قرار بود تلگرام پولدارشون کنه الان باید سند بذارن صاحابشو آزاد کنن😅
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🇮🇷 ایران در حال خفه کردن ماست.
سخنگوی دولت رژیم صهیونیستی: ایران در حال خفه کردن ما با بازو های منطقه خود میباشد. ما در حالت آماده باش کامل به سر میبریم
#ایران_قوی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🔺چهار نکته کلیدی در بیانات دیروز سید مقاومت
۱- هنوز پاسخ ایران و یمن مانده!
۲- نگاه میکنیم اگر اثرات حمله امروز راضی کننده بود عملیات پایان می یابد، اگر نبود مجددا حمله میکنیم!
۳- لبنان ضعیف نیست و ممکن است به جای تهدیدهای اسرائیل، روزی ما به آنها حمله کنیم!
۴- هنوز بالستیک ها دست نخورده باقی مانده اند!
🔹من فکر میکنم نتانیاهو اشتباه بزرگی کرد و در بد مخمصه ای گرفتار شد؛ او با کسانی که نباید درگیر میشد دست به یقه شده است. از این سخنان سید حسن بوی دست کشیدن از انتقام نمی آید؛ مقاومت تازه بهانه لازم را به دست آورده و ظاهرا قرار است هر روز عرصه بر صهیونیست ها تنگ تر شود. این دقیقا تفسیر همان پیام خامنه ای کبیر است که گفت "شکست ناشی از طوفان الاقصی ترمیم ناپذیر خواهد بود".
🔹من میگویم نه تنها ترمیم ناپذیر است که حتی شرایط برایشان سخت تر هم میشود. مقاومت اسرائیل را گربه گیر، و در گوشه ای گرفتار ساخته است. نتانیاهو اگر عاقل باشد باید غزه را کامل رها کرده و زود فکری برای سایر ارگان های مقاومت بکند. هرچند برای همین کار هم دیگر دیر شده است!
#عبدالرحیم_انصاری✍
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#سفر_عشق #قسمت_ششم یکی دو روز مانده بود به عاشورا. دمق بود. کمی با هم حرف زدیم. گفت: ظاهرا جواب خوا
#سفر_عشق
#قسمت_هفتم
روز عاشورا، دل توی دلش نبود.
برای رفتن به حرم آماده شدیم. گفت : بیا مسیر را تغییر بدهیم و با دسته طویریج (۱) همراه شویم.
رفتیم و با دسته طویریج همراه شدیم. هروله می کرد و گریه کنان یا علی (ع) و یا حسین (ع) می گفت. رسیدیم نزدیک حرم. موقع نماز شد. توی آن جمعیت همدیگر را گم کردیم. نمازم را خواندم و برگشتم.
بعد از مدتی آمد. گفت: جمعیت من را با خودش برد کنار ضریح. خیلی راحت نمازم را خواندم.
گفتم: ارباب تو را جور دیگری می خواهد. این هم دلیل
#روایت_دوست_شهید
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
----------------------------------------
۱) طویریج نام روستایی است تقریبا در ۳۰ کیلومتری کربلا. اهالی روستا وقتی متوجه مددخواهی امام حسین (ع) می شوند، هروله کنان با ذکر لبیک یا حسین (ع) به سمت کربلا می روند اما زمانی می رسند که کار از کار گذشته است. هر ساله این کار به عنوان یک سنت اجرا می شود و بسیاری از علما حضرت ولی عصر (عج) را در این دسته مشغول هروله و عزاداری دیده اند.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
در این عصر زیبا
براتـون یک دنیا لبخنـد
یک دل خرسنـد
و لحظاتی خاطره انگیز
آرزو میکنم...
عصـرتون به شـادی
دلتـون پر از مهربانی
عصرتون بخیر🍎🍏
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
باسلام و عرض ادب خدمت دوستان همراه
امیدوارم حال خودتون و دلتون خوب باشه....
خب باتوجه به اینکه رمان بدون تو هرگز تمام شده، رمان جدیدی رو اِن شاءالله از امروز تقدیم میکنم.
داستان توسط نویسنده در حال انتشار هست لذا فعلا نسخه pdf ندارد.
این رمان، عاشقانه ای است در مرز ایران و عراق....
پ.ن: در پاسخ به پرسش مخاطبین عزیز، با هدف نشر حداکثری آثار مربوط به #جبهه_مقاومت، بازنشر داستانهای خانم #فاطمه_ولی_نژاد نویسنده آثار جبهه مقاومت، به اجازه ایشان به هرصورت و با هر لینکی مجاز است.
