eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
874 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
39 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده، محسن حججی، نوید صفری، صادق عدالت اکبری، حامد سلطانی تاریخ تاسیس: ۱۳۹۷.۰۱.۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 عکس سر بُریدنش رو دیدم دلم آتیش نگرفت، ✅ صبر کردم. 📆 روز اول عکس اسارتش رو دیدم دلم نلرزید، ✅ صبر کردم. 😔 اما یه صحنه ای آتیشم زده؛ اونجایی که دیدم سوار ماشینش کردن، 😞 دیدم لبای پسرم خشکه... غریب گیر آوردنت با لب تشنه کشتنت وای بمیره مادرت... eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹 #السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع #راوی : مادر گرامی #شهید_محسن_حججی 🌸🍃 ✉️ ارسالی از بانو فاطمه
دوستان اگر به دیدار مزار شهدای عزیز رفتید، حتما عکس از شهید رو برام بفرستید تا در مورد ایشون در کانال مطلب ارسال کنم. 🙏🌺 آیدی خادم شهدا : @ya_zahra_s_adrekni
❤️ مولاجان روزه تون قبول... 😉 اگه سر سفره افطار به کسی که کنارت نشسته بگی : روزه ات قبول باشه، اون چی جواب میده؟ حتما میگه ممنون از شمام قبول باشه و کلی بهت محبت میکنه. ✅ حالا اگه سر افطار سرت رو بالا گرفتی و به امام زمان (عج) گفتی : ❤️ آقاجان روزه ات قبول باشه، مطمئن باش آقا هر جوابی بدن، دعاشون در حقت مستجابه. من سر سفره افطار میگم آقاجان، یابقیه الله روزتون قبول باشه، و امید دارم به اینکه آقا بفرمایند : "از شماهم قبول باشه، عاقبت بخیر بشی" 🌺🍃 t.me/tajilefaraj کانال به یاد : eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌺 انتشار حداکثری در آخرین روز ماه رمضان 🌺🍃
1_13100790.mp3
8.69M
🕊 دوباره وقت وداعه.... 🌐 meysammotiee.ir/post/1668 eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🎙 کربلایی میثم مطیعی ✅ خیلی زیبا ✉️ ارسالی از بانو عذرا
امام زاده علی اکبر (ع) چیذر، نائب الزیاره شما دوستان بودم. 🌹 و به نیت همگی نماز زیارت و قرآن خوندم. پنج شنبه 97/03/24 التماس دعا 🌹🙏 http://eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
مزار شهدای عزیزمان، در زیر باران رحمت الهی، نائب الزیاره اتان بودم 🌹 جاتون خیلی خالی بود.... http://eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ❤️ امام زاده علی اکبر چیذر
دوستان همراه، نماز و روزه هاتون قبول حق التماس دعا دارم برای خودم و اعضای کانال 🌺🌸🙏❤️
📜 یک ماجرای واقعی از طلبیده شدن زائر توسط امام حسین (ع) ♦️ نقل قول : اسمم محمدرسول حبیب الهی، سر مهماندار هواپیما هستم و با سرتیم امنیت پرواز فرزین فر این حکایت را نقل میکنیم که به عینه دیدیم : 📆 یکروز صبح زود جهت انجام دادن پرواز وارد فرودگاه امام خمینی (ره) شدم، سالن فرودگاه شلوغ بود مسافران زیادی اونجا بودن و همگی در حال خداحافظی از بستگانشون بودن و شاد و خوشحال. 😊 تو این جمعیت چشمم افتاد به یک عده که از همه بیشتر خوشحال تر و شور و حالی داشتند و منتظر گرفتن کارت پرواز بودن، نگاه کردم به تلویزیون بالای کانتر اونها، که ببینم کجا دارن میرن دیدم نوشته "نجف" ✅ پیش خودم گفتم خوش به حالشون کاش روزی هم برسه منم با خانوادم بتونیم چند روزی جهت زیارت عازم بشیم. خلاصه وارد مرکز عملیاتمون شدم و خودمو معرفی کردم، اون روز قرار بود طبق برنامه قبلی به ارمنستان برم که یکهو مسول شیفتمون گفت : 🌹فلانی شما برو نجف! پروازت تغییر کرده! خوشحال شدم و حکم ماموریتم را گرفتمو وارد هواپیما شدم. بعد از یکساعت شروع کردیم به مسافرگیری 👥 مسافرها خوشحال و خندان وارد هواپیما شدن و سر جاشون نشستن، آماده بستن درب هواپیما بودیم که مسول هماهنگی پرواز سراسیمه وارد شد و گفت : ❌ دو نفر باید پیاده شن! پرسیدیم چرا؟ گفت : از دفتر مدیر عامل هواپیمایی گفتن بجاشون دو تا از کارمندها جهت انجام یکسری از کارهای مهم اداری امروز باید برن نجف 😔 حالمون گرفته شد، چون دست روی هر کدوم از این مسافرها میزاشتیم که پیاده شه دلش میشکست، کاری هم نمیشد کرد چون دستور داده بودن و میبایست انجام شه! وارد اتاق خلبان شدم و ازش خواهش کردم اجازه بده از دو صندلی اضافه در اتاق خلبان جهت نشستن این دو کارمند استفاده بشه که متاسفانه موافقت نکرد😔 خلاصه لیست مسافرها را آوردند و قرار شد اسم دو نفر انتهایی لیست را اعلام کنند تا اونها پیاده بشن. اسمها را اعلام کردند و قرعه افتاد به یک پیرمرد و یک پیرزن! 🛬 از هواپیما که داشتن پیاده میشدن نگاهشون یادمه که چقدر ناراحت و دل شکسته بودن. ✈️ هواپیما به سمت نجف پرواز کرد و بعد از یکساعت و چند دقیقه رسیدیم به آسمان نجف. منتظر اعلام نشستن هواپیما از طرف خلبان بودیم ولی اعلام نمیکرد و ما همچنان در روی آسمان نجف اشرف دور میزدیم 😐 نیم ساعتی گذشت که خلبان دلیل نشستن هواپیما را اعلام کرد و گفت به دلیل طوفان شن و دید کم قادر به نشستن نیست و میبایست برگرده فرودگاه امام تا هوا خوب بشه! ✈️ برگشتیم فرودگاه امام و درب هواپیما باز شد و مسول هماهنگی رفت اتاق خلبان و دلیل برگشت را پرسید و خلبان هم بهش گفت. اما با تعجب شنیدیم که مسول هماهنگی میگفت فرودگاه نجف بازه و پروازها داره انجام میشه و بعد از شما چند هواپیما نشست و برخواست کردن پیش خودم گفتم لابد حکمتی توی اینکاره!!! رفتم پیش خلبان و گفتم : "کاپیتان حالا که اینطوریه لابد خدا خواسته ما برگردیم این دو تا مسافر جامونده را ببریم، کاش شما اجازه میدادی از این دو صندلی اتاق خلبان امروز استفاده میکردیم." خلبان که مسول ایمنی پروازه نگاهی بهم کرد و گفت : شما فکر میکنید دلیل برگشتمون این بوده؟! باشه برید صداشون کنید بیان. 😍 خوشحال پریدم از اتاق خلبان بیرون و رفتم پیش مدیر کاروان و گفتم : شما تلفن این خانم و آقایی که پیاده شدن و دارید؟! 🌺 گفت بله ! گفتم : سریع زنگ بزن ببین کجان خدا کنه تو فرودگاه باشن بهشون بگو بیان. اونهم تماس گرفت و خواست خدا پیداشون کرد و آمدن (اون دوتا از فرط خستگی رفته بودن نمازخونه فرودگاه استراحت کنند و منزل نرفته بودن ) همه خوشحال و منتظر اومدنشون بودیم که دیدیم یک پیرزن و پیرمرد با غرور و خوشحال دارن میان 🌺 پیرزن جلوی ما که رسید گفت : فکر کردید کار ما دست شماست؟! فکر کردید شما میتونید جواز سفر ما رو باطل کنید؟ چشمامون پر از اشک شد و ازش عذرخواهی کردیم. گفتم مادر خداروشکر که منزل نرفته بودید و حالا اومدید! گفت : آخه شما بودید میرفتید؟ با چه رویی بر میگشتیم خونه! [حالا گوش کنید به حکایت جالبی که پیرزنه نقل کرد] 😔 "اینقدر حالمون خراب بود که اصلا نمیتونستیم راه بریم و رفتیم تو نمازخونه تا حالمون جا بیاد و بعد بریم خونه 🔴 پیش خودم گفتم یا امیرالمومنین و یا اباعبدالله و یا حضرت ابالفضل (ع)، شما اینهمه مهمون داشتی امروز ما دو تا فقط زیادی بودیم و شروع کردم به گریه کردن و بی حال شدم و خوابم برد. تو عالم خواب و بیداری بودم که یک آقا سید بزرگواری اومد داخل نمازخانه و گفت : ❤ مگه شماها نمیخواستید برید کربلا پس چرا نشستید؟! عرض کردیم آقا نشد! نبردنمون! فرمود پاشید خیالتون راحت برید کربلا! میگفت تا چشمهامو باز کردم دیدم موبایل شوهرم داره زنگ میزنه و گویا شما گفته بودید بیاییم. 🌺 تا یار که را خواهد و میلش به که باشد...🌺 @jangenaarm
