❤️🍃
🕊شوق شهادت جز بر مرغان از جان گذشته
🦋و پروانه عاشق نور...
از کسی بر نمی آید
✨آری آنان مرغان اقیانوس قدسی عالم امکان اند،
که جز نغمه شهادت نمی سرایند...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🇮🇷🇮🇶
#امام_خامنه_ای فرمودند :
ایران هرگز شهادت #حاج_قاسم را فراموش نخواهد کرد و قطعاً #ضربه_متقابل را به آمریکاییها خواهد زد.
۹۹.۰۴.۳۱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
#امام_حسین (ع) :
ملتی که خشنودی مخلوق را با خشم خدا معامله کند، هرگز رستگار نخواهد شد.
📚عوالم، ج ۱۷
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
روز خواستگاری حدود ۵ دقیقه با هم صحبت کردیم و من گفتم : «اخلاق و ایمان برایم مهم است» و ایشان هم از نوع کار خود صحبت کرد و گفت : «کارم، مشکلات خاص و خطرات خود را دارد. شیفت و ماموریت هم دارم»
☺️و همه مسائل کاری خود را با من در جریان گذاشت. البته چون پدرم سپاهی بود، مقداری با نحوه کارش آشنایی داشتم.
🎊مراسم [ #ازدواج ] خیلی ساده، خوب و در حد معمول بود. مهریهام هم بر اساس حروف ابجد، ۱۵۷ سکه بود. روزی که برای مراسم عقدمان رفته بودیم، به من گفت : «زمان عقد، دعا برآورده میشود، من یک آرزو دارم که دعا کن برآورده شود»
🔺ولی آن موقع نگفت که دعایش چه هست و من هم با این که نمیدانستم آرزویش چیست، دعا کردم. بعد از تمام شدن خطبه عقد، پرسیدم چه آرزویی داری که گفت : «آرزویم این بود که شهید شوم.» من از این که همچین عقیدهای داشت، خوشحال شدم.
#شهید_عبدالله_باقری🦋
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
✨خواستگاری به سبک حاجاصغر✨
پسرم خیلی باحیا و شوخ بود؛ وقتی میخواست #ازدواج کند، این مسئله را مستقیم به من نگفت.
🤔یادم هست از مهاباد که برگشت یک عکس را به من نشان داد؛ در آن عکس چادر بر سر یکی از سربازهایش انداخته بود و خودش کنار سرباز ایستاده بود.
❗️وقتی این عکس حاجاصغر را دیدم فکر کردم آن سرباز یک خانم است؛ به او گفتم «این خانم کیه؟»
💍گفت «من آنجا نامزد کردم»
گفتم «بدون اجازه من؟»
گفت «آره»
گفتم «خودت میدانی! عروسی کردی الان داری به من میگویی؟»
😔خیلی ناراحت شدم و گفتم «تو چطوری دست این خانم نامحرم را گرفتی؟»
گفت «عقد کردیم»
گفتم «این خانم نگفت تو پدر و مادر نداری؟!»
😁بعد کلی خندید و گفت «مادر صاحب این عکس سرباز منه»
❤️خندیدم و گفتم :
«خب چرا با من این کار را میکنی؟ بگو زن میخواهم؛ من میروم و برایت زن میگیرم»
#مدافع_حرم
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور به روایت مادر معزز
✍خبرگزاری اهل بیت (ع) ابنا
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نوزدهم 📲فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد ا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
😔شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، #تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
🔹رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
🕰زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
😭تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه #داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما #دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
💔از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
👥چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
☝️گاهی اوقات #مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
🌷زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و #رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند.
زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.
😓همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای #جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
🔦نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد : «گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد : «این سهم منه!»
چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد : «از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
✔️دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد : «بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این #بعثی شدهام.
لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.
😭همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای #خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه #کربلا شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم 😔شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خوان
manam-bayad-beram.mp3
8.12M
🌱💔
منم باید برم
آره برم سرم بره...
نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره
🎙سیدرضا نریمانی
🌷تقدیم به رزمندگان و شهدای #زمینه_ساز_ظهور
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
🌷مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
شرح غلام تُرک تو، متن کتاب هاست
یک موی او به قیمت صد جام و صد جم است...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍎🍃
مرامش
حسنی بود
وصیت کرد تا مزارش
نیز حسنی باشد
بدون سنگِ مزار بماند...
مانند مولایش حسن (ع)
#شهید مدافع حرم #شهید_میثم_مدواری
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