فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 گروهی که قطعا در فتنههای آخرالزمان غربال میشوند!
#استاد_شجاعی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
رمان #سپر_سرخ
#قسمت_اول
از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه بهاری نوازشم میکرد تا بیخبر از خاطرهای که بنا بود حالم را پریشان کند، خستگی یک شب طولانی را خمیازه بکشم. مثل هر روز به نیت شفای همۀ بیمارانی که دیشب تا صبح مراقبشان بودم، سوره حمدی خواندم و سبک و سرحال از جا بلند شدم.
روپوش سفید پرستاریام را در کمد مرتب کردم، مانتوی بلند یشمی رنگم را پوشیدم و روسریام را محکم پیچیدم که کسی به در اتاق زد. ساعت ۷ صبح بود، آرزو کردم در این ساعتِ تعویض شیفت، بیمار جدیدی نیاورده باشند و بتوانم زودتر به خانه بروم که در چهارچوب درِ اتاق، قد بلندش پیدا شد.
برای شیفت صبح آمده بود و خیال میکرد هرچه پیراهن و شلوارش تنگتر باشد، جذابتر میشود و خبر نداشت فقط حالم را بیشتر به هم میزند که با لبخندی کریه، کرشمه کرد: «صبح بخیر آمال!»
نمیدانست وقتی با آن خط باریک ریش و سبیل، صدایش را نازک میکند و اسم کوچکم را صدا میزند چه احساس بدی پیدا میکنم که به اجبارِ رابطه همکاری، تنها پاسخ سلامش را دادم و او دوباره زبان ریخت: «شیفت دیشب چطور بود؟»
نمیخواستم مستقیم نگاهش کنم که اگر میکردم همین خشم چشمانم برای بستن دهانش کافی بود و میدانستم زیبایی صورتم زبانش را درازتر میکند که نگاهم را به زمین فرو بردم و یک جمله گفتم: «گزارش مریضا رو نوشتم.»
دیگر منتظر پاسخش نماندم، کیفم را از کمد بیرون کشیدم و از کنارش رد شدم که دوباره با صدای زشتش گوشم را گزید: «چرا انقدر عصبی هستی آمال؟»
روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم و باید زبانش را کوتاه میکردم که صدایم را بلند کردم: «کی به تو اجازه داده اسم منو ببری؟»
با لبهای پهن و چشمان ریز و سیاهش نیشخندی نشانم داد و خویشتنداری دخترانهام را به تمسخر گرفت: «همین کارا رو میکنی که هیچکس نمیاد سمتت! داعش هم انقدر سخت نمیگرفت که تو میگیری!»
عصبانیت طوری در استخوانهایم دوید که سرانگشتانم برای زدن کشیدهای به دهانش راست شد و با همان دستم، دسته کیفم را چنگ زدم تا خشمم خالی شود.
این جوانک تازه از آمریکا برگشته کجا داعش را دیده بود و چه میدانست چه بر سر اعصاب و روان ما آمده است؟ آنچه من دیده و کشیده بودم برای کشتن هر دختری کافی بود و به خدا به این سادگیها قابل گفتن نبود که در حماقتش رهایش کردم و از اتاق بیرون رفتم.
میشنیدم همچنان به ریشخندم گرفته و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید که حالا فقط چشمان کشیده و نگاه نگران آن جوان ایرانی را میدیدم.
او به گمانش با آوردن نام داعش به تمسخرم گرفته و با همین یک جمله کاری با دلم کرده بود که دوباره خمار خیال او، خانه خاطراتم زیر و رو شده بود.
#ادامه_دارد
#فاطمه_ولی_نژاد📝
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🔴 مراقب کربلاهایمان باشیم...
#استاد_فاطمی_نیا :
مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنها یک زن و شوهری بودند. یک روز که پس از زیارت از حرم بیرون آمده و برمی گشتند، این زن و شوهر با فاصله زیادی از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند، در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزاردهنده به وی می گوید.
هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبول می گوید، به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین!
آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟ من این همه راه آمده ام کربلا، مگر من چکار کرده ام؟!
فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت!
📚 نکته ها از گفته ها، دفتر اول
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
یه چیزی توی پیاده روی اربعین توی چشم میومد، عراقی هایی بودن که با وجود گرمای هوا و همینطور اینکه خودشون هم گرمشون بود اما، یه تیکه کارتن دست گرفته بودن و توی مسیر باد میزدند زواری که عبور میکردند رو..
البته مسیرها پر از کولر و پنکه بود اما مسیرهایی که نبود هم اغلب این بزرگواران مردم رو باد می زدند...
نکته جالب و مورد توجهی بود.
در این مسیر، همه به هم کمک میکنند، حتی زوار هم به همدیگه تا به سلامت به مسیر برسی.
با اینکه همدیگرو نمی شناسیم اما کمک رسانی می کنیم. و این نور حسین (ع) که دلها رو بهم نزدیک تر میکند....
اعضایی که مشرف شدند هم خاطره ای یا خاطراتی در باب این سفر داشتند حتما برای من بفرستند. ☺️
آدرس رو که دارید؟😉
بفرمایید👇
daigo.ir/secret/6145971794
سلام وعرض ادب
پیام اخیر شما که فرمودین همه همدیگر کمک میکردن تو مسیر اربعین خواستم بگم واقعا همینطوره و حسش میکنه آدم .
و یاد این بیت شعر افتادم که
نزدیک میکند دل مارا به هم حسین
این اشک روضه نیست بلکه عقد اخوت است.
#حب الحسین یجمعنا
#ارسالی_اعضا✉️
_______
علیکم سلام و رحمت الله
بله دقیقا، فضای عجیبیه. الحمدلله رب العالمین.
ما را حسین دور خودش جمع میکند...
پیام ناشناس🌹👇
daigo.ir/secret/6145971794
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 تشرف شیخ حسنعلى نخودكى خدمت امام زمان (عج)
براى مسأله ای یك سال تمام به عبادت و ریاضت مشغول شدم و درخواست من این بود كه شرفیاب حضور حضرت ولى عصر (ع) شوم و سرمایه اى از آن حضرت بگیرم.
پس از یك سال، شبى به من الهام شد كه فردا در بازار خربزه فروشان اصفهان اجازه ملاقات داده شده است.
در اصفهان بازارچه اى بود كه تمام دكّانهاى اطراف آن خربزه فروشى بود وبعضى هم كه دكّان نداشتند خربزه را قطعه قطعه مى كردند و در طبقى مى گذاشتند و خورده فروشى مى كردند.
فرداى آن شب پس از غسل كردن ولباس تمیز پوشیدن با حالت ادب، روانه بازار شدم. وقتى داخل بازار شدم از یك طرف حركت مى كردم واشخاص را زیر نظر مى گرفتم ناگاه دیدم آن دُرّ یگانه عالم امكان، در كنار یكى از این كسبه فقیر كه طبق خربزه فروشى دارد نزول اجلال فرموده است.
مۆدّب جلو رفتم وسلام عرض كردم. جواب فرمودند و با نگاه چشم فرمودند: چه مى خواهى؟
عرض كردم: استدعاى سرمایه اى دارم.
آن حضرت خواستند جندك (پول خورد آن زمان) به من عنایت كنند.
من عرض كردم: براى سرمایه مى خواهم.
پس از پرداخت آن خوددارى فرمودند و مرا مرخّص كردند.
وقتى به حال طبیعى آمدم فهمیدم كه هنوز قابل نیستم. لذا یك سال دیگر به عبادت و ریاضت به منظور رسیدن به مقصود مشغول شدم.
پس از آن روز گاهى به دیدن آن مرد عامى خربزه فروش مى رفتم وگاهى به او كمك مى كردم. روزى از او پرسیدم: آن آقا كه فلان روز این جا نشسته بودند چه كسى هستند؟
گفت: او را نمى شناسم، مرد بسیار خوبى است گاهگاهى این جا مى آید و كنار من مى نشیند و با من دوست شده است. بعضى از اوقات كه وضع مالى من خوب نیست به من كمك مى كند.
