eitaa logo
شهید مسعود عسگری
979 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
4.4هزار ویدیو
38 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
از ۲۲_بهمن انجام پرش تو مراسم ٢٢بهمن از جمله آروزهاي تك تك چتر بازهاي ايرانه، اين پرش از اهميت بالايي برخورداره،چون تو يه مراسم باشكوه ملي، جلو هزاران نفر و صدها عكاس و خبرنگار انجام ميشه. از يه طرف ديگه محل نشستن روي زمين معمولا ضلع جنوب غربي ميدان آزادي هست كه روز مراسم پر از جمعيت،ميله هاي پرچم و كلي سيم و كابله كه هر كدومشون به تنهايي يك دنيا خطر محسوب ميشه. و شخص پرنده نياز به مهارت كافي در نشستن و اجراي صحيح و دقيق ترافيك پرواز داره. همه اينا يك طرف موضوعه. طرف ديگه اين پرش اينه كه تعداد افراد چترباز در سپاه،ارتش،نيروي انتظامي و بسيج بسيار زياده به سختي و به ندرت قرعه به نام فرد درمياد. . آقا مسعود از مهارت بالايي برخوردار بود و مثل همه جزو آرزوهاش پرش تو اين مراسم بود. چند روز قبل از مراسم ،خبري رسيد كه انتخاب شده براي پرش در روز ٢٢بهمن،بعد از گذروندن تستها با موفقيت، آماده پرش شده بود. روز قبلش آخرين وضعيت باد و هواي فردا رو چك كرديم،يه سري به محل لند(نشستن) زديم ، موانع و الگوي ترافيك رو هم بررسي كرديم. رفتيم سراغ لوازم. چترها رو بستيم،همه لوازم رو آماده كرديم و از جمله دوربين هاي روي سر و دست. يه دفعه به مسعود گفتم بيا دوربينت رو آپديت كنم، گفت: نيازي نداره. گفتم: عملكردش بهتر ميشه . خلاصه با گير دادن من، آپديت كرديم. صبح آقا مسعود رو تا دم هليكوپتر بدرقه كردم، وسيله بلند شد و تو ارتفاع مناسب همه پرنده ها پريدند، هر كسي بسته به توانش تو آسمون حركات نمايشي انجام ميداد،مسعود هم نذاشت يه موقع چتر، شرمندش بشه و هر كاري ميشد رو هوا انجام داد تا به زمين رسيد،خوشحال و خندون همديگرو بغل كرديم و كلي عكس يادگاري گرفتيم كه... اون وسط چشمم به دوربين رو سرش افتاد كه رو مانيتورش نوشه بود "cam error" چيزي نگفتم. اومديم و اومديم تا رسيديم به پاي لپ تاپ و دوربين وصل كرد... خدا خدا ميكردم كه فيلم گرفته باشه. يه فيلم روي رم ضبط شده بود. خيالم راحت شد. با خوشحالي فيلم رو پخش كرد. فيلم از لحظه سوار شدن به هليكوپتر تا چند ثانيه قبل پريدن بود و هيچي از پرش نگرفته بود و دوربين از همون لحظه هنگ كرده بود. مسعود به من نگاه ميكرد و منم سوت ميزدم، حرفي نميزد، ولي من صداي داد و فريادش رو حس ميكردم. گفت : آپديت كردي؟عملكردش بهتر شد؟ گفتم:فكر كنم ناقص انجام شده. ديگه چيزي نگفت و تا صبح دنبالم كرد و تا جا داشت با كتك هاي دوستانه اش،بابت آپديت ازم تشكر و قدرداني كرد. خاطره از دوست ٢٢بهمن٩٣،درحال آماده شدن جهت پرش. . . @shahid_masoud_asgari
انشای زیبا و قابل تأمل، حسین نبی لو برادر زاده شهید مصطفی نبی لو و پسر دایی شهید مسعود عسگری . . متن انشا👇 . بسم الله قاصم الجبارین من دوست دارم در آینده فرمانده سپاه قدس جمهوری انقلاب اسلامی و به مردم خدمت کنم آرزوی من شهادت است دوست دارم مثل سردار حاج قاسم سلیمانی، مسعود عسگری، مصطفی نبی لو، محمد ایاسه به شهادت برسم تا در قیامت اگر از من پرسیدند چه کار کردی؟ بتوانم بگویم جهاد در راه خدا را انجام دادم و به بهشت راه پیدا کنم در زمان قدیم چون اسطوره ای مثل حاج قاسم نداشتیم، استوره‌های خیالی مثل رستم در داستان ها می آوردند . در سپاه می توان چیزی یاد گرفت، چیزی به درد بخور . اگر امام خامنه‌ای اجازه دهند با جان و دل آماده جهادیم و ان شاء الله آمریکا را از بین می بریم و قدس را آزاد می کنیم من در گذشته مثل مردم عادی پی زندگی بودم تا اینکه پسر عمه ی من به شهادت رسید و زندگی را متحول کرد و تغییر کوچکی گرفتم بعد عمویم به شهادت رسید و من علاقه به شهادت پیدا کردم. @shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح شنبه بيست و سوم آبان نودو چهار براى ديدن پيكر مسعود به معراج شهدا رفتيم از نحوه شهادت مسعود و جراحت هاش هيچ اطلاعى نداشتم تابوت مسعودو زمين گذاشتن وقتى پرچم رو كنار زدن من سمت زخمى صورت مسعود نشسته بودم اولين چيزى كه به چشمم خورد، صورت پر از زخم و چشم تخليه شده پاره تنم بود لحظه اول با ديدنش يه شوك ريز بهم وارد شد يه لحظه از درون لرزيدم ،طورى كه اطرافيان متوجه نشدن به صورت ماهش نگاه كردم چشم ديگش سالم و نيمه باز بود و نگاهم مى كرد با ديدن نگاه مهربونش آرامش گرفتم اون روز با اون يك چشم با هم صحبت كرديم . صبح روز شهادت از شدت دلتنگى مسعودو صدا ميزدم و ازش مى خواستم بياد ببينمش هيچ چيز جز ديدن روى ماهش نمى تونست آرومم كنه . حالا پيكر پاك مسعود جلوى روم بود و چشم نيمه بازى كه براى دلِ تنگِ مادرش نگه داشته بود... به نقل از @shahid_masoud_asgari
نقل خاطره کوتاه موضوع: میلاد امام حسین(ع) و سفر حج با و بچه های دیگه خیلی خوشحال بودیم که داریم میریم سفر حج و بیشتر از همه بخاطر اینکه در ماه شعبان این سفر معنوی قسمت ما شده بود . روز قبل از میلاد (ع) سوار هواپیما شدیم و خوشحال از اینکه روز میلاد (ع) زائر حرم نبوی و بقیع هستیم. وقتی رسیدیم مدینه متوجه شدیم که سوم شعبان در عربستان دیروز بوده😳. با و بچه ها کلی بحث کردیم که بالآخره ما تولد (ع) کجا بودیم؟ آخر سر بعد از کلی بحث های فلسفی و سنگین و بی نتیجه ،همگی متفق القول نتیجه گرفتیم که ما اصلا سوم شعبان روی زمین نبودیم و تو آسمون بودیم😂😂😂 آشنایی با حال و هوای زندگی در پیام رسان: https://eitaa.com/shahid_masoud_asgari https://sapp.ir/shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 فیلم خداحافظی شهید مصطفی نبی لو در آخرین اعزامشون به سوریه ماجرای نامه ای که در جیب شهید بود، به روایت همسربزرگوار شهید 👇 در اخرین اعزام یه نامه نوشته بودند ایشون همیشه با پیامک از همکارها خداحافظی میکردند ولی بار اخر اصرار داشتند که زودتر راه بیافتیم تا من برم اداره از همکارها خداحافظی کنم و این نامه رو باید برسونم دست همکارم ما فکر کردیم نامه اداریه بعد از شهادت همکارشون نامه رو اوردند و گفتند شهید این نامه رو به ما داد و گفت که اگر خدا خواست و تو این سفر شهید شدم این رو برسونید دست همسرم دایی @shahid_masoud_asgari 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋
«آرزوی قلبی » ماه رمضان وعده دیدار ما مسجد ارگ روبروی دادگستری،روی چمن های کنار پارک بود. شوق و اشتیاق برای رسیدن به مناجات های حاج منصور بچه ها رو از همه جا کنار هم جمع میکرد. من تازه ازدواج کرده بودم و اون شب به اتفاق خانمم رفتیم مراسم در محل قرار همیشگی زیر انداز رو پهن کردم و نشستیم. طولی نکشید که مسعود اومد وبا تبسم و شوخ طبعی که داشت گفت مجردها هم میتونن اینجا بشینن، یه نگاهی کردم و گفتم بفرما بشین آقا مسعود توام بزودی باید متاهل بشی و اون هم سمت چپ من نشست، نیمه ماه مبارک رمضان بود حال و هوای عجیبی داشت چند وقتی بود که از سوریه برگشته بود، اواسط بود که حاج منصور شروع کرد به مناجات و... ادامه 👇در کانال لینک کانال 👇 @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
«آرزوی قلبی #شهیدمسعودعسگری» ماه رمضان وعده دیدار ما مسجد ارگ روبروی دادگستری،روی چمن های کنار پارک
«آرزوی قلبی » ماه رمضان وعده دیدار ما مسجد ارگ روبروی دادگستری،روی چمن های کنار پارک بود. شوق و اشتیاق برای رسیدن به مناجات های حاج منصور بچه ها رو از همه جا کنار هم جمع میکرد. من تازه ازدواج کرده بودم و اون شب به اتفاق خانمم رفتیم مراسم در محل قرار همیشگی زیر انداز رو پهن کردم و نشستیم. طولی نکشید که مسعود اومد وبا تبسم و شوخ طبعی که داشت گفت مجردها هم میتونن اینجا بشینن، یه نگاهی کردم و گفتم بفرما بشین آقا مسعود توام بزودی باید متاهل بشی و اون هم سمت چپ من نشست، نیمه ماه مبارک رمضان بود حال و هوای عجیبی داشت چند وقتی بود که از سوریه برگشته بود، اواسط بود که حاج منصور شروع کرد به مناجات و راز و نیاز با خدا،حرف دل مارو میزد،همه تو حال خودشون بودن،صدای گریه و هق هق اطرافیان فضای معنوی و آرامش بخشی به مراسم داده بود. اونوقت حاجی گفت که همه چشم هارو ببندند هرکس یک آرزویی بکنه و حاجتش رو از خدا بخواد و برای حوائج کسانی که کنارتون نشستن دعا کنید، بنظرم اون شب خیلیا به رسیدن، ماه رمضان ماه مقدر شدن یکسال آدمهاست و به دست امام زمان«عج»رقم میخوره. وقتی چشم هارو باز کردیم رو کردم به مسعود و بهش گفتم که مسعود دعا میکردی سال بعد ماه رمضان با خانمت بیای اینجا، مسعود یه نگاهی کرد و خیلی جدی گفت من یه آرزوی دیگه کردم و دعا کردم که تا سال بعد این موقع شهید شده باشم... چند ماه بعد، مسعود به خودش رسید. «ما مدعیان صف اول بودیم» «از آخر مجلس شهدا را چیدند» @shahid_masoud_asgari
چند ساعت از شهادت شهدای اربعه حلب گذشته بود، هنوز ما از شهادت مسعود خبر نداشتیم آخر شب جایی نشسته بودیم با دوستان ،من داشتم با گوشی موبایلم این عکس رو مثل عکس شهدا با اسم (شهید)حاج مسعود عسگری درست میکردم ک مسعود اومد بهش نشون بدم و بگم اگر شهید میشدی عکساتو اینجوری میزدیم. تو همین حال و هوا بودیم که حاج مهدی از راه رسید و بعد سلام و احوالپرسی گفت که چهار تا از بچه‌ها تو حلب به شهادت رسیدن من همونجا دلم هری ریخت ب عکسی ک تو دستم بود نگاه کردم به رفیقم که کنارم نشسته بود گفتم باور کن یکی از شهدا خود مسعوده. اره یکی از اون چهارتا شهیدحاج مسعود بود، ولی حاج مهدی چون می دونست من با مسعود رفیقم اونجا بهم نگفتن که مسعود هم شهید شده. «ما مدعیان صف اول بودیم» «از آخر مجلس شهدا را چیدند» 🌷بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ  الرَّحيمِ🌷 وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ و کسانى که در آنچه مربوط به ماست، با تمام وجود تلاش کرده و هیچ گاه از ایمان و اطاعت باز نمانده اند، قطعاً آنان را به راه هایى که به ما منتهى مى شود، راهنمایى مى کنیم، و به راستى که خداوند با نیکوکاران است و رحمت و عنایت خود را بر آنان مى گستراند. «عنکبوت ۶۹» لینک کانال در پیام رسان های ایتا و سروش 👇 @shahid_masoud_asgari
