eitaa logo
شهید مسعود عسگری
979 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
4.4هزار ویدیو
38 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهید مسعود عسگری
توصیه مادر بزرگوار شهید مسعود عسگری خطاب به همرزمان فرزند شهیدش: مسعود من رفت، خدا شما رو حفظ کند، مدافع ولایت باشید، شما فریب نخورید و با آمریکا دست ندهید، مثل کسانی نباشید که در ظاهر حرف از رهبری میزنند اما برعکس خواست ایشان عمل میکنند... https://sapp.ir/shahid_masoud_asgari https://eitaa.com/shahid_masoud_asgari https://iGap.net/shahid_masoud_asgari
پاییز سال ۹۲ یا ۹۳ بود که به بچه‌ها گفتم هر کی میاد بیاد بریم شهرستان ما‌؛ هم کمک کنیم به چیدن سیب های باغ پدرم، هم یه آب و هوایی عوض کنیم و انرژی بگیریم. خیلیا گفتن میان و نیومدن مثل همیشه مسعود به قولش عمل کرد و اومد، شدیم چهار نفر، مسعود و اسماعیل و من و برادرم، تو راه کلی گفتیم و خندیدیم، می گفت داری مارو میبری طرح جهادی... بعد از شش هفت ساعت رسیدیم، با استقبال گرم و خوشحالی پدرو مادرم، رفتیم خونه ناهار خوردیم و استراحت کردیم بعدش رفتیم باغ و کوه صحرا، هوا خیلی عالی و خنک بود. از اونجایی که مسعود خیلی سیب دوست داشت به هر درختی که می رسید یه سیب می چید و می خورد.. می گفت سیباش حرف نداره، هم آبداره هم عطر داره... موقع اذان مغرب رفتیم خونه، نماز و شام و استراحت... بعد از نماز صبح فردا برعکس اهالی که میرن سرکار ما دو سه ساعت دیگه خوابیدیم وقتی بیدار شدیم یه صبحانه مفصل خوردیم و رفتیم باغ برای چیدن سیب. مسعود همش به شوخی می گفت سر مارو شیره مالیدی، گفتی می ریم گردش، حالا داری از ما کار می کشی... انقدر شوخی کردو خندیدیم، اصلاً نفهمیدیم کی غروب شد... حالا هر وقت میریم باغ به یاد مسعودیم عکس آخر بعد از شهادت مسعود به یادش، از درخت سیب گرفته شده... @shahid_masoud_asgari
خاطره همسر بزرگوار شهید مصطفی نبی لو : از خصوصیات اخلاقی واعتقادی شهید: ایشون انس عجیبی با قرآن داشتند و به جلسات اهل بیت خیلی اهمیت میدادند هر محله ای که میرفتیم از فعالان مسجد بودند و یک هیات راه اندازی میکردند از نظر سیاسی به مسایل سیاسی روز کاملا آگاه بودند نسبت به پدر ومادرشون خیلی حساس بودند و احترام خاصی براشون قایل بودند که نمونه بارز این توجه این بود که در طول ۲۷ سال زندگی مشترک فقط ۲ سال تحویل در کنار پدر و مادرشون نبودیم یکسالش رو بیمار بودند و سالی که تحویل سال سوریه بودند چون عمه(مادر شهید) خیلی به این موضوع حساس بود و دوست داشت که سر سفره عید، شلوغ باشه حتی بعد از اینکه از تهران به قم هجرت کردیم به این کار مقید بودند هر کسی که شهید نبی لو رو از نزدیک میشناسه میدونه که فرشته ای بود در میان ما زمینی ها این تعاریف مربوط به بعد از شهادت ایشون نیست خیلی ها از نزدیک شهید رو ندیدند ولی از تعاریف بنده کاملا با روحیات ایشون اشنا شدند شهید مدافع حرم مصطفی نبی لو #@shahid_masoud_asgari
مسعود جانم ماه محرم نزدیکه خدارو شکر همه اتفاقهای خوب زندگیت توی ماه محرم و صفره امسال سالروز تولد شمسی و قمری و سالگرد شهادتت.. میوه دلم شهادتت درکمو از محرم و صفر خیلی بالا برده نزدیک محرم دیگه آروم و قرار ندارم و مدام زندگیتو تا شهادت مرور می کنم... عکسای بچگی تو می بینم دلمو میذارم جای دل حضرت رباب... وقتی عکسای جوونی رو نگاه می کنم، جوان خوشتیپ، زیبارو، با اخلاق، مخلص، بی ریا، همه فن حریف، دلسوز، مهربون، دوست داشتنی و...