eitaa logo
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
2.4هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
3.4هزار ویدیو
191 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
❤️بسم رب الشهدا❤️ 🍃 تا دوسالگے2⃣ به دور از اعضاے فامیل و در هواے گرم اهواز بزرگ شد.بعد ها به تهران منتقل شدیم و تا هفت سالگے7⃣ در منازل سازمانے نیروے هوایے در افسریه تهران زندگے مےڪردیم. از همون اوایل ڪودڪے مسئولیت پذیر بود. ما آب آشامیدنے مورد نیازمون رو از شیر مخصوصے در بیرون از خونه مےآوردیم. سعے مے ڪرد خودش بره و با دَبه آب بیاره تا مادر و خواهراش بیرون نرن. به همین خاطر در منازل سازمانے معروف بود و مردم مے گفتند: « دبه ے هم اندازه ے خودشه» حتے براے خریدن نان هم خودش مے رفت. بچه پر انرژے بود و فعالیتش خیلے زیاد بود.علےرغم سن ڪمش خیلے حرف هاے بزرگے مےزد.❤️✨ نقل از 🕊 @shahid_moezegholami
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
شهید حسین معز غلامی 🌷 🌹 پارسال تو مراسم اﻋﺘﻜﺎﻑ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﻤﺮ ﺑﻨﻲ ﻫﺎﺷﻢ(ع) ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﻧﻮﺟﻮاﻥ اﻃﺮاﻓﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﺩﻥ، ﺷﻮﺧﻲ میکردن ﻭ ﺳﺮ ﻭﺻﺪای زیادی بلند میشد. حسین آقارو ﺻﺪا ﻛﺮﺩﻡ و ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺑﺎ ﻳﻜﻤﻲ ﻣﺮاﻋﺎﺕ ﻛﻨﻴﺪ، مثلا اﻋﺘﻜﺎفه، ﺳﻦ ﺧﻴﻠﻲ اﺯ ﻣﻌﺘﻜﻔﻴﻦ ﺑﺎﻻاﺳﺖ اعصابشون نمیکشه. ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﺟﻲ اﻳﻦ ﻧﺴﻞ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ آﻭﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ، ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﺎﺭکه و ﭼﻪ ﻭﺿﻌﻲ ﺩاﺭﻩ. دیگه ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﻲ ﻛﺮﺩﻥ و برای اینکه ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﻮﻥ ﺳﺮ ﻧﺮﻩ و ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ اﻭﻣﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﻛﻨﻦ یه جوری جاذبه ایجاد کرد. ﺩﻳﺪﻡ ﺭاﺳﺖ ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮﻱ اﻳﻦ ﺯﻣﻮﻧﻪ ﻭاﻧﻔﺴﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻜﻠﻲ ﻛﻪ ﺷﺪﻩ اﻭﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺎﻣﺴﺠﺪ اﺷﻨﺎ ﻛﺮﺩ. اﻣﺴﺎﻝ ﺧﻴﻠﻲ اﻳﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﻋﺰﻳﺰ ﺟﺎﺵ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩ، هم شب قدر و هم اعتکاف. ﺗﻮ ﺗﺸییعش ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﭽﻪ اﻡ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻮﺩو ﺧﻮﺷﺪﻝ. ﻭﻟﻲ ﺧﺪا ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺪﻟﻴﺶ ﺑﺮﺩﺵ ﺭﻭﺣﺶ ﺷﺎﺩ اﻧﺸﺎﻟﻠﻪ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻪ. ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ •♔| @shahid_moezegholami|♕•
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
🌹 پارسال تو مراسم اﻋﺘﻜﺎﻑ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﻤﺮ ﺑﻨﻲ ﻫﺎﺷﻢ(ع) ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﻧﻮﺟﻮاﻥ اﻃﺮاﻓﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﺩﻥ، ﺷﻮﺧﻲ میکردن ﻭ ﺳﺮ ﻭﺻﺪای زیادی بلند میشد. حسین آقارو ﺻﺪا ﻛﺮﺩﻡ و ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺑﺎ ﻳﻜﻤﻲ ﻣﺮاﻋﺎﺕ ﻛﻨﻴﺪ، مثلا اﻋﺘﻜﺎفه، ﺳﻦ ﺧﻴﻠﻲ اﺯ ﻣﻌﺘﻜﻔﻴﻦ ﺑﺎﻻاﺳﺖ اعصابشون نمیکشه. ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﺟﻲ اﻳﻦ ﻧﺴﻞ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ آﻭﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ، ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﺎﺭکه و ﭼﻪ ﻭﺿﻌﻲ ﺩاﺭﻩ. دیگه ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﻲ ﻛﺮﺩﻥ و برای اینکه ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﻮﻥ ﺳﺮ ﻧﺮﻩ و ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ اﻭﻣﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﻛﻨﻦ یه جوری جاذبه ایجاد کرد. ﺩﻳﺪﻡ ﺭاﺳﺖ ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮﻱ اﻳﻦ ﺯﻣﻮﻧﻪ ﻭاﻧﻔﺴﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻜﻠﻲ ﻛﻪ ﺷﺪﻩ اﻭﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺎﻣﺴﺠﺪ اﺷﻨﺎ ﻛﺮﺩ. اﻣﺴﺎﻝ ﺧﻴﻠﻲ اﻳﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﻋﺰﻳﺰ ﺟﺎﺵ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩ، هم شب قدر و هم اعتکاف. ﺗﻮ ﺗﺸییعش ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﭽﻪ اﻡ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻮﺩو ﺧﻮﺷﺪﻝ. ﻭﻟﻲ ﺧﺪا ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺪﻟﻴﺶ ﺑﺮﺩﺵ ﺭﻭﺣﺶ ﺷﺎﺩ ان شاء اﻟﻠﻪ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻪ. ••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬•• @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬••
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
🌹 دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو بود مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم ازش پرسیدم حسین هم میکنید اونجا گفت نه اینجا اکثرا ۴امامی هستن عزاداری نمیکنن .... بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم خوش به حال شما خیلی استفاده کنید از محرم بعد ها وقتی برگشت به حسین گفتم چرا محرم رفتی گفته بود من همه ی چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام محرم بود که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم... 🍃 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#خاطره 🌹 دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو #محرم بود مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم ازش پرسیدم حسین #عزاداری هم میکنید اونجا گفت نه اینجا اکثرا ۴امامی هستن عزاداری نمیکنن .... بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم خوش به حال شما خیلی استفاده کنید از محرم بعد ها وقتی برگشت به حسین گفتم چرا محرم رفتی گفته بود من همه ی چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام محرم بود که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم... #جهاد_با_نفس 🍃 #سبک_زندگی #شهیدحاج_حسین_معزغلامی🌹 #شادی_روحشون_صلوات🌸 ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
🌹 دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو بود مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم ازش پرسیدم حسین هم میکنید اونجا گفت نه اینجا اکثرا ۴امامی هستن عزاداری نمیکنن .... بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم خوش به حال شما خیلی استفاده کنید از محرم بعد ها وقتی برگشت به حسین گفتم چرا محرم رفتی گفته بود من همه ی چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام محرم بود که باید به غلبه میکردم و میرفتم... 🍃 ╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯
سلام رفقا خوبییین خوشین خوش اومدین 😍😍 هرڪس هر توسط هر ڪه داشته برآورده شده هرڪس شدنش رو مدیون هر هس ویا اے داره بیاد بگه خوشحال میشیمم🌹🌹🌹
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
#رماݩ_هادےدلها 💔 #قسمت_نہم امروز حال خانواده عطایی فرد داغون بود😔. مادر و پدر با چشمای گریون😢😔 وزین
