شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
💠 بخش ششم
🌸يكبار كه توى ماشين نشسته بوديم و داشتيم براى سركشى مى رفتيم پرسيدم "سيد موقع اعزام كارِت گره نخورد؟"
🌸همان طور كه رانندگى مى كرد با خنده گفت "چندبار كه رفتم سوريه و برگشتم؛ من رو صدا كردن و گفتن ما آمار تو رو درآورديم تو ايرانى هستى. منم اشتباه كردم و خودم رو لو دادم. دوباره كه براى اعزام اقدام كردم نذاشتن كه برم. هشت بار براى ثبت نام رفتم باز من رو برگشت زدن. خيلى دلم شكست؛ رفتم حرم امام خمينى (ره) به مرقدش نگاه كردم و با گريه گفتم آقاجان! اين كار كوچيك كار شماست.
🌸برگشتم و ديدم محل اعزام پر از آدمايى شده كه به دلايل مختلف نمى ذاشتن اعزام شن. چند نفر گفتن آقا اين چه وضعيه؛ ما مى خوايم بريم. منم كه ديدم اوضاع اين طوريه شروع كردم به جوّ دادن و بلند گفتم آقا اين چه وضعيه الكى نمى ذارن ما بريم! بقيه هم اعتراض كردن. مسئول اونجا كه ديد داره آبروريزى مى شه؛ دستش رو به نشانه اعتراض براى نيروش تكون داد و گفت بابا اين چه وضعيه! بذار برن. اون طرف نيرو نداريم بعد الكى الكى اينا رو اخراج مى كنن و راه نمى دن."
ادامه دارد ...
صفحه ٦
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدد گرفتن #سیدابراهیم از اباعبدالله حسین
مددی که نتیجه اش شد وصال در روز تاسوعا 😭😭
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده ✨
🌺آخرین مکالمه تلفنی #آقا_مصطفی با خاله
مرداد 94 بود،
از طریق تلفن با خواهر کوچکترم صحبت می کردم که صدای زنگ در خانه به صدا درآمد؛
#آقا_مصطفی بود.
کمی منتظر ماند تا مکالمه من با خاله اش تمام شود اما طاقت نیاورد و گوشی را گرفت و بعد از شوخی و شیرین زبانی برای خاله به او گفت:
"خاله لطفا مکالمه طولانی نشود ممکن است غیبت شود و برای مامان سلب توفیق شود برای مادر شهید شدن."
خاله درجواب مصطفی گفت:
"پس خوب شد گفتی
یادم باشد غیبت کنم تا سلب توفیق شود"
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌹بسم رب الشهدا🌹
شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
💠بخش هفتم
🌸سيدابراهيم حرمت نيروهايش را خيلى حفظ مى كرد. بچه ها براى اينكه به قول خودمان سيرچاى شوند توى بطرى هاى يك ليترى آب، چاى مى ريختند و مى خوردند. اسفند ماه سال ٩٣ بود كه مى خواست برود مرخصى. وارد اتاقش شدم ديدم دارد اتاق را زير رو مى كند. پرسيدم "سيد دنبال چى هستى؟" توى بطرى هاى نيم ليترى آب عطر خالص حرم حضرت زينب (س) را از خادم حرم گرفته بود و پيدا نمى كرد.
🌸يكى از نيروها كه اتاق سيد را مرتب كرده بود وارد اتاق شد و مشخصات شيشه عطر را گرفت. سيد گفت "توى بطرى آب براى عطر ريختن. رنگش هم مثل چاييه." دوستى كه در اتاق بود؛ سرش را خاراند و با من و من جلو آمد و گفت "سيد يه چيزى بگم ناراحت نمى شى؟" سيدابراهيم هم با لحن گرم و خنده هميشگى اش گفت "نه عزيز دلم بگو، چى شده." سرش را انداخت پايين و همان طور كه با انگشتانش بازى مى كرد گفت "چند روز پيش داشتم اتاق رو نظافت مى كردم، بطرى رو ديدم و فكر كردم چايى سردشده بچه هاست براى همين انداختمش توى سطل آشغال!"