در گذشته داستان های #تنها_میان_داعش، #دمشق_شهر_عشق و #جان_شیعه_اهل_سنت که تقریبا ۱ سال و خورده ای طول کشید که اینجا منتشر کردم و داستان کوتاه شبی در سوریه، از این نویسنده تقدیمتان شده بود
11.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 گروهی که قطعا در فتنههای آخرالزمان غربال میشوند!
#استاد_شجاعی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
رمان #سپر_سرخ
#قسمت_اول
از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه بهاری نوازشم میکرد تا بیخبر از خاطرهای که بنا بود حالم را پریشان کند، خستگی یک شب طولانی را خمیازه بکشم. مثل هر روز به نیت شفای همۀ بیمارانی که دیشب تا صبح مراقبشان بودم، سوره حمدی خواندم و سبک و سرحال از جا بلند شدم.
روپوش سفید پرستاریام را در کمد مرتب کردم، مانتوی بلند یشمی رنگم را پوشیدم و روسریام را محکم پیچیدم که کسی به در اتاق زد. ساعت ۷ صبح بود، آرزو کردم در این ساعتِ تعویض شیفت، بیمار جدیدی نیاورده باشند و بتوانم زودتر به خانه بروم که در چهارچوب درِ اتاق، قد بلندش پیدا شد.
برای شیفت صبح آمده بود و خیال میکرد هرچه پیراهن و شلوارش تنگتر باشد، جذابتر میشود و خبر نداشت فقط حالم را بیشتر به هم میزند که با لبخندی کریه، کرشمه کرد: «صبح بخیر آمال!»
نمیدانست وقتی با آن خط باریک ریش و سبیل، صدایش را نازک میکند و اسم کوچکم را صدا میزند چه احساس بدی پیدا میکنم که به اجبارِ رابطه همکاری، تنها پاسخ سلامش را دادم و او دوباره زبان ریخت: «شیفت دیشب چطور بود؟»
نمیخواستم مستقیم نگاهش کنم که اگر میکردم همین خشم چشمانم برای بستن دهانش کافی بود و میدانستم زیبایی صورتم زبانش را درازتر میکند که نگاهم را به زمین فرو بردم و یک جمله گفتم: «گزارش مریضا رو نوشتم.»
دیگر منتظر پاسخش نماندم، کیفم را از کمد بیرون کشیدم و از کنارش رد شدم که دوباره با صدای زشتش گوشم را گزید: «چرا انقدر عصبی هستی آمال؟»
روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم و باید زبانش را کوتاه میکردم که صدایم را بلند کردم: «کی به تو اجازه داده اسم منو ببری؟»
با لبهای پهن و چشمان ریز و سیاهش نیشخندی نشانم داد و خویشتنداری دخترانهام را به تمسخر گرفت: «همین کارا رو میکنی که هیچکس نمیاد سمتت! داعش هم انقدر سخت نمیگرفت که تو میگیری!»
عصبانیت طوری در استخوانهایم دوید که سرانگشتانم برای زدن کشیدهای به دهانش راست شد و با همان دستم، دسته کیفم را چنگ زدم تا خشمم خالی شود.
این جوانک تازه از آمریکا برگشته کجا داعش را دیده بود و چه میدانست چه بر سر اعصاب و روان ما آمده است؟ آنچه من دیده و کشیده بودم برای کشتن هر دختری کافی بود و به خدا به این سادگیها قابل گفتن نبود که در حماقتش رهایش کردم و از اتاق بیرون رفتم.
میشنیدم همچنان به ریشخندم گرفته و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید که حالا فقط چشمان کشیده و نگاه نگران آن جوان ایرانی را میدیدم.
او به گمانش با آوردن نام داعش به تمسخرم گرفته و با همین یک جمله کاری با دلم کرده بود که دوباره خمار خیال او، خانه خاطراتم زیر و رو شده بود.
#ادامه_دارد
#فاطمه_ولی_نژاد📝
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🔴 مراقب کربلاهایمان باشیم...
#استاد_فاطمی_نیا :
مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنها یک زن و شوهری بودند. یک روز که پس از زیارت از حرم بیرون آمده و برمی گشتند، این زن و شوهر با فاصله زیادی از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند، در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزاردهنده به وی می گوید.
هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبول می گوید، به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین!
آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟ من این همه راه آمده ام کربلا، مگر من چکار کرده ام؟!
فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت!
📚 نکته ها از گفته ها، دفتر اول
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
یه چیزی توی پیاده روی اربعین توی چشم میومد، عراقی هایی بودن که با وجود گرمای هوا و همینطور اینکه خودشون هم گرمشون بود اما، یه تیکه کارتن دست گرفته بودن و توی مسیر باد میزدند زواری که عبور میکردند رو..
البته مسیرها پر از کولر و پنکه بود اما مسیرهایی که نبود هم اغلب این بزرگواران مردم رو باد می زدند...
نکته جالب و مورد توجهی بود.