🌸#قصه_زندگی#شهید_هادی_جعفری🌸
🌺گفتگوی اختصاصی کانال با #همسر_شهید_هادی_جعفری
✅قسمت اول
🔷حماسه بانو: خودتون رو معرفی میکنین؟
🔶همسر شهید: فاطمه رحمانی هستم متولد سال 1370 ساکن آمل و همسر شهید هادی جعفری متولد 1365
🔷حماسه بانو: خانم جعفری، با همسرتون آشنا بودید؟
🔶همسر شهید: باباهامون با هم همکار بودن. سال 84 با هم همسفر مکه شدن. روزی که قرار بود برن فرودگاه، 3 صبح قرار گذاشته بودن که همه با هم برن فرودگاه که پدرشون منو دید. ما تازه دوربین خریده بودیم و من درحال فیلم گرفتن بودم. پدرشون چند بار گفتن که این عروس خودمه. توی سفر شوخی میکردند که سوغاتی نخرید. من برا عروسم خریدم...ولی بعد مامان من میگفتن نه دختر من بچه ست و این حرفا چیه.! به هادی هم از سن 17 سالگیش گفته بودن برا ازدواج ولی چون آمادگی ش رو نداشت، قبول نکرده بود و این گذشت...
🔷حماسه بانو: خب پس بالاخره کی اومدن خواستگاری؟
🔶همسر شهید: اولین جایی که به هادی پیشنهاد میدن، خونه ما بوده. ولی هادی چون پدر جفتمون نظامی بودن،قبول نکرده بود. چند جا میرن خواستگاری ولی میبینن با اعتقاداتشون جور نیست. دیگه خود هادی به خانواده ش میگه بریم خونه اقای رحمانی..
روز اخر شهریور 89 مادرش زنگ زد و قرار گذاشتن اومدن...هادی وقتی از خونه ما رفته بودن بیرون به مادرش گفته بود کاش از اول همین جا اومده بودیم..چرا از اول نیومدیم؟؟!!..
🔷حماسه بانو: به حرف بزرگتر گوش ندادن همینه دیگه..😄 از جلسه خواستگاری بگین برامون..
🔶همسر شهید: والا من بخاطر یه خواستگار که قبلش داشتم اصلا اعصاب نداشتم. مادر هادی هم که زنگ زد نمیخواستم بذارم بیان. ولی تو دلم یه کسی میگفت بذار بیاد اگه نخواستی به بهانه نداشتن کار ردش کن..اون روز که اومدن ، من تو اتاقم نشسته بودم. صدای اقا هادی رو که شنیدم بنظرم خیلی مردانه و دلنشین اومد...بعد پدرم گفتن که بریم صحبت کنیم. من با کلی اکراه و معطلی رفتم. بعدم دیدم انگار خجالت میکشه که شروع کنه به حرف زدن. منم کلافه شده بودم. خودم شروع کردم و سوال ازش پرسیدم و دیگه راه افتادیم.
من مسائل دینی و تقید به حلال و حرام برام مهم بود. مال و ثروت و خونه و..مهم نبود ولی داشتن یه شغل مهم بود و اقا هادی شغل نداشت چون هنوز دانشجو بود ...
#ادامه_دارد
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
🌸#قصه_زندگی #شهید_مهندس_هادی_جعفری🌸
🌺گفتگوی اختصاصی کانال #همسر_شهید_هادی_جعفری
✅قسمت دوم
🔷حماسه بانو: در صحبتهای جلسه خواستگاری به چه نکته ای رسیدی؟
🔶همسر شهید: اون روز من خیلی باهاش صحبت کردم و چیزی که خیلی برام جالب اومد اینکه اقا هادی هیچکدوم از حرفا و خواسته های منو همینجوری قبول نکرد. در واقع همه رو در حالت تعلیق گذاشت یا رد کرد.
مثلا من بهشون گفتم که 3_4سال نامزد(عقد) باشیم ایشون گفتن که 3_4 سال خیلی زیاده . ولی خب ما واقعا 3سال و نیم نامزد بودیم.