. حاج مسعود سعى مى كرد همه شب هاى ماه مبارك رمضان، مجلس حاج منصور حضور داشته باشه.. . يادم نميره حاج منصور كه شروع مى كرد : اللهم رب شهر رمضان... مسعود اشك از چشماى قشنگش جارى مى شد... . مسعود واقعاً يك سال منتظر مى موند تا ماه رمضان برسه... التماس دعا حاجى .. لینک کانال 👇 @shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های سرکار خانم نبی لو،مادر بزرگوار شهید مدافع حرم مسعود عسگری به مناسبت یادواره مجازی شهدا جشنواره ترنم وحی - رمضان سال 1399 🌱🌷🌱 🔸 https://eitaa.com/alreza72 🔹 https://sapp.ir/alreza72 🔸 https://t.me/Alreza72 🔹 https://chat.whatsapp.com/FbTVW1YSmm77GSy0wIo8Be
خاطره رضایت گرفتن از همسر و نحوه اعزام به روایت همسر بزرگوارشان👇 🌹 https://eitaa.com/shahid_masoud_asgari https://sapp.ir/shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
خاطره رضایت گرفتن از همسر و نحوه اعزام #شهيد_مصطفى_نبى_لو به روایت همسر بزرگوارشان👇 🌹 #شهید_مسعود_
🌹خاطرات به روایت بزرگوارشان🌹 [چگونگی اقدام و اعزام به سوریه] ایشون بعد از شهادت خواهر زاده شون که دوسال قبل از شهید نبی لو به شهادت رسیدند کاملا متحول شدند یک شب بعد از چهلم شهید مسعود با هم صحبت میکردیم شهید نبی لو گفتند یه سوال برام پیش اومده که فکرم رو مشغول کرده گفتم چیه؟! ایشون گفتند تواین زمانه که همه غرق و امروزی هستیم باورت میشه جنگی باشه و امثال مسعودها برند و بجنگند؟ حالا من به مسعود کار ندارم چون مجردی دروه خاصی داره ولی فکرم رو ( یکی از شهدایی که با مسعود شهید شده بود) مشغول کرده که چطور تونسته به همسرش بگه من میخوام برم با اینکه دو تا بچه داشته من گفتم چرا؟! همسر شهید اعطایی باید به خودش بباله که خدا چنین همسری رو روزیش کرده سریع گفتند یعنی الان من بگم دوست دارم برم شما مخالفت نمیکنی !؟ با خنده گفتم معلومه که نه، ساکت رو میبندم و میگم خوش اومدی شاید به قول خواهر شوهرم مادر شهید عسگری اون شب خودش هم نمیدونست انتخاب شده ایشون چون نیروی نبودند و از وقتی که برای زندگی به قم آمده بودیم تو هیچ پایگاه هم فعالیت نداشتند شغلشون کارمند بودند ۷ الی ۸ ماه پیگیری کردند چون خیلی با قسمتهای نظامی اشنا نبودند هفته ای چندبار میرفتن و پیگیر بودند ولی هر بار با مخالفت برادران روبرو میشدند.😔 ایشون هم اعزام و هم شهادتشون رو از هدیه گرفتند😍 بعد از چند ماه تلاش برای اعزام و ناامیدی یک شب که از شیفت حرم برمیگشتیم برگشتند و گفتند امروز با خانم اتمام حجت کردم گفتم یعنی چی؟ گفتند: به حضرت گفتم من لیاقت ندارم! دیگه به هیچکس برای اعزام زنگ نمیزنم و پیگیری نمیکنم اگر لایق بودم حتما انتخاب میشدم😭 باور کردنی نبود کسی که اینهمه پیگیر بود، کاملا موضوع رو فراموش کنه بعد از ۱۰ الی ۱۲ روز از سپاه با شهید تماس گرفتند و گفتند شما که گفته بودی سابقه جنگ داری ما نیروی نظامی نیاز نداریم ولی نیروی راننده لودر و بلدزر نیازه اگر این رسته رو بلدید فردا ساعت ۸ صبح با این مدارک تهران باشید ساعت ۹ اعزام هستید😍 همه میپرسند شما چه حسی داشتید!؟ اولین بار که میخواستند اعزام بشن ما اون شب از ذوقمون نخوابیدیم خودمون رو انتخاب شده میدونستیم و حاجت روا مدام میگفت خدا رو شکر حضرت صدای من رو شنید و واسطه شد برای من😍 بین اولین اعزام تا شهادت یکسال و نیم زمان برد در این مدت ۴ بار اعزام شدند که بار چهارم به آرزوی دیرینه خودشون رسیدند من اعتقاد دارم خدا این زمان رو به ما داد تا من و بچه ها برای شهادت ایشون آمادگی پیدا کنیم این اواخر به قدری از شهادت صحبت میکردند و همه کارها رو جوری انجام میدادن و میگفتن بعد شهادتم شماها اذیت نشید، ما همه را به شوخی گرفته بودیم طوری که پسرم ایشون رو دیگه بابا صدا نمیزد و ایشون رو شهید جان خطاب میکرد ما به خیال خودمان شوخی میکردیم ولی غافل همه چیز حساب شده بوده... لینک کانال در پیام رسان های ایتا و سروش 👇 @shahid_masoud_asgari
شهید مدافع حرم مصطفی نبی لو: حفاظت از حضرت آقا که محافظ اصلی حرم اهل بیت(ع) هستند از اوجب واجبات است و حفاظت از ایشان حفاظت از همه ی حرم ها است @shahid_masoud_asgari
یه روز با مسعود و يكى از دوستان رفته بودیم یه منطقه رو براى كار آموزشى شناسایی کنیم اینقدر اين طرف، اون طرف رفتیم تا آخرش نفهمیدیم کجاییم چطوری باید برگردیم دوستى كه همراهمون بود پرسید حالا از کدوم طرف باید برگردیم مسعود به شوخی انگشتشو کرد تو دهنش بعد گرفت سمت باد و گفت از این طرف بايد برگرديم درست مارو برگردوند سر جای اولمون. @shahid_masoud_asgari
خیلیا دوست دارن تصویر یا صدایی از شهیدی که تا حالا ندیدنش ببینن و بدونن رفتار و حرکاتش چجوری بوده برای کسانی که تا حالا ندیدن خیلی جذاب و تاتیر گذاره ولی برای خانواده و مخصوصا دوستان و همرزمان کوله باری از دلتنگی و بغض همراش داره لحظات باهم بودن مثل فیلم میاد جلو چشمای آدم حرفایی که زده شده خاطراتی که بود سختیها کنار هم بودنا توعالم رفاقت قهر و آشتیا تو میدون جنگ و جهاد برای هم جون دادنا و نگران بودنا شاید کسی باورش نشه که تو منطقه عملیات یه روز شد که حجم آتیش و خمپاره به حدی رسید که بیشتر بچه ها بخاطر موج انفجار سردرد گرفتن و با تشخیص فرمانده دم غروب بود که به عقبه برگشتن مسعود و چند نفر دیگه بازم مثل همیشه گوی سبقت و ربودن و از خود گذشتگی کردن و شب تو منطقه موندن که خط و حفظ کنن و تا عصر فردا طول کشید ما برگشته بودیم عقب تو این یه روز بقدری دلتنگ و نگران بودیم که داشتیم دق میکردیم وقتی فردای اون روز دوباره برگشتیم منطقه عملیات باورتون نمیشه انقدر از دیدن هم ذوق کردیم همدیگرو بغل میکردیم بعضی وقتا بغض هم میکردیم همینجوری خونه به خونه دنبال بچه ها و دیدنشون: مسعود کجاست؟ سید مصطفی؟ یه نفر میگفت خونه بالایی هستن حسن و علی کجان؟ میگفت خونه دومی احمد و محمد رضا و صباح کجان میگفت دارن میان پایین، بعد گفتن منطقه تثبیت شده و همه برگردید عقب و تحویل فاطمیون بدید دوباره جمع شدیم دورهم خیلی خوشحال بودیم و خدارو شکر میکردیم. ما که طاقت یه روز که هیچ یه مدت کوتاهی دوری هم و نداشتیم حالا نمیدونم چطور طاقت آوردیم دوری شونو تحمل کنیم، ولی قطعا بخاطر فلسفه شهادته... @shahid_masoud_asgari