🌸منتظر بودم تا ببينم عكس العمل سيد چيست. خيلى خونسرد دستش را توى جيبش كرد و پنج هزار لير درآورد و گفت "بيا عزيزم اينم پاداش صداقتت."
ادامه دارد ...
صفحه ٧
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بسم رب الشهدا🌹
شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
بخش نهم
🌸قبل از عمليات بصرالحرير مى بايست با سيد و چندتا از بچه ها براى شناسايى منطقه مى رفتيم. محل مورد نظر بسيار سرسبز و باصفا بود و نيزارهاى بلندى داشت. كنار جاده هم بوته هاى خارى به شكل توپ و به اندازه گردو بود. مدام به اين ها نگاه مى كردم و دوست داشتم زيرشان بزنم. با پوتين زدم زير بوته ها. بوته ها تا ارتفاع زيادى بالا رفتند. از اين كار خوشم مى آمد. براى همين چندبار اين كار را تكرار كردم.
🌸سيدابراهيم آمد كنارم و يواش زير گوشم گفت "ابوعلى نكن عزيزم؛ قربانت بشوم اينا هم موجود زنده هستن." با خنده گفتم "آخه خيلى حس خوبى داره وقتى شوت شون مى كنى."
🌸سيد دستش را دور گردنم انداخت و گفت "اين كارها باعث عقب افتادن شهادت مى شه." بعد از اين حرفش توى فكر رفتم و گفتم بابا اين سيد تا كجا را مى بيند. نفهميدم كى رسيديم مقر. آن موقع فهميدم كه تا سيب نرسد از درخت نمى افتد.
ادامه دارد ...
صفحه ٩
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🍃ا ﷽ ا🍃
خداوندا! چُنان کن که یاد من در خاطرهها بماند و برنامه من در میان آیندگان ادامه یابد، الگویی باشم که به من اقتدا کنند، و پایهگذار مکتبی باشم که به وسیله آن راه تو را بیاموزند، و در خط تو حرکت کنند.
🔔قرارگاه مَعارفی لِسَانَ صِدْقٍ
#مسجد_جامع_حضرت_صاحب_الزمان
#پایگاه_مقاومت_بسیج_شهدای_کهنز
#واحد_عقیدتی_سیاسی
╭-┅═🟢💠 💠🟢═┅-╮
📚@lesansedgh786📚
╰-┅═🟢💠 💠🟢═┅-╯
شهید مصطفی صدرزاده
🍃ا ﷽ ا🍃 خداوندا! چُنان کن که یاد من در خاطرهها بماند و برنامه من در میان آیندگان ادامه یابد، الگو
این پست تبلیغ نیست !
این کانال توسط دوستان شهید مصطفی صدرزاده تاسیس و اداره میشه اگر دوست داشتید عضو شید حتما
🌹🌹❤️🌹🌹❤️🌹🌹❤️🌹🌹
#خاطرات_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاد
#مصطفی عاشق خانواده بودو برخوردش با#خانمش بسیار جالب وبا احترام کامل بود
و همیشه خانمش را ، #عزیز صدا
می کرد
واز اون دسته از آقایونی بود که بسیار زیاد به خانمها بها میداد 😊
گاهی وقتا اگر حواسم نبود سریع خم میشد پای منو #می_بوسید ،
# ناراحت میشدم، گاهی وقتا اخم میکردم و
می گفت :🌹💕🌹
چرا میخوای منو از این #توفیق محروم کنی؟
الان که یادم میاد اخم نمی کنم😔
فقط #جیگرم آتیش میگیره....😭
صبوری دل مادران شهدا صلوات🌹
🌹🌹❤️🌹🌹❤️🌹🌹❤️🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌹بسم رب الشهدا🌹
شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
بخش دهم
🌸بعضى وقت ها با بچه ها دور هم مى نشستيم، صحبت مى كرديم و مى خنديديم. سيدابراهيم هم به خاطر شوخ طبعى و شيطنتى كه داشت پا به پاى بچه ها مى آمد. يك بار كنار سفره غذا با بچه ها نشسته بوديم كه سيد با خنده گفت "من از اون آدمايى هستم كه هر كى رو بيشتر دوست داشته باشم مى فرستمش جلوى گلوله تا شهيد شه؛ مثلاً همين ابوعلى چون دوستش دارم مى فرستمش جلوى گلوله."