، دلمو میذارم جای دل حضرت ام البنین و مادر شهدای کربلا مرد نیستم ولی دلمو میذارم جای دل امام حسین علیه السلام که چطور تحمل کرد تمام عزیزانش، بخاطر زنده موندن دین اسلام جلوی چشمش پرپر شدن نگاه جوونیت می کنم دلمو میذارم جای دل حضرت لیلا، چی کشید این مادر وقتی میدونست جوونش بره دیگه برنمی گرده... هر لحظه که یادت می کنم از عمق وجود میگم،: امان از دل زینب سلام الله علیها... چقدر ایمان حضرت زینب قوی بود که با دیدن این همه مصیبت محکم ایستاد و پیام عاشورارو به گوش بشریت رسوند مسعودم ای همه هست و نیست مادر، چقدر خوشحالم عزیزترینمو میوه دلمو مفت از دست ندادم چقدر خدارو شکر می کنم قلبم، هستیم، وجودم، جوان رعنام فدایی راه حق شده جوان رشیدم، فدای یک کاشی حرم حضرت زینب... مسعودم با افتخار و سرافرازی دلتنگیتو تحمل می کنم امیدم، هر لحظه به یادتم، پیش ارباب یادم کن از دعای خیرت بهره مندم کن مسعود جان تولد زمینی و آسمونی تو پیشاپیش تبریک میگم . @shahid_masoud_asgari
محرم سال ۱۳۹۴ در چنین روزی: سیزده چهارده روز بود مسعودم رفته بود، تا مدافع حرم بی بی جانم باشه.. . محرمی متفاوت با سال های گذشته داشتم خدارو شکر می کردم، پسرم از بچگی با شوری که توی روضه های اباعبدالله داشته ، شعورش بالا رفته، یاد گرفته باید جلوی ظلم ایستاد، باید از مظلوم دفاع کرد، باید برای دفاع از دین از همه چیز گذشت، جان چه ارزشی داره وقتی گرگ ها دندون تیز کردن تا پیکر اسلام رو پاره پاره کنن... وقتی دین خدا در خطره نباید نشست و تماشا کرد، اینجا باید با حرکت با فدا کردن جان و مال، لبیک یا حسین گفت، نه فقط با زبان.. مسعودم قبل محرم حرکت کرد تا قبل از اینکه عاشورایی به پا بشه به یاری امامش بره یزیدیان نقشه می کشیدن تا با شهادت امام حسین و یارانش به خیمه ها حمله کنن و اهل حرمو به اسارت ببرن، می خواستن از دین خدا چیزی باقی نمونه ولی ایندفعه کور خوندن، مسعودها و مصطفی ها بودن مدافعان حرمی که پای روضه های امام حسین علیه السلام بزرگ شدن مسعودها و مصطفی ها میدونستن اگر مسلم رو تنها بذارن یزیدیان به خواستشون میرسن رفتن تا مسلم تنها نمونه رفتن تا عاشورا تکرار نشه رفتن تا عمه سادات دوباره به اسارت نره... . خدایا چطور می تونم بخاطر داشتن همچین پسری شکرتو بجا بیارم!؟ چطور می تونم بخاطر درک بهتر محرم و عزای اباعبدالله و شهدای کربلا شکر گزارت باشم!؟ خدایا شکرت که شهادت مصطفی و مسعودم توی محرم و صفر بوده تا وقتی دلم تنگ مسعودمه ، بگم مسعودم فدای علی اکبر امام حسین علیه السلام وقتی دلم تنگ برادرم مصطفی ست، بگم برادرم به فدای برادر حضرت زینب سلام الله علیها وقتی دلم تنگه، بگم امان از دل زینب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسعود و محرم سال ۹۴ . چهارم محرم تقریباً هجده روز بود که مسعود به سوریه رفته بود، خواسته بود به کسی نگم کجا رفته بخاطر همین باید دلتنگی و نگرانیمو از همه مخفی می کردم (محرم های قبل از جوانی مسعود، خودمو میذاشتم جای حضرت زینب (س) و برادر جانبازمو جای امام حسین (ع)، علاقه و تعلق خاطر به برادر ، درک مصیبت حضرت زینب رو برام قابل فهم تر می کرد... مسعودم جوان شد، چه جوان رعنایی! جوونی که وقتی توی جمعی حاضر میشد با تمام وجود بهش افتخار می کردم و شروع می کردم به خوندن دعا تا مبادا پسرم چشم بخوره... . روضه ها با وجود مسعود رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفته بود، مسعود شده بود علی اکبر روضه هام...) محرم سال ۹۴ مسعودم مدافع حرم بی بی جانم شده بود، توی دلم کربلایی به پا بود ، دیگه نیازی به روضه نداشتم مسعود مادر ضعیفشو قبل از محرم با کاروان اباعبدالله