یه خاطره از در مورد تهیه تجهیزات برای اعزام به : . انفرادی برای هر رزمنده ای مهمه، مثل حمل و تجهیزات، آب و بند اسلحه و... . حدود دو سال قبل از اعزام به سوریه یه مقدار تجهیزات انفرادی به ما دادن ولی متأسفانه برای کار عملیاتی مناسب نبود من، مسعود، محمد و برادرم تصمیم گرفتیم یه کوچک راه بندازیم و یه سری وسایل کنیم رفتیم چرخ خیاطی و وسایل مورد نیاز رو با قرض و چک دادن تهیه کردیم بعد از آماده شدن کارگاه اولین چیزی که برامون مهم بود، جليقه حمل تجهیزات بود چون خشاب و مهمات و ملزومات انفرادی رزمنده توی اون جاسازی میشه و خیلی باید تو نوع و مدل دوختش دقت بشه چون اگر مناسب نباشه توی میدون جنگ خیلی انرژی از رزمنده می گیره . شروع کردیم به تحقیق تا طرح مناسب رو انتخاب کردیم. طراحی، برش زدن و دوختن پارچه شروع شد، بعد از هر مرحله مسعود می پوشیدتا ایراد کارو در بیاریم، بعد از چند بار شکافتن و دوختن، جلیقه مورد نظر آماده شد مسعود خیلی از جلیقه ای که تولید کرده بودیم خوشش میومد توی اعزام آخری قبل شهادتش اومد جلیقه رو برداشت و وسایل هاشو روی اون کرد و پوشید، بهش گفتیم این نمونس، جنسشم خوب نیست، گفت این خیلی بهتر از جلیقه های دیگس و من باهاش خیلی راحتم توی همه عملیات ها و تا لحظه تنش بود همیشه آدم چیزی که خودش درست می کنه و براش زحمت میکشه، براش با ارزشه حتی اگر خیلی بهتر از اون وجود داشته باشه و این جلیقه تنها تولید ما بود و دیگه تولید نکردیم. یه دونه بود برای ...
هدایت شده از شهید مسعود عسگری
توصیه مادر بزرگوار شهید مسعود عسگری خطاب به همرزمان فرزند شهیدش: مسعود من رفت، خدا شما رو حفظ کند، مدافع ولایت باشید، شما فریب نخورید و با آمریکا دست ندهید، مثل کسانی نباشید که در ظاهر حرف از رهبری میزنند اما برعکس خواست ایشان عمل میکنند... https://sapp.ir/shahid_masoud_asgari https://eitaa.com/shahid_masoud_asgari https://iGap.net/shahid_masoud_asgari
پاییز سال ۹۲ یا ۹۳ بود که به بچه‌ها گفتم هر کی میاد بیاد بریم شهرستان ما‌؛ هم کمک کنیم به چیدن سیب های باغ پدرم، هم یه آب و هوایی عوض کنیم و انرژی بگیریم. خیلیا گفتن میان و نیومدن مثل همیشه مسعود به قولش عمل کرد و اومد، شدیم چهار نفر، مسعود و اسماعیل و من و برادرم، تو راه کلی گفتیم و خندیدیم، می گفت داری مارو میبری طرح جهادی... بعد از شش هفت ساعت رسیدیم، با استقبال گرم و خوشحالی پدرو مادرم، رفتیم خونه ناهار خوردیم و استراحت کردیم بعدش رفتیم باغ و کوه صحرا، هوا خیلی عالی و خنک بود. از اونجایی که مسعود خیلی سیب دوست داشت به هر درختی که می رسید یه سیب می چید و می خورد.. می گفت سیباش حرف نداره، هم آبداره هم عطر داره... موقع اذان مغرب رفتیم خونه، نماز و شام و استراحت... بعد از نماز صبح فردا برعکس اهالی که میرن سرکار ما دو سه ساعت دیگه خوابیدیم وقتی بیدار شدیم یه صبحانه مفصل خوردیم و رفتیم باغ برای چیدن سیب. مسعود همش به شوخی می گفت سر مارو شیره مالیدی، گفتی می ریم گردش، حالا داری از ما کار می کشی... انقدر شوخی کردو خندیدیم، اصلاً نفهمیدیم کی غروب شد... حالا هر وقت میریم باغ به یاد مسعودیم عکس آخر بعد از شهادت مسعود به یادش، از درخت سیب گرفته شده... @shahid_masoud_asgari