💔 توسکا با من همراه شد تا منو برسونه خونه. تارسیدیم سر کوچه مون دنیا رو سرم آوارشد😱😢😭 دوتا آقا بالباس سبز دم خونمون وایساده بودن یاحضرت زهرا داداش منو انتخاب کردی؟😔💔 فاصله سرکوچه تا خونمون زیاد نبود ولی همون فاصله کم رو بارها خوردم زمین😔😭. هربار که میخوردم زمین یه از این شانزده سال کنار داداش حسین یادم میومد😭😭. تارسیدم دم خونه یکی از اون پاسدارا گفت:"خانم عطایی فرد بهتون و میگم😊😔 وقتی چشمامو باز کردم سرم تودستم بود😔 چشمای مامان بابا قرمز😔😭 مراسمات حسینِ من شروع شد روز تازه فهمیدم پیکرش قرار نیست برگرده😭😭💔😔 عزیزخواهر من💔🌹 کجادنبالت بگردم😭 کدوم خاکو بو کنم تا آروم بشم😭😭 مزار نداری تا نازتو بکشم😭💔 برات سر کدوم مزار گریه کنم😭💔 حسییییییییین😭😭😭 برگشتم به عکس بی بی زینب نگاه کردم😭😔که خودش برام گرفته بود قاب کرده بودم. بی بی جان منم داغ دیدم😭 بی بی حسین منو چجوری کشتن😭😭 حسین من الان پیکرش کجاست😭💔 دستم رو روی عکس بی بی کشیدم گفتم:"مراقب حسینم باش😭😭💔😔 ... بانومینودری دارد.. ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
#خاطره 🍃 #شهیدحججی☘ به نقل از حاج #اقاماندگاری خاطره ای که از شهید حججی شنیده بودند: یکی ازهمرزمان شهید حججی تعریف میکرد؛در سوریه به ما گفته بودند،کنار جاده اگر ماشینی دیدید که با زن وبچه ایستادند وکمکی میخواهند،شما نایستید،اینا تله ای از طرف داعش است.😔 بعد از این ماجرا،یه روز من ومحسن باماشین که درجاده میرفتیم،کنار جاده اتفاقا خانواده ای دیدیم که تقاضای کمک میکردند که ماشینشان خراب شده، هرچقدر به محسن گفتیم :اینا تله اس،ولشون کن،بیا بریم.🚶♂ شهید حججی گفت:نه بلاخره کمک میخوان،زن وبچه همراهشون هست،گناه دارند. رفتیم وکمکشون کردیم وان لحظه اتفاقی نیفتاد(درصورتیکه داعشی بودند). بعد از ان ماجرا،وقتی فیلم وعکسهای اسارت محسن را دیدم،حالم خیلی بد شد، چون کسی که پایش را روی گلوی محسن گذاشته بود،همونی بود که کنار جاده کمک میخواست و محسن کمکش کرد...😔😔😔😭😭 آخه چقد نامردی😢 ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
°•♥️بسم رب الشهدا و الصدیقین♥️°• 🌱 دفعه دومے ڪه رفته بود سوریه تو محرم🏴بود. مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم ازش پرسیدم عزادارے هم مےکنید اونجا؟! گفت نه اینجا اڪثرا ۴امامے هستن عزادارے نمیڪنن... بهم خیلے سخت میگذره ڪه نمیتونم عزادارے ڪنم خوش به حال شما خیلے استفاده ڪنید از محرم...🏴💔 بعد ها وقتے برگشت به گفتم چرا محرم رفتے گفته بود من همه ے چیزایے ڪه بهشون وابسته بودم گذاشتم ڪنار فقط یه چیز مونده بود ڪه نمیتونستم ولش ڪنم برم؛ اونم ایام محرم بود ڪه باید به نفسم غلبه مےڪردم و مےرفتم...🌹🕊 ♥️ ...😔 ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
#خاطره سردار سلیمانی در حالی که اشک جاری شده بر گونه‌هایش را پاک می‌کرد، گفت: «نمی‌دانستم دیگر پاهای خسته مادرم را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.» مادربزرگوار سردار حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه می‌خوانند. بعد از سلام و احوالپرسی به ما گفت من به منزل می‌روم شما هم فاتحه بخوانید و بیایید.  بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت کرد و گفت: این مطلبی را که می‌گویم جایی منتشر نکنید. گفت: همیشه دلم می‌خواست کف پای مادرم را ببوسم ولی نمی‌دانم چرا این توفیق نصیبم نمی‌شد. آخرین بار قبل از مرگ مادرم که این‌جا آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر می‌کردم حتماً رفتنی‌ام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد.  سردار در حالی که اشک جاری شده بر گونه‌هایش را پاک می‌کرد، گفت: نمی‌دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم. شادی روح سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و پدر و مادر بزرگوارش صلوات.
