eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
238 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🌿 گَر دَهد دَست ڪِه روزے بِه وِصالِ تُو رِسَم با تُو گویَم ڪِه مَرا بی‌تُو چِه‌ها پیش آمَد... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌿 احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می‌بیند. یک آقایی دارد مرا می‌بیند. دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه (س) خجالت بکشد... 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌿 : من مادران شهدایی را زیارت کردم که به جد و با صدق واقعی می گفتند: اگر ما ده فرزند هم داشتیم حاضر بودیم در راه خدا بدهیم. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
14000506_41603_1281k.mp3
7.2M
🎙بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در آخرین دیدار با رئیس‌جمهور و هیئت دولت دوازدهم در آستانه ۱۴۰۰/۰۵/۰۶ 🌱توصیف از زبان رهبر معظم انقلاب 🌱استفاده آیندگان از تجربه ی دولت دوازدهم از بابت اعتماد به غرب و شکست این اعتماد! @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_ششم دست دراز کردم و #گوشی را برداشتم تا با عبدالله
💠 | از طولانی ام، خنده از روی صورتش جمع شد و پرسید: "چیزی شده الهه؟" نمیدانستم در پاسخش چه بگویم که دوباره سؤال کرد: "خوشحال نشدی؟" و بلافاصله خودش جواب داد: "خُب میریم می بینیم، اگه نپسندیدی، من بازم میگردم. تا دیگه که اینا برگردن، وقت داریم." و هنوز رنگ از نگاهم نرفته بود که به چشمانم شد و پرسید: "چی ناراحتت کرده الهه جان؟" و بلاخره باید را میگفتم که سرم را پایین انداختم و با که انگار از ته بر می آمد، سؤال کردم: "یعنی با همین پولی که الان داریم نمیتونیم یه جایی رو کنیم؟" سپس نگاهش کردم و در برابر چشمان پُر از علامت ، با حالتی ادامه دادم: "اگه کوچیک هم باشه یا محله اش هم خیلی خوب نباشه، عیب نداره..." که به میان آمد و با تعجبی که در صدایش بود، سؤال کرد: "خُب وقتی میتونیم یه جای خوب کنیم، چرا باید همچین کاری بکنیم؟" و من میترسیدم حرفی بزنم که از غمزده ام، فهمید در دلم چه میگذرد و نشسته در نگاهم را با صدایی گرفته تعبیر کرد: "بابا دیگه پول پیش رو پس ، آره؟" از اینکه خودش تا قصه رفت، نفسم بالا آمد و در عوض از بغض پُر شد و دیگر نتوانستم را بالا بیاورم که بلندی کشید و با حالتی عاشقانه صدایم کرد: "الهه جان! تو چرا میکشی عزیزم؟ یکی دیگه باید خجالت بکشه!" از آهنگ آرام جرأت کردم سرم را بالا بیاورم که نگاهش چشمانم شکست و با لحن سؤال کرد: "چون کافرم، خون و مال و مباحه؟!!!" سپس به که زیر پرده نازکی از به چله نشسته بود، خیره شد و با حالتی ادامه داد: "چون من شیعه ام، دارن اموالم رو مصادره کنن، برای زنم حکم صادر کنن، دستور از بین رفتن بچه ام رو بدن، لابد اگه بتونن خودم رو هم میکُشن!" و چه خوب به عمق پلید تفکر پِی برده بود و خبر نداشت که حتی برای ناموسش، تدارک دیگری را هم دیده بودند که با هر دو دستم را پا ک کردم و با صدایی که از گریه به لرزه افتاده بود، سر به شکایت نهادم: "وسایل خونه مون رو هم دیگه پس نمیده. نه من، نه سیسمونی حوریه رو. وقتی داشتم میومدم بابا گفت حق ندارم با خودم ببرم!" که کاسه از خشم پُر شد و با لحنی پاسخ این همه درماندگیِ ام را داد: "مگه شهر هرته؟!!! واقعاً فکر کردی من دست رو دست میذارم تا اینا همه زندگی ام رو کنن؟!!!" هر دو را گرفتم تا دلش به رحم بیاید و میان هق هق التماسش کردم: "مجید جان! تو رو از این پول ، فکر کن هیچ وقت پولی به بابا ندادی، به خاطر من..." و نگذاشت تمام شود و با عصبانیتی مردانه از حق دفاع کرد: "الهه! دیگه کوتاه نمیام، به خدا دیگه کوتاه ! من این پول رو ازش میگیرم. ارزونی خودش، ولی هرچی با پول خریدم، از اون خونه میارم!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱🌷 قالی می‌بافت ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی‌کرد، هر چی از این راه در می‌آورد، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می‌خرید و یا برای بچه‌ها قلم و دفتر حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم‌بخت، البته با اجازه من، یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار ازش پرسیدیم چرا شب عیدی لباس نو رو در آوردی؟ گفت وقتی پیش بچه‌ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم همش فکر می‌کردم نکنه یکی از این بچه‌ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره، دیگه نمی‌پوشمش 🌷 کتاب کفش هاےجامانده در ساحل📚 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا🌹🌱 شبتون شهدایے🍹🍪✨
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
☘بزم ما را باز آمد عالم آرایى دگر ✨کز قدومش بزم ما گردیده سینایى دگر ☘قرنها بگذشته از موسى و شرح رود نیل ✨آمده اینک به فتح نیل موسایى دگر 🦋 (ع)، امام حلم و شکیبایی باب الحوائج مبارکباد @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