خاطره همسر بزرگوار شهید مصطفی نبی لو : از خصوصیات اخلاقی واعتقادی شهید: ایشون انس عجیبی با قرآن داشتند و به جلسات اهل بیت خیلی اهمیت میدادند هر محله ای که میرفتیم از فعالان مسجد بودند و یک هیات راه اندازی میکردند از نظر سیاسی به مسایل سیاسی روز کاملا آگاه بودند نسبت به پدر ومادرشون خیلی حساس بودند و احترام خاصی براشون قایل بودند که نمونه بارز این توجه این بود که در طول ۲۷ سال زندگی مشترک فقط ۲ سال تحویل در کنار پدر و مادرشون نبودیم یکسالش رو بیمار بودند و سالی که تحویل سال سوریه بودند چون عمه(مادر شهید) خیلی به این موضوع حساس بود و دوست داشت که سر سفره عید، شلوغ باشه حتی بعد از اینکه از تهران به قم هجرت کردیم به این کار مقید بودند هر کسی که شهید نبی لو رو از نزدیک میشناسه میدونه که فرشته ای بود در میان ما زمینی ها این تعاریف مربوط به بعد از شهادت ایشون نیست خیلی ها از نزدیک شهید رو ندیدند ولی از تعاریف بنده کاملا با روحیات ایشون اشنا شدند شهید مدافع حرم مصطفی نبی لو #@shahid_masoud_asgari
مسعود جانم ماه محرم نزدیکه خدارو شکر همه اتفاقهای خوب زندگیت توی ماه محرم و صفره امسال سالروز تولد شمسی و قمری و سالگرد شهادتت.. میوه دلم شهادتت درکمو از محرم و صفر خیلی بالا برده نزدیک محرم دیگه آروم و قرار ندارم و مدام زندگیتو تا شهادت مرور می کنم... عکسای بچگی تو می بینم دلمو میذارم جای دل حضرت رباب... وقتی عکسای جوونی رو نگاه می کنم، جوان خوشتیپ، زیبارو، با اخلاق، مخلص، بی ریا، همه فن حریف، دلسوز، مهربون، دوست داشتنی و...، دلمو میذارم جای دل حضرت ام البنین و مادر شهدای کربلا مرد نیستم ولی دلمو میذارم جای دل امام حسین علیه السلام که چطور تحمل کرد تمام عزیزانش، بخاطر زنده موندن دین اسلام جلوی چشمش پرپر شدن نگاه جوونیت می کنم دلمو میذارم جای دل حضرت لیلا، چی کشید این مادر وقتی میدونست جوونش بره دیگه برنمی گرده... هر لحظه که یادت می کنم از عمق وجود میگم،: امان از دل زینب سلام الله علیها... چقدر ایمان حضرت زینب قوی بود که با دیدن این همه مصیبت محکم ایستاد و پیام عاشورارو به گوش بشریت رسوند مسعودم ای همه هست و نیست مادر، چقدر خوشحالم عزیزترینمو میوه دلمو مفت از دست ندادم چقدر خدارو شکر می کنم قلبم، هستیم، وجودم، جوان رعنام فدایی راه حق شده جوان رشیدم، فدای یک کاشی حرم حضرت زینب... مسعودم با افتخار و سرافرازی دلتنگیتو تحمل می کنم امیدم، هر لحظه به یادتم، پیش ارباب یادم کن از دعای خیرت بهره مندم کن مسعود جان تولد زمینی و آسمونی تو پیشاپیش تبریک میگم . @shahid_masoud_asgari
محرم سال ۱۳۹۴ در چنین روزی: سیزده چهارده روز بود مسعودم رفته بود، تا مدافع حرم بی بی جانم باشه.. . محرمی متفاوت با سال های گذشته داشتم خدارو شکر می کردم، پسرم از بچگی با شوری که توی روضه های اباعبدالله داشته ، شعورش بالا رفته، یاد گرفته باید جلوی ظلم ایستاد، باید از مظلوم دفاع کرد، باید برای دفاع از دین از همه چیز گذشت، جان چه ارزشی داره وقتی گرگ ها دندون تیز کردن تا پیکر اسلام رو پاره پاره کنن... وقتی دین خدا در خطره نباید