همراه کرده بود. دل بی قرار مادر و قولی که به پسر داده . اول محرم شد روز حضرت مسلم ، خدایا شکرت مسعودم مسلم زمانه رو تنها نذاشت، هر روزِ محرم مسعود باعث درک بهتر واقعه عاشورا شده بود اشک هام با هر سال فرق داشت. . گریه ها و ناله های دلتنگی و نگرانی مسعودو با اشک روضه ها پوشش میدادم تا کسی از نبود مسعود خبردار نشه... امان از دل زینب... امان از غریبی... . قطره ای از اقیانوس مصائب حضرت زینب رو چشیدم😭 خدایا ازت می خوام قطره ای از ایمان، ولایت مداری، علم و معرفت، حضرت رو بهم عنایت کنی🤲 خدایا ازت می خوام در آخرت همنشین بی بی جانم باشم🤲 . @shahid_masoud_asgari
روز هشتم ماه محرم ۱۳۹۴، روز حضرت علی اکبر تقریباً ۲۲ روزه، مسعود رفته سوریه... اولین باره ۲۲ روزه از مسعودم دورم. . دلتنگی و نگرانی بی قرارم کرده. تنها جایی که می تونم از دوری پاره تنم اشک بریزمو ناله بزنم و کسی متوجه ناراحتیم نشه مجلس عزای اباعبدالله هستش. . هشتم محرم عجب روزی... (چند سالی بود برای درک بهتر روضه ها، مسعودمو به جای... ادامه 👇 @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
روز هشتم ماه محرم ۱۳۹۴، روز حضرت علی اکبر تقریباً ۲۲ روزه، مسعود رفته سوریه... اولین باره ۲۲ روزه ا
روز هشتم ماه محرم ۱۳۹۴، روز حضرت علی اکبر تقریباً ۲۲ روزه، مسعود رفته سوریه... اولین باره ۲۲ روزه از مسعودم دورم. . دلتنگی و نگرانی بی قرارم کرده. تنها جایی که می تونم از دوری پاره تنم اشک بریزمو ناله بزنم و کسی متوجه ناراحتیم نشه مجلس عزای اباعبدالله هستش. . هشتم محرم عجب روزی... (چند سالی بود برای درک بهتر روضه ها، مسعودمو به جای حضرت علی اکبر تصور می کردم خودمو میذاشتم به جای امام حسین (ع) . امام، چطور با جوانش خداحافظی می کنه و به میدان می فرستش... وقتی جنگاوری پسرشو می بینه چه حسی داره... وقتی علی اکبرش برمی گرده پیشش و از تشنگی شکایت می کنه و امام قطره آبی هم نداره به پسرش بده چه حالی داره😭😭😭 (خدایاااا مسعود من زیاد تشنه میشه، همیشه یه بطری آب کنارشه... ) دوباره علی اکبر برگشت به میدان.. حضرت علی اکبرو جلوی چشم پدر به شهادت رسوندن😭 امام می خواد بره کنار بدن ارباً اربای پسرش... 😭 وقتی کنار بدن پسرش می شینه چه حالی داره... 😭 وقتی می خواد بدن تکه تکه پسرشو به خیمه برگردونه، چه حالی داره... 😭 خدایا کاش به جای مردم کوفه مسعودهامون بودن روز عاشورا امام رو یاری می کردن...) . محرم سال نودو چهار شده، حالا میوه دلم رسیده، جوانم به علی اکبر امام حسین اقتدا کرده، کلی التماس کرده تا اجازه جهاد در راه خدا روزیش بشه.. پسرم حالا مدافع حرم بی بی جانم شده... دارم روضه علی اکبر گوش میدم، چقدر خوشحالم که پسرم مدافع حرم شده از دلتنگیش اشک میریزم ولی با افتخار.. . کمتر از هر سال از حضرت زینب خجالت می کشم هر روز میگم زینب جان پسرم اومده تا یاریتون کنه اومده نذاره حرامی ها سمت حرمتون بیان اومده نذاره دخترااا به اسارت برن... . خدایااا چطوری میشه شکر داشتن همچین جوونی رو بجا آورد!؟ . خدایا میدونم تمام عمرم اگر سر به سجده بذارم و برای عاقبت بخیری و شهادت مسعودم شکر کنم بازم کمه.. . خدایا مسعودمو با علی اکبر امام حسین علیه السلام همنشین کن، منم به مسعودم برسون... . @shahid_masoud_asgari
مسعودم، پسرم، میوه دلم، علمدار رشیدم تولدت مبارک❤️ . علمدارم امسال تولدت مصادف شده با روز علمدار کربلا، چه تصادفی!!! چه زیبا و دلنشین❤️ . به شباهت ها فکر می کنم دلم... ادامه در👇 لینک کانال شهید 👇 @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