هیئتی که داشتیم بعضی موقع ها اراذل محل هم‌ میومدن من همیشه ازاین موضوع ناراحت بودم ولی حسین حتی کوچک ترین خرده ای به اونا نمیگرفت و باهاشون خیلی خوب برخورد میکرد ... یه روزی که بهش گلایه کردم گفت ((اتفاقا همین ها واجبه که بیان هیئت ؛ امام حسین (ع) کار خودش میکنه و کاری که باید بشه میشه ...)) 🌹 @SHAHID_MOEZEGHOLAMI
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا قدم به قدم که میرفت جلو ، دلتنگ تر از قبل میشد ، دلتنگ شهادت ، دلتنگ رفقای شهیدش.... کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》 اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند.... ---❁•°🌱🕊️🌱•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🌱🕊️🌱•°❁---
از زبان پدر شهید 🌺 روز پاسدار مبارک 🍃 https://eitaa.com/shahid_moezegholami
🌹 دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو بود مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم ازش پرسیدم حسین هم میکنید اونجا گفت نه اینجا اکثرا ۴امامی هستن عزاداری نمیکنن .... بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم خوش به حال شما خیلی استفاده کنید از محرم بعد ها وقتی برگشت به حسین گفتم چرا محرم رفتی گفته بود من همه ی چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام محرم بود که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم... 🍃 https://eitaa.com/shahid_moezegholami
🖤 ‌ | هیئـت حتمـاً برگـزار بشـه... | آرمان برای مسئولیت‌هایی که به عهده می‌گرفت هیچ وقت کم نمی‌ذاشت. یادمه یه سال مسئولیت امور اجرایی و برگزار کردن هیئت شباب المهدی(عج) رو داده بودن بهش. یکی از روزهایی که قرار بود روضه هفتگی بگیریم، چون ایام تعطیلات بود، خیلی از رفقا رفته بودن مسافرت و نبودن که بیان هیئت. تقریبا سه یا چهار نفر بیشتر نبودیم! به آرمان گفتیم: حالا چیکار کنیم؟ گفت: ما کاری نداریم که چند نفر هستیم، باید هیئت رو برگزار کنیم. گفت یکی از بچه‌ها زیارت عاشورا رو شروع کنه تا سخنران برسه و هیئت حتما برگزار بشه... https://eitaa.com/shahid_moezegholami
🎞 همرزم‌شھید↓ داشتیم‌‌بایکی‌از‌بچه‌های‌حزب‌اللہ‌ انگلیسی‌صحبت‌میکردیم🗣 من‌ازیڪ‌جایی‌جلوترڪم‌آوردم🤭 وباطری‌انگلیسیم‌تموم‌شد😅🔋 بابڪ‌شرو؏ڪرد‌به‌خندیدن‌😂 من‌مجبور شدم‌سکوت‌کنم🤫 انگلیسۍبابڪ‌خیلی‌‌بهترازمن‌بود. https://eitaa.com/shahid_moezegholami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه روز من میرم هیچی ازم نمیمونه جز یه خاطره و کاش اون روز تو گوشه دلت یادم کنی شهادت... https://eitaa.com/shahid_moezegholami
🌹 دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو بود مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم ازش پرسیدم حسین هم میکنید اونجا گفت نه اینجا اکثرا ۴امامی هستن عزاداری نمیکنن .... بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم خوش به حال شما خیلی استفاده کنید از محرم بعد ها وقتی برگشت به حسین گفتم چرا محرم رفتی گفته بود من همه ی چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام محرم بود که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم... 🍃 https://eitaa.com/shahid_moezegholami
