eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
270 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
953 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃 چشم و چراغ آل فاطمه آمد دست گل جواد الائمه آمد بانگ منادى آمد تبارک اللَّه موسم شادى آمد تبارک اللَّه 🎉ولادت (علیه السلام) مبارکباد @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همون‌طور که می‌بینید زن وسیله نیست!! عجب.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
خودش گفت من میخوام فقط رای بیارم.... دیگه خودتون قضاوت کنید.... احتمالا خواننده ی خارج خوان خانم هم بخواد بیاد ستادش قبولش میکنه. یاد سکانس اخراجی ها افتادم... نقشی که آقای مظلومی بازی می‌کرد، اینجوری بود که سیگار می‌گرفت آدم میفروخت. آدمی که هموطنش بود... چرا؟ فقط به خاطر یه نخ سیگار... حالا رای میخواد به هر قیمتی.... جالب نیست.... به قول قرآنی که ورد زبانت هست آقای پزشکیان.‌. برخی افراد هستند که بخشی از قرآن که نفعشون هست قبول دارند بخشی که نفعی براشون نداره قبول ندارند.... حجاب توی قرآن هست. بزرگوار، برادر، هم وطن... قرآن میخونی اونم بخون. نمونه اش در سوره احزاب و نور هست....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. در جهنم خدا یک جایی داره که فشار و عذابش مساوی هست با گناه ۳۶ میلیون انسان پ.ن: نامزدها دقت کنید الان بالای ۸۰ میلیونیم، خود دانید😄 : شما در محضر خدا هستید... @shahid_hajasghar_pashapoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 📍 روزی خانمی سخنی را بر زبان آورد که مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد. او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده و بدنبال راه چاره‌ای گشت که بتواند دل دوستش را بدست آورده و کدورت حاصله را برطرف کند. او در تلاش خود برای جبران آن، نزد پیرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا،‌ از وی مشورت خواست. پیرزن با دقت و حوصله فراوان به گفته‌های آن خانم گوش داد و پس از مدتی اندیشه، چنین گفت: «تو برای جبران سخنانت لازم است که دو کار انجام دهی و اولین آن فوق‌العاده سخت‌تر از دومی است.» خانم جوان با شوق فراوان از او خواست که راه‌حل‌ها را برایش شرح دهد. پیرزن خردمند ادامه داد: «امشب بهترین بالش پری را که داری، ‌برداشته و سوراخی در آن ایجاد می‌کنی.‌ سپس از خانه بیرون آمده و شروع به قدم زدن در کوچه و محلات اطراف خانه‌ات می‌کنی و در آستانه درب منازل هر یک از همسایگان و دوستان و بستگانت که رسیدی،‌ مقداری پر از داخل بالش درآورده و به آرامی آنجا قرار می‌دهی. بایستی دقت کنی که این کار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح تمام کرده و نزد من برگردی تا دومین مرحله را توضیح دهم.» خانم جوان به سرعت به سمت خانه‌اش شتافت و پس از اتمام کارهای روزمره خانه، شب‌هنگام شروع به انجام کار طاقت‌فرسائی کرد که آن پیرزن پیشنهاد نموده بود. او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاریکی شهر و در هوای سرد و سوزناکی که انگشتانش از فرط آن، یخ زده بودند، توانست کارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پیرزن خردمند بازگشت. خانم جوان با اینکه به شدت احساس خستگی می‌کرد اما آسوده خاطر شده بود که تلاشش به نتیجه رسیده و با خشنودی گفت: «‌بالش کاملاً خالی شده است!» پیرزن پاسخ داد : «حال برای انجام مرحله دوم، بازگرد و بالش خود را مجدداً از آن پرها‌ پر کن تا همه چیز به حالت اولش برگردد!» خانم جوان با سرآسیمگی گفت: «اما می‌دانید این امر کاملاٌ غیر ممکنه! باد بیشتر آن پرها را از محلی که قرارشان داده‌ام‌ پراکنده کرده است و ‌قطعاً هر چقدر هم تلاش کنم ‌دوباره همه چیز مثل اول نخواهد شد!» پیرزن با کلامی تأمل برانگیز گفت: «کاملاً درسته! هرگز فراموش نکن کلماتی که بکار می‌بری همچون پرهایی است که در مسیر باد قرار می‌گیرند. آگاه باش که فارغ از میزان صمیمیت و صداقت گفتارت، دیگر آن سخنان به دهان باز نخواهند گشت. بنابراین در حضور کسانی که به آنها عشق می‌ورزی‌ کلماتت را خوب انتخاب کن.» @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
