#عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا•|😍💗|•
#عاشقانه_های_مذهبی •|🍃🌊|•
ازدواج من و #عبدالرحیم،ڪاملاً سنٺے بود. روزےڪہ بہ خواستگارے بندہ آمدند، همسر شہیدم گفت: «من دنباݪ عاقبٺ بخیرے و #شہادٺ هستم و دوسٺ دارم همســ💍ـر آیندہ ام نیز با من همقدم باشد...».
ایمان و عشق بہ اهݪ بیٺ(ع) در همان روز خواسٺگارے در چہــ🙂ـرہ اش متبلور بود و باڪلام دلنشینش ڪہ بوے خدا میداد، من را جذب ڪــ😍ـرد.
عاشقانه های ناب #شهدا با ما در کانالِ 👇🏻💗
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
#عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا•|❤️🌿|•
#عاشقانه_های_مذهبی •|💍✨|•
محمد حسین اهل خوشحال ڪردن و سورپرایزڪردن بود.😍😍
نامــ💍ـزدی ما هم شیرینی خاصے داشٺ
۴ ماه دوسٺ داشتنے!!
دائماً حسینآقا سورپرایزم می ڪرد،مثلاً تماس مے گرفتم و با حالت دلتنگے مے پرسیدم «آخر هفته ٺهران میآیے ؟» میگفت: «باید ببینم چه میشود!» چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در مےآمد و حسینآقا پشت در ایستاده بود!😍📞
🍃شهید مدافع حرم #محمدحسین_حمزه🍃
عاشقانه های ناب #شهدا با ما در کانالِ 👇🏻💗
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
#عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا •🌸💗•
#عاشقانه_های_مذهبی •🍁✨•
بیسٺ آبان ماه ۹۴ عازم سوریه شد.
من مخالفٺے با رفتنش نداشــ😔ـتم
؛چون اعتقاد و باور هردویمان براے این مسیر یڪےبود و اینڪہ بہ رفٺن و آمدنهاے او عادت داشتم
ولی دفعه آخر به او گفٺم ڪہ نمےگویم نرو، برو😞 ولی این دفعہ ڪمے رفتنت را بہ تاخیر بینداز تا دلٺـ💔ــنگے من و بچهها برطرف شود...
#شهید_عبدالرحیم_فیروزآبادی ••🌹••
عاشقانه های ناب #شهدا با ما در کانالِ 👇🏻💗
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
#عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا •[🌹🙃]•
#عاشقانه_های_مذهبی •[🍒🌿]•
همیشه وقتےاز منطقه به خانه میآمد و من در خانه نبودم، پشٺ در میایستاد و در را باز نمیکرد.
من میگفتم: «شما ڪه ڪلــ🔑ـید دارے پس چرا داخل نمیروے؟» میگفت: «نه عیال جان! دوسٺ دارم شما در را برایم باز ڪنی. اگر شده ساعت ها هم پشت در میایستم تا شما بیایی و در را باز ڪنی.😍☺️»
یادم هست یکبار من مسجد بودم و وقتی بازگشتم دیدم ڪنار در ایسٺاده است. من گفتم: «میرفتے داخل.» گفت: «نه؛ مگر میشود من همســ💍ـر داشته باشم و در را خودم باز کنم.»
💗 #شهید_سید_یحیی_سیدی 💗
عاشقانه های ناب #شهدا با ما در کانالِ 👇🏻
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
#عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا •|🦋🌧|•
#عاشقانه_های_مذهبی •|🌟🌹|•
📱 آخــرین تماسش گفت:
یه چیزی میگم قبــول میکنی؟!
گفتم: میخوای زن بگیـ😅ـری؟!
خنــدید گفت: نــه !
ازم قــول گرفت ، گفت:
وقتی شهید شدم،
برام گریه نکنی ها؛
برای حضرت زینب گریه کن...😭
🌸 #شهید_سیدامین_حسینی🌸
پ.ن شهادت الکی نیست😔😔💔
عاشقانه های ناب #شهدا با ما در کانالِ 👇🏻
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
#عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا『🌿』
#عاشقانه_های_مذهبی『🌹』
•• قرار بود وقٺی در جبهه هست من در خانه ڪار سنگین انجام ندهــ❌ـم و ایشان برگردد و ڪارها را با هم انجام دهیم. اگر لبــ👕ـاسے میشسٺم.