🌸اين را كه گفت يكى از بچه ها گفت "ابوعلى خواب ديدم با هم از كربلا برگشتيم؛ توى فرودگاه هستيم و تو كت و شلوار پوشيدى كه برى مشهد و منم برم قم."
سيد يك دفعه زد زير خنده و گفت "من خواب ديدم دارم با ابوعلى مى رم كربلا. احتمالاً من رو توى كربلا جا گذاشته." بچه ها همه گفتند به به و تعبير به شهادت كردند.
🌸بعد سيد با افسوس گفت "خيالتون راحت! من اون قدر آنتى شهادت زدم كه حالا حالاها هستم." بعد با خنده اضافه كرد "ولى ابوعلى تو حتماً پيكرت مى ره مشهد." دستى به ريش هايش كشيد و گفت "اصلاً نگران مراسم ها نباش. براى مداحى محمود كريمى رو مياريم؛ سخنران آقاى پناهيان خوبه؟ بنرها رو هم مى دم داداشم محمدحسين بزنه. تو شهيد شو ما حسابى برات سنگ تموم مى ذاريم." من هم با خنده گفتم "شهادت همه رو كه ديدم بعداً مى رم." غذا كه تمام شد با شوخى گفتم "آقايون اگه سير نشديد به ما چه! غذا همين بود." همه خنديدند و سفره را جمع كرديم.
ادامه دارد ...
صفحه ١٠
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
ولادت زینب خانم محمدی پور، تنها یادگار شهید حجت الاسلام علیرضا محمدی پور را خدمت این شهید والا مقام و خانواده محترم ایشان تبریک و تهنیت عرض میکنیم.
ان شاءالله در سایه ی خداوند حق تعالی و امام زمان (عج) به فرخندگی این روز مبارک همواره سلامتی و شادابی برای خانواده ی گرامی ایشان در پیش باشد.
شهید محمدی پور، بابا شدنت مبارک 🌹
@shahid_mostafasadrzadeh
هدیه به روح پدر شهید زینب خانوم صلواتی قرائت کنیم
بسم رب الشهدا🌹
خاطره ایی از سید ابراهیم به نقل از یک دوست
🌹تابستان ۹۲، سر #حلقه_صالحین مسجد امیرالمومنین نشسته بودیم.
آقا مصطفی مربی طرح صالحین ما بود.
سر جلسه بودیم که ایشون گفت: بچه ها امروز میخوام از کلمه #شهید براتون صحبت کنم،😔 لحظاتی #صبر کرد وشروع کرد، با اون صدای بم #دلنشین گفت:
بچه ها شهید یعنی کسی، که به درجه ای از ایمان برسد که به
#عین و #یقین متوجه می شود که شهید میشه.😔🌹😔 وبعد از این جمله ایشون شروع کرد به #گریه کردن،....😭🌹😭 ما در سنین نوجوانی بودیم ، ما هم شروع کردیم به گریه کردن.....😔 لحظات خیلی #شیرین و زیبایی بود..... هیچ وقت اون لحظات رو یادم نمیره.