نگاهی کن که دوری از حرم سوزانده جانم را به دور از شمع، پر پر می‌شود این بار پروانه.... ✍احمدجواد نوآبادی 📸حسنین شرشاحی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
👆خطاب به اونایی که دارند واسه روی کار اومدن امسال خودکشی میکنند... ✉️ ارتباط ناشناس باکانال🌹👇 ✉️daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃تا یاد دارم در خانه‌مان یا هیات داشتیم یا در حال پختن نذری بودیم. پدرم از قدیمی‌ها و جزو معتمدین محل بوده و هست. به احترام او و برادرهای بزرگ‌ترم و داماد بزرگ‌مان حاج‌آقا خضایی، مردم محل به چشم دیگری به ما بچه‌های کوچک‌تر نگاه می‌کردند. 🍃خلاصه بگویم از ما توقع داشتند. ما هم به سرکردگی حاج‌اصغر، همه تلاش‌مان این بود که نکند قدم اشتباهی برداریم. همه این خودمراقبتی‌ها باعث شد مسجد بشود تنها سرگرمی و شهید حاج اصغر پاشاپور پاتوق‌مان. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فنجانت را بياور عصر بخيرهايم دم کرده اند مي‌خواهم سرگل آنها را بـرايـت بريـزم، نوش جان کنی... عصرت بخیر ☕️🍰 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسم منه نوکری و گدایی اسم منه گدای سامرایی غلام بن غلام بن غلامم علی بن جواد بن رضایی یا علی بن جواد... (ع) مبارکباد🎉 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📝 پرسش و پاسخ در رابطه با کتاب 🍃 9⃣ ما شنیده ایم که بهشت و نعمتهای بهشت برای روز قیامت است. آیا ممکن است کسی در تجربه ای اینگونه بهشت را دیده باشد؟ بسیاری از کسانی که در تجربه خود بهشت را مشاهده کرده اند، بهشت برزخی را دیده اند. مکانی که همین حالا وجود داشته و مومنین حاضر در برزخ، از آن استفاده میکنند اما مشاهده بهشت نیز امر عجیبی نیست. پیامبر خدا در معراج خود، بهشت را دیده و بسیاری از بزرگان ما که توانایی معنوی فوق العاده داشته اند در ملکوت سیر کرده و بهشت را دیده اند. در خاطرات علامه طباطبایی، میرزا جواد آقای تهرانی و... به این دست خاطرات برخورد می کنیم. در نوار خاطراتی که قبل از شهادت از ایشان ضبط شده، به این موضوع اشاره دارد که در تجربه ای اینگونه، بهشت الهی را دیده است و تعداد زیادی از رفقایش را نام میبرد که همراه با او وارد بهشت شده اند. او حتی از کسانی که بعدها راهی بهشت می شوند نام می برد. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم‌ نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام. نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت، تنها حسم شرمندگی بود. از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم. چند لحظه بعد علی اومد توی اتاق، با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد. سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم. - تب که نداری، ترسیدی این همه عرق کردی یا حالت بد شده؟ بغضم ترکید نمی تونستم حرف بزنم. خیلی نگران شده بود. - هانیه جان می خوای برات آب قند بیارم؟ در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد، سرم رو به علامت نه، تکان دادم - علی - جان علی؟ - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ لبخند ملیحی زد، چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار. - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ - یه استادی داشتیم می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن. من چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده. سکوت عمیقی کرد - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست. تو دل پاکی داشتی و داری‌ مهم الانه. کی هستی، چی هستی. و روی این انتخاب چقدر محکمی و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست. خیلی حزب بادن با هر بادی به هر جهت. مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی. راست می گفت من حزب باد و بادی به هر جهت نبودم. اکثر دخترها بی حجاب بودن منم یکی عین اونهااما یه چیزی رو می دونستم از اون روز علی بود و چادر و شاهرگم‌... ادامه دارد... --------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیت کنید میخوام یه جایی ببرمتون زیارت....