❤️ دوستان عزیز عیدتون مبارک شبتون بخیر التماس دعا 🙏🌺
💖به نام خداوندی که امیدم به اوست💖
به بزرگی آرزویت نیندیش به بزرگى کسى بیندیش که میخواهد آرزویت را برآورده کند... آرزوهاتون آرزو نمونه الهی... سلام روزتون بخیر و مبارک ☺️🌹 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🎊 عید سعید فطر بر امام زمان (عج) و رهبر عزیزمان و شما دوستان عزیز مبارک باد 🎊
🌸🌾🌸🌾🌸🌾 🌾🌸 🌸 🔔 شوخ طبعی های جبهه وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید : 😢 «ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» ⏰ چند لحظه ای مناجات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. 😔 وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. ⚠️ اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو. فرمانده صدایش کرد : 📢 «هی عباس ریزه…خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟» عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت : 😐 «خواستم حالش را بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت : 😳 «حال کی را؟» 🌸 عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد : 😒 «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!» فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت : 😂 «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم.» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت : ❤️ «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد : 🍃🌺 «سلامتی خدای مهربان صلوات!» ✅ کانال به یاد شهید محسن حججی eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌸 🌾🌸 🌸🌾🌸🌾🌸🌾
🖐 سلام شهید... عید فطر است و فطریه واجب؛ و فطریه را گفتند : "قوتِ غالب..." 😔 چه کنیم که قوتِ غالبمان؛ حسرت جاماندن از شهداست... eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ❤️ شهدا گاهی نگاهی... 📸 مزار شهدای امام زاده علی اکبر چیذر 📆 ۲۹ رمضان، ۲۴ خرداد ۹۷
4_5900263553977287356.mp3
1.95M
😔 یعنی انقدر ناپاک و نامطلوب بوده ایم که تمام هستیِمان به یک یاد هم نمی ارزد؟ درد و دل با @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌺🍃 🔴 حتما گوش بدهید التماس دعا 🙏🌺
ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 😔 نگاهم کن... 🕊 📸 مزار شهیدِ گرامی در امام زاده علی اکبر چیذر 📆 ۲۹ رمضان، ۲۴ خرداد ۹۷
دوستان برد تیم ملی ایران رو در مقابل مراکش تبریک میگم 🌺🌹
لالالالا لالالایی چراغ خونه ی مایی دیگه از شب نمیترسم تو مهتابی تو زیبایی 😢 تو اینجایی لالالایی... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ❤️ زینب خانوم نازدانه 🍃🌸 #شهید_محمدتقی_سالخورده ✊ #مدافع_حرم
شبتون بخیر و مهدوی ❤️ التماس دعا ☺️💐🙏
💖به نام خداوندی که امیدم به اوست💖
در این روز زیبا اميد و تندرستی مهمان وجودتان دورتان پر از عزيزانتان سفره تان رنگين و گسترده و دلتان گرم به حضور حضرت دوست که هرچه داريم از اوست سلام روزتون بخیر و نیکی ❤️🌹 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
اگر داغ دل بود ما دیده ایم اگر خون دل بود ما خورده ایم گواهی بخواهید اینک گواه همین زخم هایی که نشمرده ایم @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ✍ #قیصر_امین_پور 📸 عکس کمتر دیده شده از #شهید_محسن_حججی به همراه دوستانش
🕊 #از_خالکوبی_تا_شهادت ، همراه با شهیدِ #مدافع_حرم #شهید_مجید_قربانخانی 💠 خلاصه ای از زندگی این شهید گرانقدر در ۲۱ قسمت در کانال به یاد #شهید_محسن_حججی eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 📆 از یک شنبه ۹۷/۰۳/۲۷ ✅ اطلاع رسانی کنید...