مسعودم، پسرم، میوه دلم، علمدار رشیدم تولدت مبارک❤️ . علمدارم امسال تولدت مصادف شده با روز علمدار کرب
مسعودم، پسرم، میوه دلم، علمدار رشیدم تولدت مبارک❤️ . علمدارم امسال تولدت مصادف شده با روز علمدار کربلا، چه تصادفی!!! چه زیبا و دلنشین❤️ . به شباهت ها فکر می کنم دلم آروم می گیره (پسرم الگوی مادرت، حضرت زهرا و حضرت زینب سلام الله علیهما هستن من که هیچ وقت نمی تونم به اونها برسم، بخاطر همین همیشه از خدا خواستم قطره‌ای از دریای علم، معرفت، ایمان، ولایت مداری، ادب، بندگی، عبادت و... این بزرگوارن رو به من هم بچشونه، هنوز گیر این خواسته و آرزوم هستم. ) . اما تو مسعودم چه زیبا از علمدار کربلا الگو گرفتی حضرت عباس مدافع خیمه ها بود با فاصله ی زمانی رفتی شدی مدافع حرم .. . علمدار کربلا برای دفاع از دین خدا و امام زمانش جلوی خونخوارانی ایستاد که اسم خودشونو مسلمون گذاشته بودن، عزیزم تو هم جلوی خونخواران بی دینی ایستادی که اتفاقاً اینا هم خودشونو مسلمون میدونن... . علمدار کربلا، توی این را چشم داد، دست داد، ارباً اربا شد تا دین خدا زنده بمونه، تا نشون بده برای دفاع از ولایت و اهل حرم از جون مایه میذاره... . مسعودم چقدر دلم آروم می گیره وقتی می بینم نشونه هایی از علمدار کربلا داری، در دفاع از ولایت و حرم خواهر علمدار، تو هم چشم دادی، دست دادی، پا دادی، بدنتم پاره پاره شد... . مسعود جان چه با معرفت پای روضه های علمدار نشستی و چه خوب الگو برداری کردی✅ چه خوب درس دینداری و آزادگی از اربابت گرفتی✅ . . مسعود جانم خیلی منتظر بودم، کلی روز شماری کردم تا برسم به روز حضرت ابوالفضل تا بشینم پای روضه علمدار کربلا، دیشب که مراسم به نام علمدار کربلا بود و مصادف شده بود با شب تولدت چه زیرکانه به بهونه پای دیگ نذری رفتن، منو از این مراسم دور کردی، دیشب می خواستم تورو بگیرم جلوی روی سیاهم و با علمدار کربلا درد دل کنم کلی خواسته داشتم که می خواستم تکه تکه های بدنت رو واسطه کنم و از باب الحوائج، حاجت هامو بگیرم. عزیزم نخواستی از پاره های تنت سوء استفاده کنم !؟ . پسرم آفرین به این ادب و معرفتت مثل همیشه نشون دادی از هر زنده ای زنده تری . چند تا دلیل دوری از روضه رو متوجه شدم و چه خوب نشون دادی، حواست هست. . علمدارم ان شاء الله همنیشن علمدار کربلا باشی و پیش علمدار مارو هم یاد کنی. :هشتم شهریور سال شصت و نه . @shahid_masoud_asgari
امروز به مناسبت حرکت کاروان اسرای کربلا می خوام از احوالات خودم از بعد شهادت مسعود بنویسم، . وقتی پیکر پاک مسعودو به خاک سپردیم، با عده ای تا غروب کنار مزارش موندم ظاهراً خیلی صبور بودم ولی توی دلم... ادامه👇 لینک کانال 👇 @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
امروز به مناسبت حرکت کاروان اسرای کربلا می خوام از احوالات خودم از بعد شهادت مسعود بنویسم، . وقتی
امروز به مناسبت حرکت کاروان اسرای کربلا می خوام از احوالات خودم از بعد شهادت مسعود بنویسم، . وقتی پیکر پاک مسعودو به خاک سپردیم، با عده ای تا غروب کنار مزارش موندم ظاهراً خیلی صبور بودم ولی توی دلم طوفان به پا بود، با جسم مسعودم برای همیشه خداحافظی کرده بودم... . نشسته بودم جلو صورت مسعود، دستمو گذاشته بودم روی خاک باهاش صحبت می کردم ، قرآن و دعا می خوندم توی اون مدت چند بار بهم آب دادن، آب رو می گرفتم و از روی خاک میریختم جایی که صورت مسعود بود، ( مسعود زیاد تشنه میشد. ، وقتی خونه بود چه خواب چه بیدار یه بطری آب کنارش بود) میدونستم مسعود با شهادت سیراب شده، ولی دلم آروم نمی گرفت . تا چهلم شهادت که مزار سنگ نداشت و بیشتر احساس نزدیکی و دسترسی به مسعود داشتم، هر وقت زیارت مزارش میرفتم آب می ریختم روی صورتش، تا شاید دلم آروم بگیره... با اینکه میدونم با شهادتش بهترین ها روزیش شده، بازم نزدیک پنج ساله هنوز نمی تونم با آرامش غذاهایی که دوست داشته درست کنم . سیب می بینم میگم مسعود خیلی سیب دوست داشت. شلیل می بینم میگم مسعود... از کنار میوه فروشی رد میشم انبه می بینم، آه می کشم میگم مسعود... انار می بینم میگم مسعود.. و... 