سال دوّم تمام شد باز به من اجازه ملاقات در همان محلّ عنایت فرمودند. در این دفعه آدرس را مى دانستم، مستقیماً به كنار طبق آن مرد رفتم و دیدم حضرت روى كرسى كوچكى نزول اجلال فرموده است.
سلام عرض كردم. جواب مرحمت فرمودند و باز همان چند جندك را مرحمت فرمودند و من گرفته سپاسگزارى كردم و مرخّص شدم.
با آن چند جندك مقدارى پایه مهر خریدم و در كیسه اى ریختم و چون فنّ مهر كنى را بلد بودم هر چند وقت، كنار بازار مى نشستم و چند عدد مهر براى مشتریها مى كندم، البته بقدر حدّاقلى كه به آن قناعت مى شود، و از آن كیسه كه در جیبم بود پایه مهر بر مى داشتم بدون آنكه به شماره آنها توجّه كنم.
سالهاى سال كار من موقع اضطرار استفاده از آن پایه مهرها بود و تمام نمى شد ودر حقیقت در سر سفره احسان آن بزرگوار مهمان بودم.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
یه خاطره طنز هم از این سفر بگم یه اتفاقی افتاد حرم امام جواد و امام موسی کاظم که حالا ما بخیر گرفتیم. 😅
جایی که نشسته بودم نزدیک های ضریح امامان بزرگوار بود.
وقتی بلند شدم که برم دیدم بله کبوترهای عزیز چادر رو کثیف کردند.
جایی خونده بودم یه سری افراد رفته بودن زیارت، یک دفعه ای لباس یکی کثیف شد به لطف کبوترها....
دوستاش خواستن مثلا طرف ناراحت نشه گفتن فلانی خب خداروشکر حاجت روا میشی😁
حالا این اتفاق افتاد گفتم حرم امام رضا بیست دفعه رفتم اینجور نشده...
حالا ما هم به این فرض میگیریم حاجت روایی بوده. 😁
یه مقدار از این اتفاق هم خندم گرفت و هم خاص بود جالب بود برام. چون هیچ کس همچین اتفاقی براش پیش نیومد. 😁
کبوترا خیلی ما رو خودی حساب کردن.😅
هرچند واقعا میتونم بگم بهترین لحظات زندگیم اونجا رقم خورد. امیدوارم تکرار بشه برای خودم و همه.
خیلی هوامونو داشتن انصافا این کاظمینی ها پدر و پسر امام رضا جان....
آنقدر خوب گذشت، اصلا حواسم نبود نصف روز نبوده بلکه از اذان صبح تا ۹:۳۰-۱۰ صبح کاظمین بودیم. باقیش هم خب نجف تا ۱۰ شب اینا به نظر
احتمالا فضا خیلی عرفانی بوده متوجه نشدم😅
بهِ طبیبان دِگَر نُسخهِیِ ما را مَسپار
دَرد با دَست تُو دَرمان بِشَوَد خوبتَر اَست....
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخ رهبر انقلاب به شبهه انتخاب همه کابینه توسط ایشان
رهبر انقلاب در نخستین دیدار دولت چهاردهم: آقای رئیس جمهور برای انتخاب وزیران با من #مشورت کردند. برخی را تایید و برخی را هم تاکید کردم. تعداد زیادی را هم نمیشناختم و نظری نداشتم.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#سفر_عشق #قسمت_هفتم روز عاشورا، دل توی دلش نبود. برای رفتن به حرم آماده شدیم. گفت : بیا مسیر را تغی
#سفر_عشق
#قسمت_هشتم (آخر)
کمی استراحت کردیم.
گفت: دوباره برویم حرم.
راهی شدیم. به سر و صورت و شانه هایش گل مالیده بود. ناله می کرد. می گفت :
الان قلب امام زمان (عج) در فشار است. برای سلامتی اش دعا کنید و صدقه بدهید. بی کار نباشید. خیلی ها آرزو دارند چنین روزی در کربلا باشند، پس قدر بدانید که بعدا حسرت نخورید.
