🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بس
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل پنجم ..( قسمت چهارم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#امکانات
آن موقع گرفتن امکانات برای نیروهایی که در پاسگاه های مرزی بودند کار سختی بود هنوز کسانی بودند که به کار نیروهای بومی اعتقادی نداشتند. حاجی وقتی دید با وجود در خواست های مکرر خبری نشود تصمیم گرفت مسئولان استانداری خوزستان را دعوت کند تا بیایند و پاسگاههای حراست مرزی را از نزدیک ببینند وقتی مسئولان آمدند من را با آن ها فرستاد تا آقایان را داخل هور ببرم و پاسگاه ها را نشانشان دهم. حاجی تاکید داشت که آن ها باید بفهمند اینجا چه وضعی دارد. من هم مهمان ها را سوار قایق کردم و راه افتادیم. وسط راه موتور قایق را خاموش کردم و گفتم: دیگر روشن نمی شود باید پیاده بریم. آن ها هم پاچه شلوارها را بالا زدند تا داخل آب بروند اما وقتی پاهایشان را زمین گذاشتند تا مکر در آب فرو رفتند با همان وضعیت به یکی از پاسگاه ها رسیدیم و قرار شد انجا ناهار بخوریم. در پاسگاه فقط یک بی سیم، یک اسلحه و چند نیروی بومی بودند. وضعیت تدارکات و غذا افتضاح بود. دو نفر از آقایانی که پست ستادی داشتند صدایشان در آمد و با دلخوری گفتند: ما نمی توانیم از این ها بخوریم نان و پنیری اگر هست بیارید تا بخوریم بعد از آن بازدید راحت تر از آن هاامکانات می گرفتیم. گاهی حاجی برای گرفتن امکانات مجبور می شد کارهای عجیبی اجنام دهد یک بار که مسئول پشتیبانی امکانات نمی داد خودش به همراه سید طالب که هیکل دار و قد بلند بودن رفتند پشتیبانی. حاجی هر جور بود با شوخی و خنده از او امضا گرفت که هر چی لازم بود بیاره واقعا چاره ای نبود بچه ها دست خالی بودند و کارها باید پیش می رفت. به هر حال حاجی فرمانده سپاه سوسنگرد بود. هم باید شهر را اداره می کرد و هم نیروها را، خصوصا حراست مرزی را و همه این ها در حالی بود که گاهی هیچ کدام از بخش های دیگر همکاری نمی کردند.
حاج علی در ماه رمضان روزها به اهواز می رفت و نماز ظهر می خواند و بر می گشت تا روزه هایش درست باشد. یک روز موقع برگشت دیدیم یک کامیون ارتشی در کنار روستای ابوهمیزه نزدیک سوسنگرد ایستاده وبه مردم آب می دهد. زن ها هر کدام ظرف به دست آمده بودند و آب پر می کردند و به زحمت م بردند. با دیدن این صحنه چهره حاجی در هم فرو رفت در آن گرماه در ماه رمضان، با آن وضع مردم روستا آب تهیه می کردند به محض رسیدن به سپاه سوسنگرد مسئولان مربوطه را خبر کرد و گفت: سریع باید برام مردم ابوهمیزه لوله کشی آب بشه. بعد برایشان شرایط را توضیح داد. کلی بحث و جدل شد اما در نهایت حرفش را به کرسی نشاند و آن ها راضی شدند و سه چهار روزه از سوسنگرد برای مردم آنجا آب کشیدند یکی دیگر از کارهایی که حاجی انجام داد جمع آوری مین ها و خمپاره های عمل نکرده اطراف سوسنگرد و داخل آن بود که سبب کشته شدن مردم بی گناه می شد. گروهی را مامور کردتا مین ها را جمع آوری کنند اما تضمین صد در صد وجود نداشت. جاده حمیدیه باز بود و مردم رفت و آمد می کردند یادم هست آن موقع سیزده فروردین بود و مردم طبق روال بساط پهن کرده بودند و والیبال و فوتبال بازی می کردند در حالی که خطر مین هاهم وجود داشت. بچه ها با ناراحتی آمدند و گزارش دادند که خانواده هایی که اینجا آمده اند حجاب درستی ندارند ما شهید دادیم و خون شهدا اینجا ریخته. آن وقت آن هایی بی توجه به دنبال خوشی خودشان هستند. حاجی بچه ها را آرام کرد و گفت بروید با آرامش به آن ها بگویید که اینجا هنوز پاک سازی نشده تا مردم بلند شوند و بروند. بچه ها با اینکه تذکر دادند اما مردم اهمیت ندادند و همچنان کار خودشان را انجام دادند. یکی از بچه ها هم عصبانی شد و رگبار گرفت به آسمان ها زن ها و دخترها جیغ کشیدند و حسابی ترسیدند. وقتی این خبر به گوش حاجی رسید خیلی ناراحت شد آن شخص را خواست و باعصبانیت گفت: قرار نبود چنین اتفاقی بیفتد من شما رو فرستادمتا با آرامش مدم بفرستید بروند. اون بنده خدا هم گفت: قبول دارم زیاده روی کردم دست خودم نبود من اینجا عزیزانم رو از دست دادم بعد حاجی تذکر داد که دیگر این اتفاقات از طرف هیچ کدام از نیروها پیش نیاید.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---