او در ڪنارم آب مےڪشید و با هم پهن مےکردیم. ڪارها را با هم ٺقسیم مےکردیم. به من میگفت: «قرار نیسٺ شما برای من ڪار کنے و من شما را به زحمــ💞ـت بیندازم.
اگر ڪارے هم در خــ🏡ـانه انجام میدهی، وظیفهاٺ نیست بلڪه لطف میکنی.»
💗 #شهید_سید_یحیی_سیدی 💗
هر روز با قـــرار عاشقـ💗ــانه زندگی تان را عاشــ❤️ـقانه تر کنید👇🏻👇🏻
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
#عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا『🌹🐚』
#عاشقانه_های_مذهبی『🍓✨』
همســ💍ـرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد...
ڪه هر وقٺ دلخورے از من دارےو نمیتوانی ابراز ڪنے ، برایم بنویـ✏️ــس! .
خودش هم همین ڪار را میکرد.
عادٺ داشٺ قبل از خــ😴ـواب همهء مسائل روز را حل ڪند. خیلی وقتها شبها برایم مینوشت ڪه امروز بخاطر فلان مسئله از من دلخور شدے، منو ببخشـــ😔.
من منظورے نداشٺم
آخرش هم یه جمله عاشــ😍ـقانه مینوشت...
گاهی من ڪـ📃ـاغذ را ڪه میخواندم، میگفتم: ڪدام مسئله را میگی؟ من اصلا یادم نمیاد😁
یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نڪرده بود، ولی پویا مراقــ😎ـب بود ڪه نڪند من دلخور شده باشم...☺️💗 .
✨ به نقل ازهمسرشهید مدافع حرم
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
#عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا『🌹🐚』
#عاشقانه_های_مذهبی『🍓✨』
خانومش میگه؛
قبل ازدواج سه بار رفتیم بیرون حرف زدیم
هر سه بار همونجایی که حالا برای همیشه
خوابیده ... :)
#شهیدوحیدزمانی_نیا
•||🖤@shahid_rahimfiruzabadi
#عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا •|🌹|•
#عاشقانه_های_مذهبی •|🌊|•
ﺷﺎﻳﺪ بهٺرﻳﻦ لحظه هایے ڪه با ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ…
نمـ📿ـازاے دو نفره مون بود…
ﺍﻳﻦ ڪﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍقـ♡ــٺدﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ…
ﺍﮔﻪ ﺩﻭٺایی…
کنــ😉ـار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ…
ﺍﻣڪﺎﻥ ﻧﺪﺍشٺ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ…
چقد ﺣﺲ ﺧـ😍ــﻮﺑﻴﻪ…
ڪﻪ ﺩو نفر، ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ…
منطقه ڪه میرفٺ
تحمل خونــ🏡ـه بدون حمید…
واسم سخـ😔ــٺ بود…
هر روز با قـــرار عاشقـ💗ــانه ای زندگی تان را عاشــ❤️ـقانه تر کنید👇🏻👇🏻
•|| @shahid_rahimfiruzabadi ||•
[🌹🌊 #عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا
[✨🦋 #عاشقانه_های_مذهبی
••به هر بهانه اےبرایم هــ🎁ـدیه می خرید؛ براے روز مادر و روزهاے عید. اگر فراموش می کرد، در اولین فرصٺ جبران میڪرد.
هدیه اش را می داد و از زحماتم تشڪر میڪرد.
زمانے ڪه فرمانده نیروے زمینے بود، مدٺ ها به خانه نیامده بود. یڪ روز دیدم در می زنند. رفتم دم در، دیدم چندتا نظــ👮ـامی پشت در هستند، گفتند: "منزل جناب سرهنگ شیرازے ؟" دلم لرزید.