نشست و تماشا کرد، اینجا باید با حرکت با فدا کردن جان و مال، لبیک یا حسین گفت، نه فقط با زبان.. مسعودم قبل محرم حرکت کرد تا قبل از اینکه عاشورایی به پا بشه به یاری امامش بره یزیدیان نقشه می کشیدن تا با شهادت امام حسین و یارانش به خیمه ها حمله کنن و اهل حرمو به اسارت ببرن، می خواستن از دین خدا چیزی باقی نمونه ولی ایندفعه کور خوندن، مسعودها و مصطفی ها بودن مدافعان حرمی که پای روضه های امام حسین علیه السلام بزرگ شدن مسعودها و مصطفی ها میدونستن اگر مسلم رو تنها بذارن یزیدیان به خواستشون میرسن رفتن تا مسلم تنها نمونه رفتن تا عاشورا تکرار نشه رفتن تا عمه سادات دوباره به اسارت نره... . خدایا چطور می تونم بخاطر داشتن همچین پسری شکرتو بجا بیارم!؟ چطور می تونم بخاطر درک بهتر محرم و عزای اباعبدالله و شهدای کربلا شکر گزارت باشم!؟ خدایا شکرت که شهادت مصطفی و مسعودم توی محرم و صفر بوده تا وقتی دلم تنگ مسعودمه ، بگم مسعودم فدای علی اکبر امام حسین علیه السلام وقتی دلم تنگ برادرم مصطفی ست، بگم برادرم به فدای برادر حضرت زینب سلام الله علیها وقتی دلم تنگه، بگم امان از دل زینب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسعود و محرم سال ۹۴ . چهارم محرم تقریباً هجده روز بود که مسعود به سوریه رفته بود، خواسته بود به کسی نگم کجا رفته بخاطر همین باید دلتنگی و نگرانیمو از همه مخفی می کردم (محرم های قبل از جوانی مسعود، خودمو میذاشتم جای حضرت زینب (س) و برادر جانبازمو جای امام حسین (ع)، علاقه و تعلق خاطر به برادر ، درک مصیبت حضرت زینب رو برام قابل فهم تر می کرد... مسعودم جوان شد، چه جوان رعنایی! جوونی که وقتی توی جمعی حاضر میشد با تمام وجود بهش افتخار می کردم و شروع می کردم به خوندن دعا تا مبادا پسرم چشم بخوره... . روضه ها با وجود مسعود رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفته بود، مسعود شده بود علی اکبر روضه هام...) محرم سال ۹۴ مسعودم مدافع حرم بی بی جانم شده بود، توی دلم کربلایی به پا بود ، دیگه نیازی به روضه نداشتم مسعود مادر ضعیفشو قبل از محرم با کاروان اباعبدالله همراه کرده بود. دل بی قرار مادر و قولی که به پسر داده . اول محرم شد روز حضرت مسلم ، خدایا شکرت مسعودم مسلم زمانه رو تنها نذاشت، هر روزِ محرم مسعود باعث درک بهتر واقعه عاشورا شده بود اشک هام با هر سال فرق داشت. . گریه ها و ناله های دلتنگی و نگرانی مسعودو با اشک روضه ها پوشش میدادم تا کسی از نبود مسعود خبردار نشه... امان از دل زینب... امان از غریبی... . قطره ای از اقیانوس مصائب حضرت زینب رو چشیدم😭 خدایا ازت می خوام قطره ای از ایمان، ولایت مداری، علم و معرفت، حضرت رو بهم عنایت کنی🤲 خدایا ازت می خوام در آخرت همنشین بی بی جانم باشم🤲 . @shahid_masoud_asgari
روز هشتم ماه محرم ۱۳۹۴، روز حضرت علی اکبر تقریباً ۲۲ روزه، مسعود رفته سوریه... اولین باره ۲۲ روزه از مسعودم دورم. . دلتنگی و نگرانی بی قرارم کرده. تنها جایی که می تونم از دوری پاره تنم اشک بریزمو ناله بزنم و کسی متوجه ناراحتیم نشه مجلس عزای اباعبدالله هستش. . هشتم محرم عجب روزی... (چند سالی بود برای درک بهتر روضه ها، مسعودمو به جای... ادامه 👇 @shahid_masoud_asgari