eitaa logo
شهید مسعود عسگری
950 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
39 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
#مادر_پسر_شهيد #خاطره_مادر_شهید #شهيد_مسعود_عسگرى . نوجوونى #مسعود ، بعد از تعطيلات نوروز ، تصميم گرفتيم براى چند روزى به شمال كشور #سفر كنيم . در بين راه از ماشين پياده شديم .كنار جاده روى كوها #برف بود كمى از #كوه پايين رفتيم و كنار #رودخونه بچه ها مشغول #بازى شدند . مسعود يك تفنگ ساچمه اى داشت . محسن و مسعود با تفنگ ، #هدف گيري و شليك مي كردند .من و محمد مهدى كه اون موقع خيلى كوچولو بود ، روى يك تخته سنگ نشسته بوديم و تماشا مى كرديم . مسعود اسلحه اش رو به من داد و گفت مادر نوبت شماست اون بطرى كه وسط آبه نشونه بگير و بزن .منم اسلحه رو گرفتم و شروع كردم به #تير_اندازى . تيرهاى اول كلاً به خطا مى رفت و با بچه ها مى خنديديم ، مسعود با اسرار از من خواست... ادامه در کانال #شهید_مسعود_عسگری 👇👇👇 @shahid_masoud_asgari
. نوجوونى ، بعد از تعطيلات نوروز ، تصميم گرفتيم براى چند روزى به كشور سفر كنيم . در بين راه از ماشين پياده شديم .كنار جاده روى كوها 🏔🗻⛰ بود كمى از كوه پايين رفتيم و كنار بچه ها مشغول شدند . مسعود يك تفنگ ساچمه اى داشت . محسن و با تفنگ ، 🔫و شليك مي كردند .من و محمد مهدى كه اون موقع خيلى كوچولو بود ، روى يك تخته سنگ نشسته بوديم و تماشا مى كرديم . اسلحه اش رو به من داد و گفت نوبت شماست اون بطرى كه وسط آبه نشونه بگير و بزن .منم رو گرفتم و شروع كردم به . تيرهاى اول كلاً به خطا مى رفت و با بچه ها مى خنديديم ، با اسرار از من خواست خودم اسلحه رو خم كنم و داخلش تير بذارم و شليك كنم . خم كردن اسلحه براى من خيلى سخت بود به مسعود مى گفتم اگر مى خواهى من شليك كنم بايد خودت اسلحه رو مسلح كنى ولى قبول نمى كرد و مى گفت كارى نداره چند بار تكرار كنى راه مى افتى خلاصه تا من تيرم به هدف بخوره خيلى طول كشيد ، خيلى به بچه ها خوش گذشت . بعد از تيراندازى ، براى نظافت محمد مهدى از رودخانه آب برداشتم و در حال نظافت محمد مهدى بودم ، پدر بچه ها كه تا اون موقع توى ماشين خوابيده بود ، بيدار شد و صدامون زد كه بيايد سوار شيد ، حركت كنيم وقتى خواستم از جام بلندشم ، ديدم ديگه نمى تونم حركت كنم .محسن و مسعودو صدا زدم . دوتايى كمك كردن و به سختى از تپه بالا رفتيم و با زحمت زياد منو سوار ماشين كردن . توى اين سفر من در حال درد كشيدن بودم و بچه ها نگران من بودن فقط يك بار به خاطر بچه ها با زحمت زياد به لب ساحل رفتم . هيچ وقت دوست نداشت من تماشاچى باشم و هميشه منم داخل بازي مى كرد ولى ايندفعه سردى هوا و تلاش زياد براى خم كردن اسلحه به كمرم آسيب زد . بعد از اين داستان مسعود هميشه توى كارها من بود تا به كمرم فشار كمترى بياد . و بعد از شهادتش با دعاى ، الحمدلله ديگه كمر درد شديد نداشتم . سه ساله هر داشته باشم بجاى دكتر رفتن ، ميرم كنار مزار و با بدون درد به خونه برمى گردم. . ،كافيه ياد بگيريم چطور مى تونيم ازشون كمك بگيريم. کانال @shahid_masoud_asgari