#حسینیه_شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌹 بسم رب الشهدا 🌹
شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
بخش يازدهم
🌸فروردين ٩٤ بود. شب اول ماه رجب براى عمليات بصرالحرير داشتيم آماده مى شديم كه سيد همه مان را توى يكى از كلاس هاى محل استقرارمان جمع كرد. روى موكت روى زمين نشستيم. مى خواست مختصات عمليات و تاكتيك ها را براى مان توضيح بدهد. قرار شد بچه هاى گروهان قديمى و بچه هايى كه تازه به ما ملحق شده بودند، يك دسته بشويم. اين دسته كه ١١٠ نفر بودند؛ بايد به طرف جلو حركت مى كردند. نفر اول خود سيد بود و نفر آخر هم يكى از بچه ها به نام هادى. آن ها مى بايست خطوط دشمن را مى شكستند تا بچه هاى ديگر بيايند. ما هم مى بايست جاده اى را كه دو طرفش سنگلاخ بود و تانك دشمن توانايى پيشروى در آن را نداشت، طى كنيم. سيد تأكيد كرد كه رمز پيروزى عمليات در سرعت عمل ما است. اگر با سرعت كار را انجام مى داديم دشمن نمى توانست كمين كند. بچه هاى خط شكن بايد پيشروى مى كردند تا پشت سرشان هفتصد تا نيرو جلو بيايد. نيروهايى هم كه عقب و پشت سر نيروهاى خط شكن بودند، از چپ و راست دسته را پوشش مى دادند. قرار شد طى ٢٤ ساعت اين جاده را پشت سر بگذاريم و كار آزادسازى را انجام دهيم و برگرديم.
🌸وقتى شكل كلى عمليات دستمان آمد؛ سيد شروع كرد به قوت قلب دادن به نيروها. مى گفت "تمام سختى كار ٢٤ ساعته. شايد در طول مدتى كه توى سوريه هستيد يكى، دو تا جنگ انجام بديم و بعد مرخصى. شايد هم اصلاً عمليات آن قدر عقب بيافته كه زمان مرخصى مون برسه و با بچه هاى رزمنده توى اون عمليات حاضر نباشيم. پس يادتون باشه كه توى هر عمليات بايد قدر گرسنگى، خستگى، تشنگى، بى خوابى و سختى هايى را كه نهايتاً ٤٨ ساعته، بدونيم. چون تمام اين ها براى خداست. بايد به اين فكر كنيم كه خداوند براى چند ساعت ما رو لايق دونسته كه به خاطرش به سختى افتاديم."
🌸به اين جاى حرف هايش كه رسيد يك دفعه يكى از بچه ها چاى به دست وارد شد. سيد با خنده گفت "دمت گرم كه برام چايى آوردى." طرف به زور ليوان چاى را به سيد داد. سيد ليوان را دست نفر سمت راست داد و گفت "نفرى يه كم از اين چايى بخوريد تا به لب رزمنده ها متبرك بشه." بعد ليوان دست به دست چرخيد و سيد ادامه داد ...
ادامه دارد ...
صفحه ١١
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 حالا که روز دختره، یادی کنیم از پدرانی که برای دفاع از این کشور از دخترانشون گذشتند..
🌹 اسامی شهدایی که در کلیپ یاد شدند
به ترتیب: شهید مصطفی صادقی، شهید سعید انصاری، شهید مصطفی صدرزاده، شهید نادر حمید
@shahid_mostafasadrzadeh
🌹بسم رب الشهدا🌹
شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم 🌷به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
بخش دوازدهم
🌺و سيد ادامه داد "يكى، دو هفته ديگر قراره پسرم به دنيا بياد؛ اول مى خواستم بمونم تا كنار همسرم باشن؛ اما هر چى با خودم حساب كردم ديدم نبودم اينجا نامرديه. به حق خانم فاطمه زهرا (س) مى ريم اونم به چشم نوكرى. يادتون باشه تا مى تونيد نوكرى كنيد. به بچه ها كمك كنيد. اگه كمك تيربارچى نمى تونه تيربار رو بياره تو برو كمك كن. اگه كسى زخمى شد شما بريد كمك كنيد و اون را عقب بياريد. اگه كسى عاشق باشه مى فهمه من چى مى گم. مثل اين مى مونه كه شما رو توى دشت پر از جواهر گذاشتن و مى گن چند ساعت وقت داريد تا هر چى مى خوايد دشت كنيد. عمليات هم اين طوريه. توى عملياته كه مى تونى با خدا عشق بازى كنى و همه عالم به اون لحظه تو غبطه مى خورن."