روز بعد، صبح زود قرار بود برگردیم. همه ناراحت بودند. تصمیم گرفتیم وسایلمان را جمع کنیم و تا صبح در حرم بمانیم. شام غریبان بود. انگار تمام غم های عالم آمده بود سراغمان. گوشه ای در حرم نشسته بودیم.
گفت: این حرم با تمام جاهای دنیا فرق دارد. نه احساس غربتی هست و نه دلتنگی. از امام رضا (ع) عذرخواهی کردم و عرض کرده ام که حرم شما در برابر حرم ارباب قطره ای است در برابر دریا. البته این حرف خود امام رضا (ع) هم هست.
زمان وداع فرا رسید. ایستاده بود روبروی ایوان طلای سیدالشهدا (ع) و گریه می کرد. منتظرش بودیم. چند قدم به سمت ما آمد و دوباره برگشت سمت حرم. شاید بیشتر از ده بار این کار تکرار شد. می آمد و بر می گشت و گریه می کرد. این گریه را تا به حال از او ندیده بودم. انگار دل کندن از ارباب برایش خیلی سخت بود...
حالا فکر می کنم، آن اشک ها و رابطه اش با ارباب، کارش را درست کرد و ارباب جور دیگری او را خواست...
#روایت_دوست_شهید
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
از خدا میخواهم
خوشی و شادی را
نصیبتان کند
تندرستے را به
شما بپوشاند
و موفقیت را در
مسیرتان قرار دهد
عصرتون بخیر و شادی🍰☕️
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_اول از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه بهاری نوازشم میکرد تا بیخبر از خاطرهای ک
رمان #سپر_سرخ
#قسمت_دوم
از بیمارستان خارج شدم و از آنهمه شور و نشاط این صبح بهاری تنها صحنه آن شب شیدایی پیش چشمانم مانده بود که قدمهایم را روی زمین میکشیدم و دوباره حسرت حضورش را میخوردم.
از اولین و آخرین دیدارمان سه سال گذشته بود و هنوز جای خالیاش روی شیشه احساسم ناخن میکشید که موبایلم زنگ خورد.
گاهی اوقات تنها رؤیا مرهم درد دوری میشود که کودکانه آرزو کردم او پشت خط باشد و تیر خیالبافیام به سنگ خورد که صدای نورالهدی در گوشم نشست.
مثل همیشه با آرامش و مهربانی صحبت میکرد و حالا هیجانی زیر صدایش پیدا بود که بیمقدمه پرسید: «آمال میای بریم ایران؟»
کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادم و حس کردم سر به سرم میگذارد که بیحوصله پاسخ دادم: «تازه شیفتم تموم شده، خستهام!»
بیریاتر از آنی بود که دلگیر حرفم شود، دوباره به شیرینی خندید و شوخی کرد: «خب منم همین الان از شیفت برگشتم خونه! ببینم مگه همیشه دوست نداشتی محبت اون پسره رو جبران کنی؟ اگه میخوای کاری کنی الان وقتشه!»
نگاهم به نقطهای نامعلوم در انتهای خیابان خیره ماند و باور نمیکردم درست در همان لحظاتی که پریشان او شده بودم، نامش را از زبان نورالهدی بشنوم که به لکنت افتادم: «چطور؟»
طوری دست و پای دلم را گم کرده بودم که نورالهدی هم حس کرد و سر به سرم گذاشت: «یعنی اگه اون باشه، میای؟»
حس میکردم دلم را به بازی گرفته و اینهمه تکرار خاطراتش حالم را به هم ریخته بود که کلافه شدم: «من چی کار به اون دارم!»
رنجشم را از لحنم حس کرد، عطر خنده از صدایش پرید و ساده صحبت کرد: «ابومهدی داره نیروهای حشدالشعبی رو برای کمک به سیل خوزستان میبره ایران.»