😭😭 امان از دل رباب . با تمام وجود میگم خدایا شکرت، خدایا ازت ممنونم که قطره‌ای از اقیانوس مصیبت حضرت زینب و باز ماندگان شهدای کربلارو بهم چشوندی . حالا وقتی روضه هارو گوش میدم کمی می تونم درک کنم چرا حضرت رباب بعد از عاشورا زیر سایه نرفت، چرا عمرش زود به پایان رسید شنیدم همسر حضرت ابوالفضل توی سن بیست و هشت سالگی یک سال بعد از عاشورا از دنیا رفتن حضرت زینب سلام الله علیها هم عمرشون زود به پایان رسید . حضرت سجاد علیه السلام تا عمر داشتن، آب میدیدن گریه می کردن . امان از دل بچه هایی که تشنگی و گرسنگی کشیدن، شهادت عزیزانشون رو به چشم دیدن 😭 آخرشم کتک و اسارت به جای دلجویی و دلداری نصیبشون شد😭 . . ( نباید مقایسه کنم، چون ذره ای از غبار غم این بزرگواران هم به دلم ننشسته ولی نوشتم تا شاید ذره ای روی درک روضه ها اثر داشته باشه...) التماس دعا @shahid_masoud_asgari
   قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مصطفی نبی لو از همسر عزیزی که همه خانواده و آشنایان میزان دلبستگی ما را به هم می‌دانند و فقط فراق ما تنها به‌خاطر رضای خدا برایمان قابل تحمل بوده و هست، اگر این سیه‌روی را خداوند همچون حر و زهیر بپذیرد، حتماً بدون او وارد جنت موعود نخواهم شد. عزیزان می‌دانند که شهدا با شهادت به آرامش ابدی و میهمانی خدا می‌رسند و این مقدور نیست مگر همسرانی از حق خود بگذرند و قبول یک عمر تنهایی و فراق و مشقت کنند تا همسرشان به وصال معبود رسیده و جاودانه شود. و همچنین بپذیرند که ممکن است همسرشان قطع نخاع و یا قطع عضو شود و عمری را در رنج نگهداری آنان به‌سر ببرند، و یقین دارم اجر همسران شهدا و جانبازان به مراتب بالاتر از ایشان است که چنین مسئولیت سنگینی را می‌پذیرند. و به فرزندان، دامادها و تمام خانواده‌‌ام توصیه می‌کنم، از امام خامنه‌ای فاصله و زاویه نگیرند و همواره گوش به فرمان ایشان باشند تا ان‌شاءالله رستگار شوند. حفاظت از حضرت آقا که محافظ اصلی دین و حرم اهل بیت هستند، از اوجب واجبات است و حفاظت از ایشان حفاظت از همه حرم‌هاست و همچنین از همه عزیزان می‌خواهم که در جهت آمادگی دفاعی و علمی برای تحقق ظهور حضرت حجت(عج) بکوشند تا جزء سربازان واقعی آن حضرت و از زمینه‌سازان ظهور باشند. همسر و دخترانم را به صبر توصیه می‌کنم و از عفت و حجابشان مطمئن هستم . از همه اهل خانواده و پدر عزیز و خواهران و برادران و بستگان عزیز و همسایگان و همکاران محترم و دوستان و آشنایان حلالیت می‌طلبم و امیدوارم اگر ندانسته خطایی از این حقیر سرزده، مرا حلال کنند... @shahid_masoud_asgari
مصطفی جان داشتم عکس هارو میدیدم رسیدم به این عکس، چهلمین روز شهادت مسعود بعد از مراسم موقع تمیز کردن مزار کنار هم نشسته بودیم، و تعریف می کردم چه غصه هایی بخاطر سنگ و طرز نوشتن متن هاش خوردم... . با دیدن این عکس خاطرات بعد شهادت مسعود اومد جلوی چشمم، روزایی که پدر و مادرمون هنوز زنده بودن روزایی که همه نگران و مراقبم بودید تا مبادا با از دست دادن مسعودم اذیت بشم، و دل من که گرم بود به حضورتون... . با دیدنش یاد روزایی افتادم که توی مهمونی ها از جمع آقایون جدا می شدی و میومدی کنارمون می نشستی، می گفتیم و می خندیدیم، وقتی خانمت می گفت بسه دیگه، برو پیش آقایون، می گفتی می خوام پیش خواهرام باشم، اومدم خواهرامو ببینم، مصطفی جان اون دنیا هم همینو از خدا بخواه، بخواه خواهراتم بیارن پیشت، بگو می خوام پیش خواهرام باشم . به امید روزی که با شفاعت شما باز هم دور هم جمع بشیم. . @shahid_masoud_asgari