🌺سيد كمى سكوت كرد و بعد انگار كه چيز مهمى يادش آمده باشد با تأكيد گفت "يادتون باشه كه توى حاشيه جاده خونه هاى روستاييه كه از ترس يا هر چيز ديگه اى با دشمن بيعت كردن. شما حق تيراندازى يا ترسوندن اونا رو نداريد. اينا با زن و بچه هستن. نبايد مالى ازشون تلف شه. اگه از جايى تيراندازى شد فقط براى دفاع در همان محدوده اقدام كنيد، يا خونه اى رو كه از سمتش احساس خطر داريد، با اصول پاكسازى محاصره كنيد و به اهالى خانه امون بديد. اونا احمق نيستن كه با زن و بچه سمت ما تيراندازى كنن.
🌺يادتون باشه كه شما نيروهاى حضرت امير (ع) هستيد و اسم لشكر فاطميونه. اخلاق و خدا رو فراموش نكنيد. اگه اسير گرفتيد، حق كتك زدن، آب دهان انداختن و بى حرمتى به اون رو نداريد. اگه عرضه داريد موقع جنگ از دشمن تلفات بگيريد و گرنه حق تعرض به اسير رو نداريد. حتى اگه اون اسير پنج دقيقه قبل رفيقت رو شهيد كرده باشه. اگه اسلحه رو گذاشت زمين، دست بسته تحويلش مى ديد. توى يكى از عمليات ها يكى از تك تيراندازهاى دشمن چندتا از بچه هاى ما رو زد، اما خيلى نگذشت كه اسلحه اش رو زمين گذاشت و اسير شد. ما هم سيگارش رو داديم و احترام گذاشتيم بهش. بايد حواسمون به همه اينا باشه و گرنه ثوابمون خراب مى شه.
ادامه دارد ...
صفحه ١٢
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 آری این نوزاد که چند روزی هست پا به دنیا گذاشته فرزند شهیدبزرگواری است که:
♦️عاشق شهید صدرزاده بود ، بهش دست رفاقت داده بود، تا جای که، آقا مصطفی، رسم رفاقت رو به جا آورد و دست طلبه ی جوان رو گرفت روز تولد حضرت زهرا(س) و روز شهادت حاج قاسم، در مسیر منتهی به گلزارشهدای کرمان به آسمان برد.
♦️در حالی که همسر شهید بزرگوارشان؛ در زمان شهادت شهید علیرضا محمدی پور زینب خانم ۵ ماهه را باردار بودنند و حالا چند روزی است که با آمدنش خانه را معطر کرده با بوی خوش پدر...😍
کی گفته من بی کس و کارم..
کی گفته من بابا ندارم...؟
بابای من قشنگترین بابای دنیاست....❤️
#شهید_علیرضا_محمدی_پور
#حادثه_تروریستی
@shahid_mostafasadrzadeh
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌸
🌹بسم رب الشهدا
#مادرانه
✨خاطرات مادر شهید مصطفی صدرزاده 🕊
🌟مصطفی درسن نوجوانی تا جوانی درحال خودسازی بود وهمیشه از اینی که بود راضی نبود میگفت بچه هام باید بهتراز خودم باشن گاهی وقتی باهاش شوخی میکردم بهش میگفتم چه سعادتی نصیب بچه هات بشه شبیه باباشون بشن میگفت نه مامان باید خیلی بهتراز باباشون بشن چون من دوست داشتم هم مرام حضرت عباس بشم شدم این حالا اگر بچه هام بخوان بشن مثل من چی میشن😔
🌸
🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهيد مدافع حرم #مصطفىصدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضىعطايى 🌷ابوعلى🌷
بخش سيزدهم
🌺ما اينجا رزمنده اى داشتيم كه توى زينبيه به قصاب اونجا ماهانه مقدارى پول مى داد تا آشغال گوشت هاش رو به سگ هاى ولگردى كه دور و بر مغازه ش مى اومدند، بده.
🌺وقتى اين پيشنهاد رو به قصاب سنى داده بود، قصاب نگاهى به رزمنده افغانستانى انداخته و گفته بود:
🔺الحق و الانصاف كه تو شيعه على (ع) هستى."
ادامه دارد ...
صفحه ١٣
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh