eitaa logo
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
2.4هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
3.4هزار ویدیو
191 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
#رماݩ_هادےدلها 💔 #قسمت_نہم امروز حال خانواده عطایی فرد داغون بود😔. مادر و پدر با چشمای گریون😢😔 وزین
💔 توسکا با من همراه شد تا منو برسونه خونه. تارسیدیم سر کوچه مون دنیا رو سرم آوارشد😱😢😭 دوتا آقا بالباس سبز دم خونمون وایساده بودن یاحضرت زهرا داداش منو انتخاب کردی؟😔💔 فاصله سرکوچه تا خونمون زیاد نبود ولی همون فاصله کم رو بارها خوردم زمین😔😭. هربار که میخوردم زمین یه از این شانزده سال کنار داداش حسین یادم میومد😭😭. تارسیدم دم خونه یکی از اون پاسدارا گفت:"خانم عطایی فرد بهتون و میگم😊😔 وقتی چشمامو باز کردم سرم تودستم بود😔 چشمای مامان بابا قرمز😔😭 مراسمات حسینِ من شروع شد روز تازه فهمیدم پیکرش قرار نیست برگرده😭😭💔😔 عزیزخواهر من💔🌹 کجادنبالت بگردم😭 کدوم خاکو بو کنم تا آروم بشم😭😭 مزار نداری تا نازتو بکشم😭💔 برات سر کدوم مزار گریه کنم😭💔 حسییییییییین😭😭😭 برگشتم به عکس بی بی زینب نگاه کردم😭😔که خودش برام گرفته بود قاب کرده بودم. بی بی جان منم داغ دیدم😭 بی بی حسین منو چجوری کشتن😭😭 حسین من الان پیکرش کجاست😭💔 دستم رو روی عکس بی بی کشیدم گفتم:"مراقب حسینم باش😭😭💔😔 ... بانومینودری دارد.. ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
#رماݩ_هادےدلہا 💔 #قسمت_چهاردهم #راوےتوسڪا تومسیر مدرسه تا خونه فقط به حرفای خانم مقری فکر میکردم🤔
💔 مامان: زینبم😢 بهارسرشو پایین انداخت و گفت بیا مانتوتوبپوش _چیزی شده؟؟😢 بابا: زینبم توباید قوی باشی.ساعت ۵وسایل رومیارن💔 _نمیریم خونه؟ رفتیم خونه بهار به زور بهم غذا دادبعدم گفت برو بخواب. _بیدارم میکنی؟😢 _مطمئن باش بیدارت میکنم😊 نمیدونم چقدر گذشته بود که با نوازش های بهار بیدار شدم . بهار: پاشو زینب جان😍 دیگه کم مونده بچه ها برسن😊 به فاصله نیم ساعت بچه هارسیدن. از برادرشهید من یک چمدون اومد فقط😔 بابا پیش قدم شد برای باز کردن این چمدون👝 غم💔😔 لباس پاسداریش💔 قرآنش😍 دفترچه اش📒 برای من یه مشکی یه چادر سفید که به دوستش سفارش کرده بود به خواهرم بگید این رو به نیت ❤️😍 شدنش گرفتم یه تسبیح📿 یه انگشتر شرف الشمس که هردو قبل از شهادت داده بود به آقامحسن. یه قطره روی انگشترش بود😭💔 وچند دونه تسبیح خونی بود چون وقتی حسین میخوره پهلوش زخمی میشه آقامحسن میدوه سمتش که تسبیح و انگشتر خونی میشن😭💔 تواون حال بدش به دوستش میگه : انگشتز وتسبیح رو بده به خواهرم😊😍 دوستای حسین رفتن اما ماها داغون بودیم😔😔💔💔😭😭 اونشب بهار موند من توبغلش جیغ زدم گریه کردم😭😭😭😭😭😭 بهار وقتی موهامو ناز میکرد میگفت : یادت نره ازت چه خواسته بگو و بشو 💔 فرداش شیفتمون بعد از ظهر بود بهار اول منو بردیه انگشترسازی.انگشتر رو کوچک کردم انداختم دستم 📿شده بود تمام زندگیم❤️💔.. چیز عجیب این بود که غایب بود.نه تنها اونروز بله چند روز نیومد مدرسه... امتحانات دی ماهمون رسیدن و من با تلاش فراوان معدلم از 19/98به 20رسوندم. اما معدلش افت شدیدی پیرا کرد و شد 18. امتحاناتمون تموم شدو من جشن شاگرد ممتاز مدرسه ام رو سر مزار 💔🌹 گرفتم.😢 امروز ۹۴/۱۰/۲۵ تصمیم دارم ببینم چرا گوشه گیر شده😢☹️... .. ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
#رماݩ_هادےدلہا 💔 #قسمت_پانزدهم #راوےزینب مامان: زینبم😢 بهارسرشو پایین انداخت و گفت بیا مانتوتوبپو
💔 نزدیک به ۲۲ بهمن و سی و سومین سال بود وما میخواستیم عطیه و نه نفر دیگه رو سوپرایز کنیم. داشتم روسریمو درست میکردم که بهار اس داد نزدیڪ خونتونمااا. نوشتم من حاضرم بیا بهار: عطیه رو راه نندازی دنبال خودتاا چادرمو سر کردم ڪه دیدم عطیه زنگ زد عطیه: سلام زینب خوبی ڪجایی؟ _سلام خوبی من خونم اما با بهار میخوام برم جایی عطیه: عه میشه منم بیام؟ _نه نمیشه توآدم باش میخوایم ۲۲بهمن بریم رهپیمایی صدای عطیه بغض آلود شد وگفت: باشه خدافظ💔😢 مامان: زینب بدو بهار پایین منتظرته سوار ماشین بهارشدم _سلام عشقم😍خوبی _سلام رییس خوب بگو ببینم برنامه چیه؟! چقدر پول هست؟ _من از خانواده شهدا و دوستام اینا دو میلیون جمع کردم مهدیه و زهرا و معصوم چادرایی ڪه بچه ها دوست دارنو لیست🗓ڪردن ده تا هم باید بخریم ده تا باڪس شهدایی🌹 اگه پولم بمونه روسری و ساق دست بهار: پس پیش به سوے بازار الحمدلله با دومیلیون و دویست همه چیز خریدیم فقط مونده بود وسایل فرهنگی ڪل برنامه رسیدیم معراج🌹💔 زهرا: سلام خسته نباشیدکاراتون تموم شد _آره ۲۹ ام تولد 💔❤️😍 زهرا:کجا میخوای براش تولد بگیرین بهار: مزارشهیدمیردوستے🌹 زهرا خواهرشهیدابراهیم هادیو هماهنگ ڪردی؟ زهرا: اره _دستت درد نڪنه جوجه جانم بهار: بسه دیگه بیاید کاراروبڪنیم باید بریم سر بسته فرهنگی صدای یا الله آقایون مانع از حرف زدنمون شد بینشون آقای لشگری و دیدم آقای لشگری همونی بود ڪه نامه 💌 ووسایلشو از سوریه برامون آورد. خودش جانباز بود💔 آقای لشگری: خانم رضایی اگه وسایل لازم دارید لیست کنید برادران زحمتشو بکشن. بهار: خانم عطایی فرد لطفا لیست کنید به آقای لشگری میخواستیم لاله🌹چند بعدی درست کنیم. وسایل براے 313 بسته درست کردیم اما چون مطمئنا شلوغ میشد 3313بسته درست کردیم. این بین من خودم کمتر 💔 میرفتم بالاخره ۲۲ بهمن فرا رسید. .. ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