eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
271 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
849 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃❤️ ✨همیشه می‌بینیم که دختران علاقه شدیدی به پدرشان دارند و مبینا هم به پدرش خیلی وابسته بود و ارتباط عاطفی قوی بین این پدر و دختر بود، روزهای آخر که مسلم آماده سفر می‌شد سفارش مبینا را به من می‌کرد. 🕊و بعد از آسمانی شدن پدرش بنرها و عکس‌های پدرش را که مبینا می‌دید در عالم کودکی اش فکر می کرد که پدرش به مسافرتی چند روزه رفته و قرار است که برگردد. 😔اما من به مبینا گفتم : پدرت رفته پیش خدا، و مبینای من با فکر و خیال اینکه پدرش پیش خدا است، کمی آرام شده است... 🍒🍃 🍒مبیناجان است... روزت مبارک عزیز دردانه.... به روایت همسر معزز ✍rajanews.com @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍃❤️ وقت یادت چشم ها آیینه بندان می شود صحن چشمان محبانت چراغان می شود... 🎊ولادت با سعادت (س) مبارک باد 🍒 بر تمامی دختران مبارک @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 خداوند لبخند زد دختر آفریده شد... 😇لبخندان خدا روزتون مبارک ، روز خانوم کوچولوهای مبارک😘❤️ @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍎🍃 تا زنده شود رسالتِ خونِ حسین؛ با نامِ شکوهمندِ زینب رفتند... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍎🌱 یک مصرع است حاصل عمری که داشتم... یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍎🌱 تو سوریه که بودیم چند باری دیدمش، خیلی روحیه خوب و پرنشاطی داشت، یه بار دیدم که تو حرم حضرت رقیه برای زائرا چایی می ریزه رفتم کنارش، هم صحبت شدیم، گفت فلانی من تا شهید نشم برنمیگردم...🕊 ❣ سالروز شهادت : ۹۴.۰۴.۰۴ @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
⚠️زمانی که بی ارزش ها با ارزش می‌شوند 🔹 آخرالزمان، عرصه جابه جایی و عادی شدن ارزش هاست؛ ارزش هایی که شاید هزاران نفر، برای زنده نگه داشتن آن جان خود را از دست داده اند؛ مانند 👌این ارزش والا که در این روزها مورد بی مهری قرار گرفته است؛ اما از آن مهمتر گنجینه ایست که این ارزش ها را در دل خود جای داده است؛ یعنی کتاب مقدس که اُنس با آن عامل نجات و جاودانگی است؛ کتابی که درهای علم و حکمت را به روی مردم باز می‌کند. 🔹 در روایتی در این مورد می‌فرماید: «... در آخرالزمان شنیدن آیات کریمه قرآن، برای مردم سنگین، اما شنیدن سخنان بیهوده و باطل، آسان و شیرین است.» 📚 بحارالانوار، ج ۵٢، ص ٢۵٧ 🔺 جای تفکر است که چه می‌شود که این کتاب در آخرالزمان، مورد بی توجهی قرار می‌گیرد؟ @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🌱 ✨ارادت خاصی به داشت. می‌گفت : «لطف ایشان یک جور دیگری شامل حال من شده است.» 🍃وقتی شعار را برای اولین بار شنید، گفت : «خیلی شعار زیباییه، ولی ایشان کجا و ما کجا؟ ما خاک کف پای حضرت هم نیستیم.» 💔دوستانش خیلی دوست داشتند سربندش را ببینند. وقت ملاقات در معراج‌الشهدا روی سربندش حک شده بود السلام علیک یا ابالفضل العباس... به روایت همسر (خواهر ) 📸rajanews.comharimeharam.ir @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 🌱❤️
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍎🌱 قَسم به معنی لایُمکن الفِرار از عشق که پُر شده است جهان از حسین سرتاسر... 📸سوئد @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 باز آینه و آب و سینیِ چای و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷مزار مطهر و در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🚨دهه‌هفتادی‌ها و هشتادی‌ها جای را پر می‌کنند... : اعتقاد دارم بعد از جنگ جای رفیقان ما با نسل جدید پر شد و همیشه به نسل جدید و دهه هفتادی‌ها و هشتادی‌ها می‌گویم خدا خیلی ما را دوست داشت که بعد از جنگ شما را به ما داد و جای رفقای جنگ را اینها پر می‌کنند. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 ای سایه‌ات فتاده به روی سرم حسین معنای واقعی اصول الکرم حسین یک یاحسین گفتم و دیدم غمی نماند تسکین دردهای دل مضطرم حسین... @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃 پدر : خیلی‌ها از روی این عکس‌ها فکر کرده‌اند بابک مدل بوده اما نه اینطور نیست اینها همه عکس‌های شخصی بابک است و برای دل خودش گرفته بود. من همه آنها را دوست دارم اما بابک یک عکسی دارد با لباس سفید در کنار دریا، که دست‌هایش را از هم باز کرده؛ وقتی این عکس را می‌بینم احساس می‌کنم بابک همین جا دست‌هایش را به سوی خدا باز کرده و این عکس را خیلی دوست دارم.... 😔💔 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🌱 ما گمشدگانیم که اندر خم دنیا تنها هنر ماست که مجنون حسینیم... @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🌱 در انتخاب دقت کن! او که دلش باشد به خواهی رسید... و اگر همراهت بوی بدهد واقعی! می شود پیشوند نامت... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌱 ✨ جمعی از شیعیان مستضعف یکی از کشورهای منطقه برای آموزش پیش او آمده بودند. توی محل کارش گفته بود بابت ساعت هایی که به آنها آموزش می دهد حق التدریس به حقوقش اضافه نکنند. آموزش آن ها را وظیفه میدانست. 👤 یکی از همسنگری هایش می گفت : با اینکه بعضی از این مهمان ها گاهی موازین ما را رعایت نمی کردند، محمودرضا با رافت و محبت با آنها برخورد می کرد. یک بار یکی از آنها از عینک آفتابی محمودرضا خوشش آمد و گفت بده به من. با اینکه قیمت زیادی داشت محمودرضا بلافاصله آن عینک را از روی چشم هایش برداشت و به او تقدیم کرد. 😒 من اعتراض کردم که چرا این قدر به اینها بها میدهی؟ 🌷 گفت : ما باید طوری با اینها برخورد کنیم که به جمهوری اسلامی علاقه مند شوند. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 🌱❤️
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🌱 حسین جان... از همان روزی که صَحن ات را نشانم داده ای تار میبینم جهان را گرچه چشمم سالم است...💔 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... 💠 سوزش زخم بازویم لحظه ای آرام نمی گرفت، هجوم سرد و سنگین باد و خاک دست بردار نبود و سیاهیِ یکدستِ شب بیشتر آزارم می داد و باز هم هیچکدام حلاوت حضور در این هوای بهشتی را به مذاقم تلخ نمی کرد که حالا رؤیایم تعبیر شده و مدتی می شد که به عشق از حرم، در خاک برای خودم شور و حالی دست و پا کرده بودم. حالا در ظلمت ظالمانه این خرابه ها به عزم مبارزه با ها گشت می زدیم تا محله ای را که همین امروز از تروریست ها باز پس گرفته بودیم، پاکسازی کنیم. هر چند در و دیوار در هم شکسته خانه ها به خاک مصیبت نشسته بود، اما دیگر خبری از حضور ذلیلانه اراذل تکفیری نبود که صدای تیزی، خوابِ خوشِ خیالم را پاره کرد و سرم را به سمت صدا چرخاند. 💠درست از داخل خانه ای که مقابل درش ایستاده بودم، چند صدای گنگ و مبهم به گوشم رسید و باز همه جا در سکوتی سنگین فرو رفت. فاصله ام تا بقیه بچه ها زیاد بود و خیال حضور در این خانه، فرصت نداد تا کسی را خبر کنم که با نوک پوتینم در آهنی و شکسته خانه را آهسته فشار دادم تا نیمه باز شود... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🌱 کاش می شد حال خوب را لبخند زیبا را بعضی دوست داشتن ها را خشک کرد... لای کتاب گذاشت و نگهشان داشت... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... 🔦چراغ قوه کوچکم را به دهان گرفتم و اسلحه ام را آماده کردم تا اگر چشمم به چهره نحسش افتاد، شلیک کنم و خبر نداشتم در این خانه خرابه چه خبر است! در شعاع نور باریک چراغ قوه، سایه زنی را دیدم که پشت به من، رو به قبله ایستاده بود و پوشیده در پیراهنی بلند و شالی بزرگ، به شیوه نماز می خواند و ظاهراً ردّ نور چراغ قوه را روی دیوار مقابلش دید که تمام بدنش از ترس به لرزه افتاد، جیغش در گلو خفه شد و نمازش را شکست. فرصت نکردم چیزی بگویم که وحشت زده به سمتم چرخید و انگار راه فراری برای خودش نمی دید که با بدنی که از ترس به رعشه افتاده بود، خودش را عقب می کشید و نفس نفس می زد تا بلاخره پشتش به دیوار رسید و مطمئن شد به آخر خط رسیده که با صدایی بریده ناله می زد و به خیال خودش می خواست با همین نغمه غریبانه از خودش دفاع کند که کلماتی را به لهجه غلیظ محلی میان جبغ و گریه تکرار می کرد و من جز یک مفهوم مبهم چیزی نمی فهمیدم: «برو بیرون حرومزاده تکفیری!» در برابر حالت مظلوم و وحشت زده‌اش نمی‌دانستم چه کنم... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