به آخر محرم و سالگرد قمری شهادت مسعود و مصطفی نزدیک میشیم . لحظه هامو با خاطراتشون سپری می کنم . هر حرکت، کلمه و جمله ای منو یاد عزیزانم میندازه . امروز با خبر شدم چهارشنبه صبح از طرف موسسه راهپیمایی گذاشتن از حرم شهدای گمنام ابوذر تا حرم شهدای زمزم . با شنیدن اسم حرم شهدای زمزم یاد خاطره از مسعود جانم افتادم: . دو سه روزی بود مسعودمو ندیده بودم ادامه 👇 @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
به آخر محرم و سالگرد قمری شهادت مسعود و مصطفی نزدیک میشیم . لحظه هامو با خاطراتشون سپری می کنم . هر
به آخر محرم و سالگرد قمری شهادت مسعود و مصطفی نزدیک میشیم . لحظه هامو با خاطراتشون سپری می کنم . هر حرکت، کلمه و جمله ای منو یاد عزیزانم میندازه . امروز با خبر شدم چهارشنبه صبح از طرف موسسه راهپیمایی گذاشتن از حرم شهدای گمنام ابوذر تا حرم شهدای زمزم . با شنیدن اسم حرم شهدای زمزم یاد خاطره از مسعود جانم افتادم: . دو سه روزی بود مسعودمو ندیده بودم رفته بودم برای مراسم خاکسپاری شهدای گمنام توی بوستان زمزم . مراسم تموم شد، داشتیم برمی گشتیم که بین جمعیت مسعودو دیدم . شروع کردم به دویدن به سمتش و صداش میزدم دختر خواهرم کنار بود گفت خاله زشته نرو سمتش، توی مرداست... گفتم توی مردا باشه، دو سه روزه بچه مو ندیدم از توی چمن ها و بین شمشاد ها میدویدم تا زودتر به مسعودم برسم صداش میزم ولی توی شلوغی صدامو نمی شنید رسیدم بهش دستشو گرفتم تا منو دید لبخند قشنگ همیشگی روی صورتش نشست سلام و علیک کردیم.. گفت مادر امشب دارم میام خونه شما برید منم میام با دیدن مسعود انگار دنیارو بهم داده بودن پر از نشاط و آرامش برگشتم خونه و منتظر شدم تا برسه... . قربون خدا برم، من که طاقت دو سه روز دوری مسعودو نداشتم و با دیدنش زن و مرد و شلوغی نمی شناختم، میدویدم تا به پاره تنم برسم حالا به کجا رسیدم! نزدیک پنج ساله میوه دلمو ندیدم . دیروز بعد از نماز صبح کارهامو انجام دادم برنامه مو تنظیم کردم و گفتم دلم خیلی تنگه مسعوده، برم بخوابم تا خوابشو ببینم خوابیدم پسر با معرفتم مثل همیشه ناامیدم نکرد، اومد به خوابم یه سری خواب دیدم بیدار شدم، گفتم حیفه بذار باز بخوابم و دوباره ببینمش چند بار بیدار شدم دوباره خوابیدم و مسعودو هر دفعه میدیدم توی خواب برگشته بود خونه و زندگی عادی داشتم، کار انجام میدادیم، صحبت می کردیم ولی دلم آروم نبود می گفتم مسعود برگشته اگر عاقبتش شهادت نباشه چه خاکی به سر کنم نکنه سرنوشت پسرم عوض بشه نکنه... ، نکنه... و نکنه های دیگه نگرانی عاقبت بخیریش لذت دیدنشو کمرنگ می کرد بیدار شدم و خدارو شکر کردم که خواب بوده و سرنوشت پسرم تغییر نکرده. از دلتنگیم کم شده بود و راضی تر از همیشه برای عاقبت بخیری پسرم . شهادت نوش جون پاره تنم حتی اگر قرار باشه خوابشو نبینم توی لحظه لحظه های زندگیم مثل قبل احساسش نکنم دستمو نگیره نگاهم نکنه بازم از شهادتش راضیم و خدارو بخاطر عاقبت بخیری پسرم با تمام وجود شکر می کنم.. . با تمام وجود میگم مصطفی و مسعودم شهادت نوش جانتون با افتخار دوری و دلتنگیتونو تحمل می کنیم. .
