شھید‌بشۍ؛ آرزوڪن، مثل‌شھـدا‌زندگۍڪنۍ♡:) ڪانال‌ِدیگمون: #نحوه‌آشنایےوعنایاٺ‌شھید @shahidhadi_61 تبادل: @shahidhadi_tb1 ڪُپے‌ڪردۍ‌دعاۍ‌فرج‌بخون 🕊 مطالب‌‌رگباری‌ڪپے‌نشه‌دوست‌عزیز🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
محبت پدر در خانه ای کوچک و مستاجری در حوالی میدان خراسان تهران زندگی می کردیم. اولین روزهای اردیبهش
روزی حلال پیامبر اعظم"ص" می فرمایند:《فرزندانتان را در خوب شدنشان یاری کنید، زیرا هر که بخواهد می تواند نافرمانی را از فرزند خود بیرون کند.》 بر این اساس پدرمان در تربیت صحیح ابراهیم و دیگر بچه ها اصلاً کوتاهی نکرد.البته پدرمان بسیار انسان باتقوایی بود؛ اهل مسجد و هیئت بود و به رزق حلال بسیار اهمیت می داد، او خوب می دانست پیامبر"ص" می فرماید:《 عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است.》برای همین وقتی عده‌ای از اراذل و اوباش در محله امیریه( شاپور) آن زمان اذیتش کردند و نمی گذاشتند کاسبی حلالی داشته باشد، مغازه ای که از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به کارخانه قند رفت. آنجا مشغول کارگری شد صبح تا شب مقابل کوره می ایستاد، تازه آن موقع توانست خانه ای کوچک بخرد. ابراهیم بارها گفته بود :رو اگر پدرم بچه های خوبی تربیت کرد ،به خاطر سختی هایی بود که برای رزق حلال می کشید. هر زمان هم از دوران کودکی خودش یاد می کرد می گفت: پدرم با من حفظ قرآن را کار می کرد. همیشه مرا با خودش به مسجد می برد. بیشتر وقت ها به مسجد آیت الله نوری پائین چهارراه سرچشمه می رفتیم. آنجا هیئت حضرت علی اصغر "علیه السلام "برپا بود. پدرم افتخار خادمی آن هیئت را داشت. یادم هست که در همان سال‌های پایانی دبستان ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت: ابراهیم برو بیرون ،تا شب هم برنگرد. ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده ،اما روی حرف پدر حرفی نمی زدند. شب بود که ابراهیم برگشت با ادب به همه سلام کرد. بلافاصله سؤال کردم ناهار چه کار کردی داداش ؟!پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان می‌داد اما منتظر جواب ابراهیم بود. ابراهیم خیلی آهسته گفت :تو کوچه راه می رفتم دیدم یه پیرزن کلی وسایل خریده، نمی دونه چیکار کنه و چطوری بره خونه ،من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد، نمیخواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله ،چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم .پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و روزی حلال اهمیت می دهد. دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشد شخصیت این پسر مشخص بود. اما این رابطهٔ دوستانه زیاد طولانی نشد ! ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایت‌های پدر را از دست داد. در یک غروب غم انگیز سایه سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد، از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. در آن سال‌ها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه می‌کردند به سراغ ورزش برود، او هم قبول کرد. ... برگرفته ازڪتاب برابراهیم1 @shahid_hadi99
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
ورزش باستانی اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد.او شب ها به زورخانه حاج حس
ورزش باستانی آن شب را فراموش نمی کنم .ابراهیم شعر می‌خواند .دعا می خواندو ورزش می کرد. مدت طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانه‌ای بود.چند سری بچه های داخل گود عوض شدنداما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود. اصلا به کسی توجه نمی کرد.پیرمردی در بالای سکو نشسته بود وبه ورزش بچه ها نگاه می کرد .پیش من آمد، ابراهیم را نشان دادبا ناراحتی گفت :آقا، این جوان کیه؟! گفتم: چطور مگه!؟گفت:《من که وارد شدم ایشان داشت شنا می‌رفت. من با تسبیح ،شنا رفتنش را شمردم تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصدتا شنا! تورو خدا بیارش بالا الان حالش بهم می خوره .وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلاً احساس خستگی نمی کرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته! البته ابراهیم این کارها را برای قوی شدن انجام می داد همیشه می گفت: برای خدمت به خدا و بندگانش باید بدن قوی داشته باشیم. مرتب دعا می کرد که: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن. ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرد. حسابی سر زبان ها افتاده و انگشت نما شده بود .اما بعد از مدتی دیگر جلوی بچه ها چنین کارهایی را انجام نداد! می گفت:این کارها عامل غرور انسان می شه.می گفت: مردم به دنبال این هستند که چه کسی قوی تر از بقیه است .من اگر جلوی دیگران ورزش‌های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم می شوم در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه است.بعد از آن وقتی میانداره ورزش بود و می دید که شخصی خسته شده و کم آورده ،سریع ورزش را عوض می‌کرد.اما بدن قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشان داد و آن ،زمانی بود که سید حسین طهامی قهرمان کشتی جهان و یکی از ارادتمندان حاج حسن به زورخانه آمده بود و با بچه‌ها ورزش می‌کرد. ... برگرفته ازکتاب برابراهیم1 @shahid_hadi99
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
پهلوان سید حسین طحامی (کشتی گیر قهرمان جهان) به زورخانه ما آمده بود وبا بچه‌ها ورزش می کرد.هر چند م
پهلوان بعد هم گفت:من کشتی نمی گیرم!همه باتعجب پرسیدیم:چرا!؟ کمی مکث کرد و به آرامی گفت :دوستی و رفاقت ما خیلی بیشتر از این حرف ها و کارها ارز‌ش داره! بعد هم دست حاج حسن رو بوسید و با یک صلوات پایان کشتی ها را اعلام کرد. شاید در آن روز برنده و بازنده نداشتیم.اما برنده واقعی فقط ابراهیم بود.وقتی هم می خواستیم لباس بپوشیم و برویم ،حلج حسن همه ما را صدا کرد و گفت:فهمیدید چرا گفتم ابراهیم پهلوانه! ما همه ساکت بودیم ،حاج حسن ادامه داد:ببینید بچه ها،پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید. ابراهیم امروز را نفس خود‌ کشتی گرفت و پیروز شد. ابراهیم به خاطر خدا با اون ها کشتی نگرفت و با این کار جلوی کینه و دعوا را گرفت.بجه ها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید. داستان پهلوانی های ابراهیم ادامه داشت تا ماجراهای پیروزی انقلاب پیش آمد.بعد از آن اکثر بچه ها درگیر مسائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستانی کمتر شد.تا اینکه ابراهیم پیشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانیم و بعد ورزش کنیم و همه قبول کردند.بعد از آن هر روز صبح برای اذان در زورخانه جمع می شدیم .نماز صبح را به جماعت می خواندیم و ورزش را شروع می کردیم.بعد هم صبحانه مختصری و به سر کارهایمان می رفتیم. ابراهیم خیلی از این قضیه خوشحال بود،چرا که از طرفی ورزش بچه ها تعطیل نشده بود و از طرفی بچه ها نماز صبح را به جماعت می خواندند. همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را می خواند.اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوتر است. با شروع جنگ تحمیلی فعالیت زورخانه بسیار کم شد.اکثربچه ها در جبهه حضور داشتند.ابراهیم هم کمتر به تهران می آمد.یکبار هم که آمده بود،وسایل ورزش باستانی خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش باستانی را راه اندازی کرد.زورخانه حاج حسن توکل ،ور تربیت پهلوان های واقعی زبانزد بود.از بچه های آنجا به جز ابراهیم ،جوان های بسیاری بودند که در پیشگاه خداوند پهلوانیشان اثبات شده بود! آن ها با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوان های واقعی همین ها هستند.دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سال های اول دفاع مقدس ،با شهادت شهید حسن شهابی (مرشد زورخانه)شهید اصغر رنجبران (فرمانده تیپ عمار)و شهیدان سید صالحی،محمد شاهرودی،علی خرّمدل،حسن زاهدی،سید محمد سبحانی،سید جواد مجدپور،رضا پند،حمدالله مرادی،رضا هوریار،مجید فریدوند،قاسم کاظمی و ابراهیم و چندین شهید دیگر و همچنین جانبازی حاج علی نصرالله،مصطفی هرندی و علی مقدم و همچنین درگذشت حاج حسن توکل به پایان رسید.مدتی بعد با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مسکونی ،دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پیوست. ... برگرفته ازکتاب برابراهیم1 @shahid_hadi99