📖 #بدون_تو_هرگز
#ایمان
#قسمت_شانزدهم
علی سکوت عمیقی کرد.
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم، باید با هم در موردش صحبت کنیم. اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم.
دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد.
- اون وقت تو می خوای اون دنیا جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟
تا اون لحظه، صورت علی آروم بود. حالت صورتش بدجور جدی شد.
- ایمان از سر فکر و انتخابه، مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام چادر سرش کرده. ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست. آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ایمانش رو مثل ذغال گداخته کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه. ایمانی که با چوب بیاد با باد میره.
این رو گفت و از جاش بلند شد. شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما قدمتون روی چشم ماست، عین پدر خودم براتون احترام قائلم. اما با کمال احترام من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه.
پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو، تو آخوند درباری.
در رو محکم بهم کوبید و رفت.
ادامه دارد...
----------------------------------
پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم. خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت. یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند. و اکثرا نیز بدون حجاب بودند. بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید.
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
تولدت مبارک ریحانه جانم❤️
#شهید_ریحانه_سلطانی_نژاد
شهید ۱۳ دی ۱۴۰۲/کرمان
ولادت ۱ تیر ۱۴۰۱
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌺🍃
چشم و چراغ آل فاطمه آمد
دست گل جواد الائمه آمد
بانگ منادى آمد تبارک اللَّه
موسم شادى آمد تبارک اللَّه
🎉ولادت #امام_هادی(علیه السلام) مبارکباد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
خودش گفت من میخوام فقط رای بیارم....
دیگه خودتون قضاوت کنید....
احتمالا خواننده ی خارج خوان خانم هم بخواد بیاد ستادش قبولش میکنه.
یاد سکانس اخراجی ها افتادم...
نقشی که آقای مظلومی بازی میکرد، اینجوری بود که سیگار میگرفت آدم میفروخت.
آدمی که هموطنش بود...
چرا؟ فقط به خاطر یه نخ سیگار...
حالا رای میخواد به هر قیمتی....
جالب نیست....
به قول قرآنی که ورد زبانت هست آقای پزشکیان..
برخی افراد هستند که بخشی از قرآن که نفعشون هست قبول دارند بخشی که نفعی براشون نداره قبول ندارند....
حجاب توی قرآن هست. بزرگوار، برادر، هم وطن...
قرآن میخونی اونم بخون. نمونه اش در سوره احزاب و نور هست....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
در جهنم خدا یک جایی داره
که فشار و عذابش مساوی هست با
گناه ۳۶ میلیون انسان
#انتخابات
#رئیس_جمهور
#سه_دقیقه_در_قیامت
#بیت_المال
#فصل_یازدهم
#شهید_محمدعلی_رجایی
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
پ.ن: نامزدها دقت کنید الان بالای ۸۰ میلیونیم، خود دانید😄
#رئیسی_عزیز: شما در محضر خدا هستید...
@shahid_hajasghar_pashapoor
📌 #داستان_شب
📍 #مراقب_کلماتت_باش
روزی خانمی سخنی را بر زبان آورد که مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد. او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده و بدنبال راه چارهای گشت که بتواند دل دوستش را بدست آورده و کدورت حاصله را برطرف کند. او در تلاش خود برای جبران آن، نزد پیرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا، از وی مشورت خواست.
پیرزن با دقت و حوصله فراوان به گفتههای آن خانم گوش داد و پس از مدتی اندیشه، چنین گفت: «تو برای جبران سخنانت لازم است که دو کار انجام دهی و اولین آن فوقالعاده سختتر از دومی است.»
خانم جوان با شوق فراوان از او خواست که راهحلها را برایش شرح دهد. پیرزن خردمند ادامه داد:
«امشب بهترین بالش پری را که داری، برداشته و سوراخی در آن ایجاد میکنی. سپس از خانه بیرون آمده و شروع به قدم زدن در کوچه و محلات اطراف خانهات میکنی و در آستانه درب منازل هر یک از همسایگان و دوستان و بستگانت که رسیدی، مقداری پر از داخل بالش درآورده و به آرامی آنجا قرار میدهی. بایستی دقت کنی که این کار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح تمام کرده و نزد من برگردی تا دومین مرحله را توضیح دهم.»
خانم جوان به سرعت به سمت خانهاش شتافت و پس از اتمام کارهای روزمره خانه، شبهنگام شروع به انجام کار طاقتفرسائی کرد که آن پیرزن پیشنهاد نموده بود. او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاریکی شهر و در هوای سرد و سوزناکی که انگشتانش از فرط آن، یخ زده بودند، توانست کارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پیرزن خردمند بازگشت.
خانم جوان با اینکه به شدت احساس خستگی میکرد اما آسوده خاطر شده بود که تلاشش به نتیجه رسیده و با خشنودی گفت: «بالش کاملاً خالی شده است!»
پیرزن پاسخ داد : «حال برای انجام مرحله دوم، بازگرد و بالش خود را مجدداً از آن پرها پر کن تا همه چیز به حالت اولش برگردد!»
خانم جوان با سرآسیمگی گفت: «اما میدانید این امر کاملاٌ غیر ممکنه! باد بیشتر آن پرها را از محلی که قرارشان دادهام پراکنده کرده است و قطعاً هر چقدر هم تلاش کنم دوباره همه چیز مثل اول نخواهد شد!»
