eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
271 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
876 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 چهل‌ و سومین مراسم بزرگداشت دکتر شهید چمران در اطراف چهارراه سیروس تهران برگزار شد. ۱۴۰۳.۰۳.۲۹ پ.ن: همسر شهید پورهنگ گفته بودند که شهید دوست داشت راه را برود. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🍃ای صبا از من به اسماعیل قربانی بگو 👌زنده برگشتن ز کوی دوست شرط عشق نیست ❤️عاشق دلداده آن باشد که در کوی حبیب 👌تن به خاک سر به نیزه سوی جانانش رود 📸مصطفی الجناحی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🔺اصل ماجرای فاضلی چی بود؟ پزشکیان ادعاهایی را مطرح کرد و اسفندیاری منطقی سوال کرد. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🕊 نظر لطف و برادری در حق دوستشان به ، آقای شهبازی 📬 سلام و عرض ادب خدمت همه بزرگواران. از اونجایی که قبلاً هم گفتم همه خاطرات منو اصغر جان البته از طرف من منشوری و از طرف اصغر جان وساطت و قلم عفو بوده... خاطرات و از دورانی شروع میکنم که تو مساجد محله ها عرف بود که برای اذان و اقامه نماز ها برنامه داشتیم که مثلاً نماز ظهر رو یکی می‌گفت عصر رو دیگری مغرب رو یکی عشا رو دیگری انجام میدادن... وقت نماز عشا شد و نوبت من بود تکبیر بگم. شروع به تکبیر گفتن کردم.. .همون لحظه که گفتم تکبیر الاحرام گلاب به روتون احتیاج به دستشویی پیدا کردم. تحمل کردم تا رکعت سوم... واقعاً دیگه نمی‌تونستم رکعت سوم تو رکوع هم گفتم السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته... میکروفون رو گذاشتم رو منبرو دویدم بیرون. پشت سرمو که نگاه کردم دیدم همه دارن موج مکزیکی میزنن بندگان خدا ... و داستان اینجا شروع شد که فردا که میخواستم وارد مسجد بشم عزیز آقا با عصای معروفشون یه چشم قره رفتن منو. من چند روزی جرات وارد شدن تو مسجدو نداشتم که اصغر رسیدو تو حیاط منو دید دارم قدم میزنم. گفت اینجا چیکار می‌کنی موقع نماز. داستانی تعریف کردم براش. باهام تو حیاط ایستاد تا نماز تموم شدو دست منو گرفت برد تو مسجد وساطت منو پیش عزیز آقا کردو منو دوباره تو مسجد راه دادن. البته این وساطت زیاد دوام نداشتو دوباره به داستان جدید شروع شد که ایشالا بعداً اگر قابل پخش بود تعریف میکنم. ------------------------- پ.ن: عزیز آقا پدر شهید پاشاپور هستند.☺️ ممنونم از اشتراک گذاری خاطرات شهید. ارتباط ناشناس با کانال شهیدان👇🌹 ✉️ daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عصبانیت فاضلی میراث کیست؟! آقای خاتمی به منتقدینشون میگن آدم باشید😅 دستت دردنکنه @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
اسرائیل بیشترین قتل عام زنان و کودکان بی‌دفاع و انجام داده، جنایت جنگی و بشری و انجام داده و اینقدر وقیح اومده داره چنین حرفی و میزنه، چقده اینا وقیحن!! ❤️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خب بریم مکه ببینیم چه خبره 😊
خب دوستان نیت کنید، التماس دعا دارم خیلی
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی داغه هوا ، طواف تو این گرما سخته ولی می چسبه بیا بریم خواستم ببرمت نیم طبقه کولر داره بابام گفت:.... سفر الی الله @seyyed_kazem_roohbakhsh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 پرسش و پاسخ در رابطه با کتاب 🍃 7⃣ آیا انسان میتواند در جریان تجربه ای نزدیک به مرگ، حوادث و اتفاقات آینده را مشاهده نماید؟ بله این ماجرا چیز عجیبی نیست. بنده ده ها شهید را می شناسم که قبل از شهادت تاریخ و ساعت دقیق شهادت خود یا اطرافیان را بیان میکردند با اینکه تجربه نزدیک به مرگ نداشتند. بنده دوستی داشته و دارم که بسیاری از اتفاقات آینده را در خواب میبیند. او به توصیه شهید نیری عمل کرد. شهید نیری در نامه ای که در کتاب عارفانه چاپ شده میگوید اگر چند روز گناه نکنید شگفتیها را در خواب میبینید و اگر به چهل روز برسد در بیداری خواهید دید. که البته برای چهل روز روایت معتبر داریم. در تجربه های نزدیک به مرگ که در کشور ما رخ داده افراد تجربه کننده بسیاری از اتفاقات آینده را مشاهده کرده اند. کتاب آنسوی مرگ و بازگشت به چند مورد آن پرداخته است. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ماجرای حضور سرزده‌ی حاج قاسم سلیمانی در مراسم خواستگاری فرزند شهید مدافع حرم پ.ن: این هم از همان دست اتفاقاتی هست در آینده اتفاق افتاده است. مثل ماجراهای و دیدن آینده... البته بدون مرگ بلکه در رویایی صادقه... حاج قاسم هوامونو داشته باش.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