دیشب هم زمان با اولین ساعت شهادت آخرین روز محرم سال ۹۴، شب اول ماه صفر بعد از اذان مغرب چهار جوان پاک با شلیک توپ ۲۳ میلیمتری از فاصله نزدیک به شهادت رسیدند که به شهدای اربعه حلب معروف شدند روحش قرین رحمت الهی @shahid_masoud_asgari
میگن نحوه شهادت هر شهیدی حاکی از علایق اون شهیده شهید نبی لو خودشون رو مدافع حریم ولایت معرفی کردند کسیکه خود را مدافع حریم ولایت معرفی میکند باید نشانه داشته باشد اولین شهید مدافع حریم ولایت حضرت زهراست و ایشون مانند حضرت زهرا سلام الله، از ناحیه دست و پهلو مورد اصابت قرار گرفتند در بین روضه ها خیلی به روضه حضرت رقیه علاقه داشتند اعزام آخرشون شب سوم محرم بود شبی که متعلق به سه ساله ابا عبدالله میباشد و پیکرشون پنجم ماه صفر مصادف با شهادت حضرت رقیه به وطن برگشت، نشانشون از دختر سه ساله اباعبدالله موهای سوخته سرشون بود و اینکه یکی از گوشهاشون رو از دست داده بودند.. روی کفنشون هم نام حضرت رقیه نقش بسته بود صبح اولین روز ماه صفر سال ۱۳۹۶ دایی امروز سالگرد قمری شهادت دایی و خواهرزاده است روحشون قرین رحمت الهی ان شاء الله دعاگوی همه اعضای کانال باشند @shahid_masoud_asgari
مصطفی جان دلم به خنده ها و شوخی هات تنگ شده دوست داشتنی ترین مهمون خونم کجایی؟؟؟ چقدر با خانواده شما راحت بودیم و از کنار هم بودن لذت می بردیم چقدر خاطره های به یاد ماندنی که با هم داریم مصطفی جان بعد از شهادت شما و از دنیا رفتن پدرو مادرمون انگار دیگه کسی رو توی این دنیا ندارم از دوره همی ها دوری می کنم، چون بیشتر جای خالیت معلوم میشه . یادش بخیر آخرین خدا حافظی مون . مصطفی جان آخرین دیدارمون شهریور سه سال پیش بود . توی اردوی... ادامه 👇 @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
مصطفی جان دلم به خنده ها و شوخی هات تنگ شده دوست داشتنی ترین مهمون خونم کجایی؟؟؟ چقدر با خانواده شم
مصطفی جان دلم به خنده ها و شوخی هات تنگ شده دوست داشتنی ترین مهمون خونم کجایی؟؟؟ چقدر با خانواده شما راحت بودیم و از کنار هم بودن لذت می بردیم چقدر خاطره های به یاد ماندنی که با هم داریم مصطفی جان بعد از شهادت شما و از دنیا رفتن پدرو مادرمون انگار دیگه کسی رو توی این دنیا ندارم از دوره همی ها دوری می کنم، چون بیشتر جای خالیت معلوم میشه . یادش بخیر آخرین خدا حافظی مون . مصطفی جان آخرین دیدارمون شهریور سه سال پیش بود . توی اردوی فامیلی توی آلاچیق دور هم نشسته بودیم دلم خبر از جدایی میداد سعی می کردم ازتون جدا نشم بعد از پایان اردوی آماده شده بودید برید عروسی، وقتی دیدمت گفتم : به به شادوماد و خنده شیرین همیشگیت جوابم بود . خدا میدونه نمی تونستم ازتون جدا بشم شما سوار ماشین میشید و من سرمو از شیشه ماشین آورده بودم داخل ماشین به بهونه صحبت با زندایی نمی خواستم بشنوم جمله بسه، دیره، حرکت کنیم با لب خندون از هم جدا شدیم، ولی احساس می کردم دلمو توی ماشین شما جاگذاشتم... . تقریباً یک ماه و نیم بعد از اون دیدار خبر شهادت و بعد پیکر پاکت توی معراج شهدا.. . وقتی نگاه سر و صورتت کردم، راحت خوابیده بودی ولی مصطفی ایی که من آخرین بار دیدم ریش و موی سرش انقدر سفید نبود.. . عکس های سوریه رو می بینم دلم به درد میاد با خودم میگم این اون مصطفی ست!؟ که بهش گفتم به به شادوماد شدی! چقدر توی یک ماه و نیم تغییر کردی توی این مدت چه گذشت که انقدر ظاهرت تغییر کرده!؟ . دومین ساله، وقتی شب اول ماه صفر به مناسبت لحظه شهادت مسعود کنار مزارش می شینم، به اولین شب ماه صفر سال نودوشش فکر می کنم و ازت می پرسم: مصطفی جان سالگرد شهادت مسعود چه حالی داشتی!؟ چی به مسعود گفتی!؟ از خدای مسعود چی خواستی که چند ساعت بعدش، شهادتت اجابت دعای لحظه شهادت مسعود شد!؟ . برادر عزیزم شهادتت مبارک مصطفی جان برای ظهور امام زمان عج دعا کن. دعا کن برای رهبر عزیزمون دعا کن برای عاقبت بخیریمون دعا کن برای هدایت مسئولین... دعا کن تا بتونیم ما هم مثل شما مدافع حریم ولایت باشیم دعا کن... دعا کن... ای که دستت می رسد کاری بکن برادرم محتاج نگاه مهربونت هستم. . . به ماه قمری @shahid_masoud_asgari
38.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نحوه شهادت هر شهید پیامی دارد... و تو مسعود جان... #دست و #سینه تو می گوید: السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها #چشم تو می گوید: السلام علیک یا باالفضل عباس علیه السلام اما به #پیکرت که خوب نگاه می کنم ، می گوید: السلام علیک یا #علی_اکبر علیه السلام #ارباً #اربا فیلم کامل اولین دیدار خانواده و دوستان شهید با پیکر #شهید_مسعود_عسگری در معراج شهدای تهران. حرف دل و درد دل مادر و پسر.. #شهید_مسعود_عسگری پیام رسان ها @shahid_masoud_asgari اينستاگرام: shahid_masoud_asgari_1
امروز با دیدن عکس پلاک و انگشتر پسر شهیدم ، یاد خاطره ای از برادر شهیدم مصطفی افتادم، . مصطفی بعد از شهادت مسعود با کلی تلاش تونست اجازه رفتن به سوریه رو بگیره . رفت و شد سنگر ساز بی سنگر . اولین اعزامش، فقط دو ساعت بعد از شروع به کار ، دشمن، با موشک تاو به لودری که روش کار می کرد شلیک کرد و مصطفی سخت مجروح شد.. . چند روز سوریه بیمارستان بود بعد منتقل شد به تهران بعد از بیمارستان منزل در حال مداوا بود و دنبال دلیل شهید نشدنش می گشت.. . یه روز عکس پلاکشو برام فرستاد گفت زهرا ببین چه فرقی با پلاک مسعود داره گفتم خودت بگو گفت نه خودت برو پلاک مسعودو ببین متوجه میشی گفتم منو دنبال کار نفرست بگو چه فرقی داره گفت خودت باید ببینی این عکسی که از پلاک و انگشتر مسعود گذاشتم رو با پلاک مصطفی مقایسه کردم شماره پلاک مسعود صدو چهل هزارو هشتصدو هشتادو پنج بود و شماره پلاک مصطفی صدو چهل هزار بود. به مصطفی پیام دادم گفتم هشتصدو هشتادو پنج تا عقبی خیلی باید بدوی تا به مسعود برسی.. . مصطفی گفت : فکر کردم زرنگی کردم شماره رُند برداشتم، کلاه سرم رفته . اون روز برعکس مصطفی من ماجرای شماره پلاک رو به شوخی تمومش کردم ولی ظاهراً مصطفی تلاش می کرد زودتر از تعداد اعداد باقیمونده به مسعود برسه . مصطفی قبل از هشتصدو هشتادو پنج روز اختلاف شماره دو پلاک و تقریباً هفتصدو ده روز بعد از شهادت مسعود به شهادت رسید . از بچه گی بیشترین خاطره هایی که از مصطفی دارم، خنده و شوخی های مصطفی بوده، بجز بعد از شهادت مسعود که نوع خنده و شوخی هاش فرق کرده بود. ان شاء الله دعاگومون باشن. @shahid_masoud_asgari
مصطفی جان سومین سالگرد شهادتت مبارک عزیز برادرم برای دل خواهرت دعا کن😭 دیگه طاقت ندارم، فتنه های رنگارنگ رو ببینم😭 نمی تونم ببینم خودی ها شدن تریبون دشمن😭 . خوش بحال شما، مسعود و بقیه شهدا کاش من هم کنار شما بودم😭 . مصطفی جان کمک کن مدافع حریم ولایت باشم الان کاری جز خون دل خوردن از دستم نمیاد😭 طلحه و زبیرها مقدس شدن و علی تنها...😭 دعا کن خدا بهمون بصیرت بده تا به جای دشمن، تیرمون به قلب علی نخوره😭 مصطفی جان... خودت داری می بینی، چی بگم😭 . برادرم مسعودم خوش به حالتون😭 دست مارو هم بگیرید😭 .