شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول #قسمت_سی_و_پنجم به خانه که رسیدیم، مادر از میوه های رنگارنگی که خرید
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول
#قسمت_سی_و_ششم
از صدای ضعیفی که از بیرون اتاق خواب در گوشم میپیچید، چشمانم را گشودم. پنجره اتاق باز بود و نسیم #خنکی که به همراه درخشش آفتاب صبح، به صورتم دست میکشید، مژده آغاز یک روزِ خوب را میداد! طعم خوش میهمانی دیشب با آن همه صفا و صمیمیت، هنوز در مذاق #جانم مانده بود که سبک و سرِ حال از روی تختخواب بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم که دیدم صدای بیدار باش من، صدای #چرخ خیاطی بوده است.
مادر گوشه اتاق نشیمن، پشت چرخ خیاطی نشسته بود و میان مُشتی تکه پارچه های سفید، حاشیه ملحفه ها را با ظرافتی #هنرمندانه دوخت میگرفت. نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت نه صبح، #حسابی جا خوردم: "سلام مامان! چرا زودتر بیدارم نکردی؟" از صدای من تازه متوجه حضورم شد و با لبخندی مهربان جوابم را داد: "سلام مادرجون! آخه دیشب که تا دوازده داشتی ظرف میشستی و خونه رو مرتب میکردی. گفتم #لااقل صبح بخوابی."
از همدردی اش استفاده کردم و خواستم خودم را برایش لوس کنم که با لحنی کودکانه شکایت کردم: "تازه بعد از #نماز صبح هم انقدر عبدالله سر و صدا کرد که تا کلی وقت خوابم نبرد." مادر با قیچی، نخهای اضافی خیاطی اش را از پارچه برید و گفت: "آخه امروز باید میرفت اداره #آموزش و پرورش. دنبال پرونده هاش میگشت."
کنارش نشستم و با نگاهی به اینهمه پارچه سفید، پرسیدم: "مامان! اینا چیه داری میدوزی؟" به پرده:های جدید اتاق #پذیرایی اشاره کرد و گفت: "برای زیر پرده ها میدوزم. آخه زیر پرده های قبلی خیلی کهنه شده. گفتم حالا که پرده ها رو #عوض کردیم، زیر پرده ها رو هم عوض کنیم."
سپس نگاهم کرد و با مهربانی ادامه داد: "مادر جون! من صبحونه خوردم. تو هم برو بخور. عبدالله صبح نون گرفته تو سفره اس." از جا بلند شدم و برای خوردن #صبحانه به آشپزخانه رفتم. نان و پنیر و خرما، صبحانه مورد علاقه ام بود که بیشتر صبحها میخوردم. صبحانه ام را خوردم و مشغول مرتب کردن #آشپزخانه شدم که کسی به درِ اتاق زد.
به چهارچوب در آشپزخانه رسیدم که دیدم مادر چادرش را سر کرده تا در را باز کند و با دیدن من با صدایی #آهسته گفت: "آقا مجید که صبح موقع نماز رفت سرِ کار، کیه؟" و بی آنکه منتظر پاسخی از من بماند، در را گشود و پس از چند ثانیه با #مریم خانم به اتاق بازگشت. از دیدن کسی که انتظارش را نداشتم، حسابی دستپاچه شدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