گفتم :" جناب سرهنگ جبهه هستند. چرا اینجا سراغشان را می گیرید؟ اتفاقی افتاده؟ " 😥😥
گفتند: از طرف ایشان پیغامی داریم."
و بعد پاکــ💌ـتی را به من دادند و رفتند. آمدم در حیاط ، پاڪٺ را درحالےڪه دستانم می لرزید ، باز ڪردم.
یڪ نامــ📄ـه بود با یڪ انگشــ💍ـتر عقیق . نوشته بود:" برای تشڪر از زحمت های تو. همیشه دعایت می کنم." یڪ نفس راحٺ کشیدم. اشڪ امانم نداد.😭🌹
💗به روایٺ همسر شهید صیاد شیرازے💗
•[🌹@shahid_rahimfiruzabadi
♥✨
✨
~|🌿 #عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا 🌻|~
~|☁️ #عاشقانه_های_مذهبی🦋 |~
.
.
خانہ ما و آنها روبروے هم بود. یڪ روز ناهار آنجا مـےخوردیمـ و یڪ روز اینجا. آن روز نوبت خانہ ما بود. موقع ناهار دیدم خانمش تنہا آمده؛ همیشہ باهم مـےآمدند. پرسیدم:" چـےشده؟" چیزے نگفت، فهمیدیم ڪہ حتما با یوسف حرفش شده استـ بعد دیدم در مـےزنند. در را باز ڪردم. یوسف بود. روے یک کاغذ بزرگ نوشتہ بود " من پشیمانم " و گرفتہ بود جلوے سینہ اش. همہ تا او را دیدند زدند زیر خنده. خانمش هم خندید و جو خانہ عوض شد.
.
.
منبع:
"ڪتاب هالہ اے از نور"
.
.
.
🥀| #شهید_یوسف_کلاهدوز |
هر روز با قـــرار عاشقـ💗ــانه ای زندگی تان را عاشــ❤️ـقانه تر کنید👇🏻👇🏻
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
♥🍃
🍃
.
| #عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا |
| #عاشقانه_های_مذهبی |
.
.
زمانـے ڪہ با حمید ازدواجــ💍ـ ڪردم از همہ جدا شدهـ بودمـ . همہ ڪسم شد او. خیلـے با هم دوست بودیمـ.
.
یڪ روز صفیہ بدو بدو آمد ، گفت:"فاطمہ!یڪ چیزے مـےگویمـ هول نڪـ😱ــنـے!"
گفتم چـے شدهـ؟!
گفت:"حمید آمدهـ ولـے زخمـے است".
من گل از گلم شڪفت.😍☺️
___
.
مثل بچہ ها با سر زانوهایمـ خزیدم تا نزدیڪ تشک او . گفتم :"واے حمید! خیلے خوشــ😍ـحالمـ زخمـے شده اے." آنقدر از برگشتنـ او ذوق زدهـ بودم کہ نفهمیدم این حرف کمـے زمخت است.
حمید صورتش را درهم کشید . درد و خنـ😅ــده اے کہ تا پشت لب هایش آمدهـ بود و او نمـے خواست بہ بیرون درز ڪند.
گفت"دختر! این چہ طرز حرف زدنـ است؟آدمـ مـے گوید خدایا!اگر حمید زخمـے شد و رضاے تو در اینـ بوده ، من راضیم بہ رضاے تو.اگر شهید هم بشود همین." چشم هایمـ برقـے زد و گفتم:" این حرف ها را جمع کن حمید! خوب شد زخمـے شدے. یڪ ماه پیش خودم هستـے."😉😍
.
بخشـے از ڪتاب:
نیمہ پنهانـ ماهـ _انتشارات روایت فتح
.
.
🕊| #شهیدحمیدباڪرے |
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
🦋🌿
🌿
-| #عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا 💗
-| #عاشقانه_های_مذهبی 💗
خـ🏠ــانہ ما و آنها روبروے هم بود. یڪ روز ناهار آنجا مـےخوردیمـ و یڪ روز اینجا. آن روز نوبت خانہ ما بود.