ذهنم هنوز درگیر نگاه مهربان آن جوان بود و برای فهم هر کلمه به زحمت افتاده بودم تا بلاخره حرف آخر را زد: «گروههای امدادی حشدالشعبی هم دارن باهاشون میرن. منم با ابوزینب میرم برا کارای درمانی، تو نمیای؟»
از همان شبی که مقابل چشمانم رفت، دلم پیش غیرتش جا مانده و با این دلی که دیگر دست من نبود، کجا میتوانستم بروم؟
#ادامه_دارد
#فاطمه_ولی_نژاد📝
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹بیا باهم بریم زیارت ارباب
سلام عزیزم
این نامه رو با گریه نوشتم
دادم به رفیقم بیاره ...
زیارت احساسی اربعین پارسال ...
#سیدکاظم_روحبخش
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📲 ظریف: به کار در معاونت راهبردی رئیس جمهور ادامه خواهم داد
توییت #ظریف بعد از دیدار با رهبر انقلاب:
پس از پیگیریها و رایزنیهای مدبرانه ریاست محترم جمهوری و با دستور کتبی ایشان، با توکل بخدا و امید به همراهی و راهنمایی مردم بزرگوار، انجام وظیفه در معاونت راهبردی رئیس جمهور را ادامه خواهم داد.
پ.ن: ما که می دونیم مملکت رو با همین رفت و آمدهای بچه ننه وار ریختید بهم....
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
32.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 قسمت اول | مستند «تا بینهایت»
طلبگی تنها یک لباس نیست؛ بلکه دنیایی شگفتانگیز است که در این مجموعه مستند به عمق آن سفر خواهیم کرد.
💠 @legha1403
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
در جواب یکی از اعضا:
بزرگواری که خواسته بود حدیث کساء برایش خوانده بشه، انجام شد. اِن شاءالله مشکلتون برطرف بشه.
💠 تشرف علامه ملا محمدتقی مجلسی اصفهانی مشهور به مجلسی اول خدمت امام عصر در عالم مکاشفه
#قسمت_اول
چون خداوند، مرا موفق به زیارت حضرت امیر المۆمنین علیه السّلام فرمود، در حوالى روضه مقدسه، شروع به مجاهدات كردم و خداوند به بركت مولاى ما (حضرت امیر المۆمنین علیه السّلام) درهاى مكاشفاتى كه عقول ضعیفه توانایى هضم آن را ندارند بر من گشوده، در عالم مكاشفه و میان خواب و بیدارى به هنگامىكه در رواق عمران نشسته بودم، دیدم كه در سامرّا هستم و قبر دو امام حضرت هادى و حضرت عسكرى علیهم السّلام در نهایت ارتفاع و بلندى بود و جامه و پارچهاى سبز رنگ از جامههاى بهشت كه همانند آن را در دنیا ندیده بودم بر روى آن دو قبر مطهر مشاهده كردم.
و مولاى خود و مولاى همه مردم، صاحب العصر و الزمان علیه السّلام را دیدم كه نشسته و پشت مباركش به قبر و رویش به در است چون چشم من به آن حضرت افتاد با صداى بلند مانند مدّاحان، مشغول خواندن زیارت جامعه شدم و چون زیارت را تمام كردم آن حضرت فرمود: «نِعمَتِ الزیارةُ» چه خوب زیارتى است.
عرض كردم: مولاى من جانم فداى تو زیارت جدّ شما امام هادى و به انشاء ایشان است؟ (و اشاره به قبر امام هادى كردم)
فرمود: آرى، داخل شو.
چون داخل شدم نزدیكى در ایستادم امام عصر «صلوات اللّه علیه» فرمود: جلو بیا
عرض كردم: مولایم مىترسم كه به سبب ترك ادب، كافر شوم.
آن بزرگوار «صلوات اللّه علیه» فرمود: «لا باس اذا كان باذننا» وقتى كه به اذن خود ما باشد اشكالى ندارد.
من با ترس و لرز، كمى پیشتر رفتم....
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