eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
276 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
740 ویدیو
1 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 | (آخر) می شد که همین چند قدم را با بی قراری بالا و می رفتم که دیگر خسته و درمانده همانجا روی نشستم، ولی جای هم نبود که جمعیت مثل سرازیر می شد و چند بار نزدیک بود خانم ها رویم بیفتند که باز از جا بلند شدم. دیگر درد ساق پا و تاول هایم را فراموش کرده و با تن و بدنی که از به لرزه افتاده بود، خودم را میان جمع بانوانی که به قصد زیارت پیش می رفتند، رها کردم تا مرا هم با خودشان ببرند و باز خیالم پیش و اضطراب همسر مهربانم بود که نگاهم از میان جمعیت دل نمیکند و فقط چشم می دواندم تا مجیدم را ببینم. چشمانش را نمی دیدم ولی از همین راه ، تپش تند نفس هایش را احساس می کردم و می توانستم تصور کنم که به همین یک ساعت از الهه اش، چه حالی شده که بیش از ترس و وحشت خودم، برای پریشانی عزیز دلم می کردم. دیگر جایی را نمی دید و هرجا سیل جمعیت مرا با خودش میبرد، می رفتم و فقط مراقب بودم که از میان جمع زنها نشوم و به نخورم. حالا چشمه به جوش آمده و لحظه ای آرام نمی گرفت که پیوسته گریه می کردم. دیگر همه جا را از پشت پرده چند اشک های گرم و بی قرارم ، تیره و تار می دیدم که در انتهای مسیر و در دل سیاهی شب، آسمانی پیش چشمانم درخشید و آنچان دلی از من برد که بی اختیار زمزمه کردم: «حرم امام حسین(ع) اینه؟» و بانویی ایرانی کنارم بود که سؤال مات و مبهوتم را شنید و با لحنی پاسخ داد: «نه عزیزم! این حرم حضرت اباالفضل(ع)!» پس لب تشنگان کربلا و حامل لواء (ع) که این چند روز در هر موکب و هیئتی نامش را شنیده و شیدایی را به پایش دیده بودم، این گنبد و بارگاه درخشان بود که این همه از من دلبری میکرد و هنوز چشم از مهتاب حرمش بر نداشته بودم که همان بانو میان گریه ای عاشقانه زمزمه کرد: «قربون وفاداری ات بشم عباس!» و با همان حال رو به من کرد: شب و روز عاشورا، (ع) مراقب خیمه های زن و بچه های امام حسین(ع) بوده! تو خیمه گاه هم، آقا جلوتر از همه خیمه ها بوده تا کسی جرأت نکنه به بقیه خیمه ها شه! هنوزم از هر طرفی وارد کربلابشی، اول حرم حضرت ابوالفضل رو می بینی...» و دیگر نشنیدم چه میگوید که بر اثر جمعیت، میان مان فاصله افتاد و حالا فقط نوای نوحه و زمزمه به گوشم میرسید... ادامه دارد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