یا مثلا بهشون گفتم که من میخوام درس بخونم. میگفتن که همه چیز بستگی به خودتون داره من دوره نامزدی رو شما شناخت پیدا میکنم ببینم شما آدمی هستی که بتونی هم زندگی کنی هم درس بخونی, و منم واقعا تونستم والان دانشجوی دکترا هستم.
یا بهشون گفتم من ممکنه یه جا برم سرکار که همه مرد باشن فقط من زن باشم و اقا هادی گفتن ک خب بازم بستگی به خودتون داره .من توی دوره نامزدی روی شما شناخت پیدا میکنم ببینم شما میتونید در اون شرایط کار کنید یا نه ! همین صداقتش و قول الکی ندادنش منو جذب کرد. من بابت نداشتن شغلش نگران بودم ولی اون بهم اطمینان داد که حتما شغل مناسبی پیدا میکنه.
🔷حماسه بانو: پس جواب بله رو دادید؟
🔶همسر شهید: مادرش چند روز بعد زنگ زدن و به دلیل مسافر بودن هادی و عجله، جواب رو گرفتن. هادی اون موقع دانشجوی کرمان بود و میخواست بره. بالاخره 6 آبان 89 عقد کردیم. و این دوران عقد به دلیل دانشجو بودن جفتمون سه سال و نیم طول کشید!
🔷حماسه بانو : چقدر طولانی! اون شناخت پس به طور کامل محقق شد دیگه؟
🔶همسر شهید: بله. کامل. خیلی اوقات رو با هم سپری میکردیم و کاملا همدیگر رو شناختیم. صحبتهاشون در جلسه خواستگاری خیلی سنگین بود فکر میکردم خیلی سخت گیر هستن و همه چیز رو زیر نظر دارن و فکر میکردم زندگی سختی رو پیش رو دارم.! ولی در دوران عقد متوجه شدم چقدر شوخ طبع هست. امکان نداشت در جمعی هادی حضور داشته باشه و همه رو خندان نکنه. نمیذاشت فضا کسل کننده باشه. شخصیت هادی برا همه جذاب و جالب بود...
#ادامه_دارد
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
کانال #شهید_مهندس_هادی_جعفری👇
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/37
🌸 #قصه_زندگی شهید_هادی_جعفری 🌸
🌺گفتگوی اختصاصی با #همسر_شهید_هادی_جعفری
✅قسمت هشتم
🔷حماسه بانو: این رابطه عمیق عاطفی از کجا نشات میگرفت؟ از اول، دستور العملی داشتید؟
🔶همسر شهید: اول ازدواجمون، پدرم به هردوتامون گفت که الان نباید دو تا "من" باشید. باید بشید" ما " و پدرم به من گفت :" این نصف شدن و شکستن منیت، باید بیشتر از طرف تو باشه. چون مرد غرور داره. اما زن بیشتر میتونه از من بودن خودش کم کنه." یعنی با اینکه پدر من بود، این حرفا رو زد. ...
همیشه هم اقا هادی میگفتن :" اون لحظه که من دارم یه حرفی رو بهت میزنم، تو بگو #چشم!! من خوشم میاد. بعد تو با اون زنانگی خودت حرفت رو به کرسی بشون. مثلا بگو اگه اینجوری بشه من بیشتر دوست دارم.. میگفت من اونجوری بیشتر دوست دارم و همون کاری که تو میگی انجام میدم!" میگفت زن خوب یعنی این!!
🍀حالا جالب اینه که من با اینکه بهش چشم نمیگفتم اما همیشه کاری که من میگفتم انجام میداد! اونم همیشه میگفت:" تو چشم نمیگی، من دارم کاری که تو میخوای انجام میدم. اگه چشم بگی دیگه برات چیکار میکنم!"