پیشنهاد میدیم پزشکیان برای مشاور بعدی، نجفی رو بیاره تلویزیون این مورد آپشن های خوبی داره عصبانی شه تفنگ درمیاره🏃‍♂🏃 نشون به اون نشون که عصبانی شد و زنش رو با تفنگ کُشت.... پ.ن: من موندم چرا انقدر با ذوق اسلحه رو نگاه میکنه😅😁 مثل آدمایی که گناه میکنند پشیمون نیستن. یه خوب کردم خاصی توی صورتش هست☺️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرزو می کنم که به آرزوهای قشنگتون برسید و زیبا زندگی کنید... شادی تو قلبتون باشه و آرامش تو زندگیتون 🎉روز و روزگارتون شاد🎉 عصرتون بخیر🍨🍧 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاره کردن عکس شهید امیرعبداللهیان و بیرون کردن دختران دانشجو در گردهمایی انتخاباتی پزشکیان.... ‼️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
نمیدونم چرا انقدر تبلیغات توهین آمیز شده‌... قبلا حداقل اینجوری نبود.... ناراحت کنندس این مدل.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 ساعت نه و ده شب. وسط ساعت حکومت نظامی یهو سر و کله پدرم پیدا شد. صورت سرخ با چشم های پف کرده. از نگاهش خون می بارید. اومد تو تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی. بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش: - تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید، زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد‌ بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود. علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم. نازدونه علی بدجور ترسیده بود. علی عین همیشه آروم بود‌. با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد: هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ قلبم توی دهنم می زد. زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم. از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه. آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام. تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید‌. علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم : دختر شما متاهله یا مجرد؟ و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید. - این سوال مسخره چیه؟ به جای این مزخرفات جواب من رو بده - می دونید قانونا و شرعا اجازه زن فقط دست شوهرشه؟ همین که این جمله از دهنش در اومد رنگ سرخ پدرم سیاه شد - و من با همین اجازه شرعی و قانونی مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه. کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه‌. از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید. چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد. [پدرم گفت] لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ ادامه دارد... ---------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
میگم کاش دوستان با زره می اومدن مناظره. من هر لحظه منتظر بودم یه بنده خدایی صندلی پرتاب کنه. میزگرد دیروز بدجور فکرمو حادثه ای کرده. کاش تخمه می خریدیم حداقل😅 اینجور هیجان بالاست. یاد مامانم افتادم موقع فوتبال که میشه میگه بزن بزن بدو بدو.
خنده دارترین قسمت مناظره وقتی بود که آقای قاضی زاده گفتن کاغذای برنامه اون دوره ی من دست اقای پزشکیان هست. واقعا کلی خندیدم. آقای پزشکیان هم اصلا جوابی نداد. یاد بچه هایی افتادم که انشاء نمی نویسند و دفتر یکی دیگه رو برمیدارن....😄