پیرزن با کلامی تأمل برانگیز گفت: «کاملاً درسته! هرگز فراموش نکن کلماتی که بکار میبری همچون پرهایی است که در مسیر باد قرار میگیرند. آگاه باش که فارغ از میزان صمیمیت و صداقت گفتارت، دیگر آن سخنان به دهان باز نخواهند گشت. بنابراین در حضور کسانی که به آنها عشق میورزی کلماتت را خوب انتخاب کن.»
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
نگاهی کن
که دوری از حرم سوزانده جانم را
به دور از شمع،
پر پر میشود این بار پروانه....
✍احمدجواد نوآبادی
📸حسنین شرشاحی
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
👆خطاب به اونایی که دارند واسه روی کار اومدن امسال #پزشکیان خودکشی میکنند...
#ارسالی_اعضا✉️
ارتباط ناشناس باکانال🌹👇
✉️daigo.ir/secret/6145971794
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃تا یاد دارم در خانهمان یا هیات داشتیم یا در حال پختن نذری بودیم. پدرم از قدیمیها و جزو معتمدین محل بوده و هست. به احترام او و برادرهای بزرگترم و داماد بزرگمان حاجآقا خضایی، مردم محل به چشم دیگری به ما بچههای کوچکتر نگاه میکردند.
🍃خلاصه بگویم از ما توقع داشتند. ما هم به سرکردگی حاجاصغر، همه تلاشمان این بود که نکند قدم اشتباهی برداریم. همه این خودمراقبتیها باعث شد مسجد بشود تنها سرگرمی و شهید حاج اصغر پاشاپور پاتوقمان.
#روایت_برادر_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی ها ازم پرسیدن به کی رای بدیم؟
جواب من همین الان در مسجدالحرام😊
#انتخابات
#روز_بیست_و_پنجم سفر الی الله
#سیدکاظم_روحبخش
#سفرمجازی
#حج
۱۴۰۳.۰۴.۰۱
@seyyed_kazem_roohbakhsh
@shahid_hajasghar_pashapoor
فنجانت را بياور
عصر بخيرهايم دم کرده اند
ميخواهم سرگل آنها را
بـرايـت بريـزم،
نوش جان کنی...
عصرت بخیر ☕️🍰
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
enc_17190084311065210844410.mp3
4.67M
رسم منه نوکری و گدایی
اسم منه گدای سامرایی
غلام بن غلام بن غلامم
علی بن جواد بن رضایی
یا علی بن جواد...
#ولادت_امام_هادی(ع) مبارکباد🎉
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📝 پرسش و پاسخ در رابطه با کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🍃 #قسمت_نهم
9⃣ ما شنیده ایم که بهشت و نعمتهای بهشت برای روز قیامت است. آیا ممکن است کسی در تجربه ای اینگونه بهشت را دیده باشد؟
بسیاری از کسانی که در تجربه خود بهشت را مشاهده کرده اند، بهشت برزخی را دیده اند. مکانی که همین حالا وجود داشته و مومنین حاضر در برزخ، از آن استفاده میکنند اما مشاهده بهشت نیز امر عجیبی نیست.
پیامبر خدا در معراج خود، بهشت را دیده و بسیاری از بزرگان ما که توانایی معنوی فوق العاده داشته اند در ملکوت سیر کرده و بهشت را دیده اند. در خاطرات علامه طباطبایی، میرزا جواد آقای تهرانی و... به این دست خاطرات برخورد می کنیم.
#شهید_حمید_کرمانشاهی در نوار خاطراتی که قبل از شهادت از ایشان ضبط شده، به این موضوع اشاره دارد که در تجربه ای اینگونه، بهشت الهی را دیده است و تعداد زیادی از رفقایش را نام میبرد که همراه با او وارد بهشت شده اند. او حتی از کسانی که بعدها راهی بهشت می شوند نام می برد.
ادامه دارد...
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حاج_حسین_یکتا:
قرآن می آوردن پست نگیرن
لابی میکنن پست بگیرن...
#انتخابات
#شهید_حاج_اسماعیل_صادقی🌹🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
برو پسر ببینم چه میکنی، ماشالا....
#روحانی
#پزشکیان
#نه_به_دولت_سوم_روحانی🚫
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📖 #بدون_تو_هرگز
#شاهرگ
#قسمت_هفدهم
مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام. نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت، تنها حسم شرمندگی بود. از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم.
چند لحظه بعد علی اومد توی اتاق، با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد. سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم.
- تب که نداری، ترسیدی این همه عرق کردی یا حالت بد شده؟
بغضم ترکید نمی تونستم حرف بزنم. خیلی نگران شده بود.
- هانیه جان می خوای برات آب قند بیارم؟
در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد، سرم رو به علامت نه، تکان دادم
- علی
- جان علی؟
- می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟
لبخند ملیحی زد، چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار.
- پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟
- یه استادی داشتیم می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن. من چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده.
سکوت عمیقی کرد
- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست. تو دل پاکی داشتی و داری مهم الانه. کی هستی، چی هستی. و روی این انتخاب چقدر محکمی و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست. خیلی حزب بادن با هر بادی به هر جهت. مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی.
راست می گفت من حزب باد و بادی به هر جهت نبودم. اکثر دخترها بی حجاب بودن منم یکی عین اونهااما یه چیزی رو می دونستم از اون روز علی بود و چادر و شاهرگم...
ادامه دارد...
---------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