🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊ب
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل ششم..( قسمت اول )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#بازدید
حدود دو ماه از کار رسمی و جدی ما در هور گذشت. روزی آقا محسن رضايي به اتفاق چند نفر دیگر آمدند به قرارگاه نصرت. با عباس هواشمی و حمید رمضانی و حاج علی هاشمی جلسهاي تشکیل شد. آقا محسن از ما خواست تا هور را به او نشان دهیم و خودش هم اصرار داشت وارد هور شود. حاج علی با دستپاچگی گفت: آقا محسن، چه ميخواهی؟ من خودم ميروم و... اما اصرار حاج علی بیفایده بود. با حاجی و غالمپور از جلسه بیرون آمدیم. حاجی همینطور ناراحت قدم ميزد.به غلامپور گفت: تو یه کاری بکن. اینجا ماهیگیرهای عراقی زیادند. شایدجاسوس باشند. هر لحظه امکان درگیری وجود داردتلاشها بی نتیجه ماند. آقا محسن اصرار داشت که خودم باید بروم شما هم نیایید! ناچار و با اکراه پذیرفتیم. دیدم که حاجی در حال قبض روح است! غلامپور آمد و حاجی را آرام کرد و گفت: حاال کاریه که شده، تدابیری اتخاذ کن تا مسائل امنیتی بیشتر شود. حاج علی برای برادر محسن شرط گذاشت. ایشان هم لبخند زدند و قبول کردند. چارهاي نبود. کسی از نیت ما دربارهي شناساییهایمان اطالع نداشت و خطر لو رفتن هم وجود داشت. قرار شد برادر محسن لباس محلی بپوشد، یعنی دشداشه و چفیه. دشداشهاي هم که به ایشان دادیم اندازهاش نبود و برایش کوتاه بود. عربها معمولا دشداشه ي بلند ميپوشند و کوتاه آن را بد ميدانند! لباس برادر محسن تا زانویش بود! بدتر آنکه زیر دشداشه پوتین هم پوشیده بود. بستن چفیه را هم مثل عربها نميدانست. ناچار آن را مثل بسیجیها دور گردنش انداخت. همچنین قرار شد با وانت و بدون محافظ تا کنار قایق بیاید.خلا صه با مشکلات فراوان وارد هور شدیم. حاجی خیلی نگران امنیت برادر محسن بود. بالاخره خودش هم آمد و در قایق با آقا محسن سوار شد. در راه آقا محسن سؤالهایی پرسیدند. اما اتفاق بدی افتاد! در مسیر راه را گم کردیم. ساعتها در هور سرگردان شدیم. بی سیم ما هم به خاطر رطوبت خراب شد! شرایط خیلی بدی بود. حاج علی خیلی ناراحت بود. فرمانده کل سپاه ایران در هور و در میان کمینهای دشمن قرار داشت! اوایل بامداد بود که بچه ها بیسیم را درست کردند. بعد هم از بچه های قرارگاه خواستند چند الستیک آتش بزنند تا راه را پیدا کنیم. حدود ساعت سه شهید بقایی رسیدیم. حاج علی پس از ساعتها اضطراب
بامداد بود که به مقر و دلهره، نفس راحتی کشید. برادر محسن خاطرهي آن بازدید را اینگونه تعریف ميکند: با علی به هور رفتم تا منطقه را خودم از نزدیک بررسی کنم. علی با توجه به اینکه خط پدافندی را در اختیار داشت، با هور از قبل آشنا بود. از دل نیزار بیرون آمد و به ساحل نزدیک شد! مردی با چهره اي سبزه که سنش به ۴۵ ميرسید، از بلم پیاده شد. کیسه اي را که چند ماهی در درون آن بود، از بلم بیرون آورد و بلم را با طناب به چوبی که در ساحل به زمین فرورفته بود، مهار کرد و از آنجا دور شد. علی همچنان که حرکات آن مرد را دنبال ميکرد، گفت: هور در دست همین ماهیگیران محلی است. وجب به وجب این هور را ميشناسند. نفوذ به داخل آبراههای هور تنها از طریق این افراد امکانپذیر است«. واقعًا هور دنیای عجیبی داشت. دنیایی با هزار پیچ و خم، با مردابی پوشیده از نیزار. علی گفت: ما به نفرات ورزیده نیاز داریم. اینجا منطقه ي نظامی نیست که
بتوانیم طرحهای اطالعات عملیات را اجرا کنیم. گفتم: چه بهتر که نظامی نیست. شما هم به جمع همین ماهیگیران محلی و... که در هور هستند بپیوندید. آنها ماهی ميگیرند، شما هم ماهی خودتان را بگیرید. بنا نداریم به این زودیها در جنوب عملیاتی داشته باشیم؛ یعنی جایی برای عملیات نمانده. همهي یگانهای نظامی به غرب و شمال غرب کشور خواهند رفت. شما ميمانید و این منطقهي بکر. ما هم در غرب منتظر نتیجه ي آن بودیم
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---