🌷 ادب و حیای شهید حسین معز غلامی یه شب؛ بعد از اینکه از سوریه برگشته بود به اتفاق به جلسه هفتگی دعای توسل پایگاه بسیج درهمدان رفتیم بعد از مداحی واتمام دعای توسل که توسط شهید قرائت شد فرمانده پایگاه وشرکت کنندگان اصرار به گفتن خاطره توسط حسین عزیز شدند که حسین قبول به گفتن خاطره نکرد وبچه ها از من درخواست کردند که از حسین بخوام از خاطرات حضور در سوریه چند دقیقه ای صحبت کنه که حسین عزیزم به من گفت دایی من نمیتونم برا این عزیزان که اکثرا از من بزرگتر هستند صحبت کنم ادب اجازه نمیده پیش این همه بزرگتر من که کوچیکترم صحبت کنم https://eitaa.com/shahid_moezegholami
هدایت شده از 「 دلـدادهـِ شهدا 」
شهيد مدافع حرم مرتضي كريمي با مجيد دوست بود. گويا در بسيج با هم آشنا شده بودند. يك بار مرتضي از مجيد مي‌خواهد به هيئت آنها برود مجيد خودش از اعضاي اصلي هيئت جوانان سيدالشهدا(ع) يافت‌آباد بود. دلش با اهل‌بيت بود و از بچگي به حضرت زينب(س) عشق و ارادت خاصي داشت. وقتي شهيد كريمي او را به هيئت ديگري دعوت مي‌كند، آنجا در مورد مدافعان حرم و مظلوميت اهل بيت در سوريه مي‌شنود (که مداحی پناه حرم را میخوانند) همان شد كه مجيد به كلي به هم ريخت دوستانش مي‌گفتند آن شب مجيد آن قدر گريه مي‌كند كه از هوش مي‌رود، به هوش كه مي‌آيد مي‌گويد من باشم كسي نگاه چپ به حرم بي‌بي زينب(س) بيندازد. از آن لحظه به بعد اخلاق مجيد تغيير كرد. ساكت و آرام شده بود. خيلي اين در و آن در زد تا راهي سوريه شود. در تمام اين مراحل با شهيد مرتضي كريمي همراه يكديگر بودند. اتفاقاً با هم در يك منطقه و عمليات شهيد شدند راوی: پدرشهید
💐🌺 صبح زود رسیدیم مصلی ... حاج حسین از شوق زیارت حضرت آقا خیلی سرحال بود .. نشسته بودیم حرف میزدیم و کلی خندیدیم تا اینکه کم کم آماده شدیم برای نماز ... خلاصه بعد از همه این مراسم ها حضرت آقا از پشت اون پرده ها داخل شدند و همه از خود بی خود شدیم .. چند لحظه ای گذشت از شعار دادن ها و تو همون هیاهو بودیم که من برگشتم یه چیزی به حاج حسین بگم که دیدم تمام صورتش پر از اشک شده و همینطوری که حضرت آقا رو میبینه اشک میریزه ... تو راه برگشت از مظلومیت آقا و بی بصیرتی خواص گفت و هر موقع این بحث ها میشد کامل بهم میریخت و میگفت آقا خیلی تنهاست و ما هرکار نظامی و غیر نظامی ای که انجام میدیم فقط به عشق آقاست نه هیچکس دیگه ... 🌹 🌷 ☘سلامتی و عزت روز افزون حضرت امام خامنه ای صلوات ☘ https://eitaa.com/shahid_moezegholami
🌹 دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو بود مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم ازش پرسیدم حسین هم میکنید اونجا گفت نه اینجا اکثرا ۴امامی هستن عزاداری نمیکنن .... بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم خوش به حال شما خیلی استفاده کنید از محرم بعد ها وقتی برگشت به حسین گفتم چرا محرم رفتی گفته بود من همه ی چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام محرم بود که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم... 🍃 https://eitaa.com/shahid_moezegholami
🌹 ☘ دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم گفتم بریم با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا .. وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ... نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ... وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ... بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ... چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟ گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم .. گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه .. https://eitaa.com/shahid_moezegholami