🌺🍃🌺 🍃💖 🌺 📖 (11) @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌺 حاج مهدی اربعین رفته بود کربلا و برگشته بود، با رفقا شب رفتیم خونشون و صحبت کردیم. بغل دستی حاج مهدی به من گفت : فلانی فردا مهدی میخواد بره لشگر برای اعزام به سوریه تست بده، منم به حاج مهدی گفتم که حاجی، منم فردا میشه باهات بیام که گفت : باشه بریم. ☀️ صبح که نماز خوندم ساعت 6:30 بهش پیامک زدم : حاجی بیداری بریم؟ که پاسخ داد : بله بیدارم به امید خدا میام میریم. ⏰ ساعت 7:20 دقیقه شد که حاج مهدی اومد جلو در خونه و سوار ماشین شدم و حرکت بسمت لشگر. بعد تو ماشین که نشسته بودیم حاجی رو به آسمان کرد گفت : ❤️ یا‌زینب (س)! من و فلانی داریم میایم به سمت شما خودت مارو بپذیر و قبولمون کن. و بعد تا خود لشگر حاجی شروع کرد به دعا خوندن. رسیدیم گفتن که تست دو میدانی هست، بعد من به حاجی گفتم : حاجی پوتینای من خیلی سنگینه برا دویدن. 🌸 حاجی گفت : پوتینای من سبکه بیا بگیر. اصرار کرد؛ ولی گفتم نه خودت باهاشون بدو. بعد رفتیم برای تست، دویدیم و تمام شد و من داشتم برمیگشتم دیدم حاج مهدی تازه وسط های راه هست. گفتم : حاجی تموم شد که شما تازه اینجایی؟ گفت : محمد بیا خرما و چایی برات آوردم من زمان جنگ اینارو دویدم و تموم شده اینا برای شماست، این تست ها. ✅ بعد چایی و خرما رو که خوردیم حاجی دوید و رفت جزو آخرین نفرها اسمش و نوشت. اونجا بود که وقتی حاجی شهید شد یاد حرف رهبری افتادم که فرموده بودن : ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند. بعد که برگشتیم داشتم از ماشین پیاده میشدم گفت : فلانی کسی نفهمه ما رفتیم برای تست و فلان و خبر دار بشه داریم میریم سوریه. گفتم : 😉 حاجی خیالت راحتِ راحت، یا‌علی و رفت. 😔 حاجی خیلی فرمانده خاکی بود. : دوست شهید 🌺🍃 ✊ ، 🌐 modafeharam.blog.ir 📆 : 1349 📆 : 1394، تله طاموره ریف شمالی حلب 🌺 🍃💖 🌺🍃🌺
🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 🕊 عروج با ملائک   ❤️ مادر در حالی که بغض خود را فرو می خورد قرآن را می آورد. حسین آن را با نهایت ادب می بوسد و بر پیشانی نهاده و آهسته از زیرش رد می شود.   💐 مادر می گوید : «اواخر اخلاقش عوض شده و به لطافتی دست نیافتنی رسیده بود»   😔 طبق معمول رفت سراغ درخت گردویی که خودش کاشته بود، آبش داد و با آن درد و دل کرد، انگار می دانست که دیگر بر نمی گردد...   📆 روزی که برای شناسایی پیکر مطهر فرزندم حسین رفتم، سخت ترین لحظه عمرم بود تا قزوین دعا می کردم شاید اشتباه شده باشد، 😭 به خاطر اینکه حسین تازه به عملیات رفته بود و من براش کلی آرزو داشتم. 🕊 عروج با ملائک   😔 مادر در حالی که بغض خود را فرو می خورد قرآن را می آورد. حسین آن را با نهایت ادب می بوسد و بر پیشانی نهاده و آهسته از زیرش رد می شود.   💐 مادر شهید حدادی می گوید: «اواخر اخلاقش عوض شده و به لطافتی دست نیافتنی رسیده بود»   😔 طبق معمول رفت سراغ درخت گردویی که خودش کاشته بود، آبش داد و با آن درد و دل کرد، انگار می دانست که دیگر بر نمی گردد...   📆 روزی که برای شناسایی پیکر مطهر فرزندم حسین رفتم، سخت ترین لحظه عمرم بود تا قزوین دعا می کردم شاید اشتباه شده باشد، 😭 به خاطر اینکه حسین تازه به عملیات رفته بود و من براش کلی آرزو داشتم. 🍃🌸 روایت مادرِ سردار ، فاتح خرمشهر ✅ دلیل شهادت : انفجار خمپاره، عملیات بیت المقدس، خرمشهر، اردیبهشت 61 eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌐 برگرفته از وب سایت خبرگذاری دانشجویان ایران ایسنا - استان قزوین 🌹 🕊🌹 🌹🕊🌹