🔷حماسه بانو: خیلی جالبه! خانم جعفری! این حرفی که اقا هادی بهتون گفتن دقیقا همون دستورالعملی هست که سالهاست اساتید حوزه تربیت خانواده میدن. "کلید طلایی چشم"
🔶همسر شهید: بله دقیقا ..جوونای الان مثل خودم دوست دارن لجبازی کنن. الان که برمیگردم به گذشته، به دلخوریهای کوچکی که تو زندگیم بوده، فکر میکنم، میگم خب چرا لجبازی میکردم؟ باید وقتی یه چیزی میگفت، میگفتم چشم. بعدش کاری رو که من میخواستم انجام میداد! منم الان به جوونا میگم: لجبازی نکنید زندگی خودتونه!
پدرم همیشه میگفتن 'گربه رو دم حجله بکش' یعنی همون لحظه بگی چشم.. واقعا چشم گفتن معجزه میکنه! یعنی چشم بگی در حقیقت داری پادشاهی میکنی و هر چی خودت بگی انجام میشه! در حالیکه بعضیا مثل خودم فکر میکنن منظور از "گربه رو دم حجله بکش" یعنی اینکه لجبازی کنم و با همه چیز مخالفت کنم! درصورتیکه آقایون بخاطر غرورشون دوست دارن چشم بشنون ولی در حقیقت همشون بچه هستن و خیلی راحت میتوانید آنها را مثل موم تو دستتون داشته باشید..
#ادامه_دارد
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/96
🌸#قصه_زندگی شهیدهادی_جعفری 🌸
🌺گفتگوی اختصاصی#همسر_شهید_هادی_جعفری
✅قسمت نهم
🔷حماسه بانو: این حالت عاطفی اقا هادی در خارج از رابطه دو نفره تون هم وجود داشت؟
🔶همسر شهید: بله...بسیار زیاد..اقا هادی خیلی دلسوز بودند. اصلا خدا شهادتش رو بخاطر قلب مهربونش بهش داد. اگه خودش هم دستش خالی بود ولی اگه یکی نیاز داشت، حاضر بود بهش کمک کنه . یه روز با هم بیرون بودیم یهو دیدم اقا هادی با یه بادگیر داره میاد..گفتم اینو چرا خریدی؟ نه لازم داریم نه پول اضافه داریم. گفتن:" یه دستفروشی اومد. دیدم پول نداره و دستش خالیه. گفتم بخرم ازش.! "یا اینکه ماه محرم پدرشون نذری میدادن. با اینکه نداشتیم اما حتما میگفتن که یه بخشی رو ما بدیم تو راه امام حسین خرج بشه و به پدرشون کمک میکردن. !
🍀یه بار رفته بودیم مشهد. اونجا ناهار دعوت حضرت شدیم. رستوران حرم جوریه که فقط کسایی راه میدن که فیش دارن. دم در رستوران حضرت خیلی شلوغه که همه میخوان برن داخل. اما نمیذارن. اونجا یه خانم بچه بغل ایستاده بود و التماس میکرد که بذارن بره داخل. اقا هادی رفت فیش خودش رو داد به این خانم. اونم با خوشحالی رفت داخل رستوران. و هادی دیگه فیش نداشت. همه باهاش دعوا کردن. اونم گفت عیب نداره من و خانمم با هم غذا میخوریم..
🍀هادی خیلی قلب مهربون و دلسوزی داشت سعی میکرد تو کارا به همه کمک کنه حتی اگه خودش توانش نداشته باشه!
ما پنج شنبه ها میرسیدیم امل. اگه میومد میدید پدرش تو باغ داره کار میکنه با همون خستگی راه، سریع میرفت کمکشون. یعنی دوش به دوش پدرشون کمک میکردن هم قبل ازدواج هم بعد ازدواج ؛ پدر و مادرشون کاری رو بدون ایشون انجام نمیدادن....همیشه حرفشون این بود که میگفتن پدر و مادرم حق دارن. من الان اگ بهشون کمک کنم بعدا بچه های منم به من کمک میکنن. همان طور که پدرم همیشه به پدرشون کمک میکردن، این شده که منم الان به پدرم کمک میکنم!...
#ادامه_دارد
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128