موقع ناهــ🍝ـار دیدم خانمش تنہا آمده؛ همیشہ باهم مـےآمدند. پرسیدم:" چـےشده؟" چیزے نگفت، فهمیدیم ڪہ حتما با یوسف حرفش شده استـ بعد دیدم در مـےزنند.
در را باز ڪردم. یوسف بود. روے یک کاغذ بزرگ نوشتہ بود " من پشیمانم " و گرفتہ بود جلوے سینہ اش. همہ تا او را دیدند زدند زیر خنده. خانمش هم خندید و جو خانہ عوض شد.😂😍
منبع:
"ڪتاب هالہ اے از نور"
🥀| #شهید_یوسف_کلاهدوز |
.
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
♥🍃
🍃
.
| #عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا |
| #عاشقانه_های_مذهبی |
.
+چمرانـ: من مرد زندگـے نیستمـ.
-پروانہ:(جا میخورد)یعنـےچہ؟
+چمرانـ: من یڪ تڪلیفے توے
اینـ عالم دارم ڪہ فکر میڪنم
براے این تکلیفـ بہ دنیا آمده امـ.
نگاه نکن بہ دڪتراے فیزیڪ
پلاسما ، بہ حقوق ماهـے چند
هزار دلار. . . من بہ زودے همہ
ے این ها رو باید بگذارم و برم.
-پروانہ: یعنـے انجام اون تکلیفـ
با دوست داشتنـ ، با عشقـ ورزیدنـ
و با زندگـے ڪردنـ منافاتـ داره؟
+چمرانـ: با دوستـ داشتنـ و عشقـ
ورزیدنـ نہ، براے اینڪہ اینها
مقولاتـ آسمانـےاندـ ولـے با زندگـے
کردنـ چرا، با هر تعلقـے ڪہ پاے
آدم رو بہ زمینـ بند ڪند چرا.
.
.
منبع:
📖از ڪتاب مرد رویاها
"نوشته سید مهدے شجاعـے"
.
.
.
🔹| #شهیدمصطفی_چمران |
⛓| #همسر_شهید |
.
.
.
[@shahid_rahimfiruzabadi]
.
.
🍃
♥🍃
⌨📜
📜
°
°
^💍° #عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا
^💍° #عاشقانه_های_مذهبی
°
یادم هسٺ در یڪے از سفر هایے ڪہ بہ روسٺاها مےرفت
همراهش بودم داخل ماشین هدیہاے بہ من داد
- اولین هدیہاش بہ من بود و هنوز ازدواج نڪرده بودیم -
خیلے خوشحال شدم و همان جا باز ڪردم دیدم روسرے اسٺ، یڪ روسرے قرمز با گلهاے درشت من جا خوردم،
اما او لبخند زد و بہ شیرینے گفٺ :« بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.»
از آن وقٺ روسرے گذاشٺم و مانده .
•
من مےدانسٺم بچهها بہ مصطفے حملہ مےڪند که چرا شما خانمے را ڪہ حجاب ندارد مےآورید موسسہ، اما برایم عجیب بود ڪہ مصطفے خیلے سعے مےکرد مرا بہ بچہها نزدیڪ ڪند.
•
مےگفٺ:« ایشان خیلے خوبند اینطور ڪہ شما فڪر مےڪنید نیسٺ بہ خاطر شما مےآیند موسسہ و مےخواهند از شما یاد بگیرند. انشالله خودمان بهش یاد مےدهیم.»
نگفت این حجابش درسٺ نیسٺ مثل ما نیسٺ فامیل و اقوامش آنچنانےاند، اینها خیلے روے من تاثیر گذاشٺ.
•
او مرا مثل یڪ بچہ ڪوچڪ قدم بہ قدم جلو برد بہ اسلام آورد .
•
•
منبعـ📗 : نیمہپنهانماهـ
°
°
°
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
.
.
•[☕️ #عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا
•[🌱 #عاشقانه_های_مذهبی
.
.
وقٺے مےاومد خونہ دیگہ نمےذاشٺ من ڪار ڪنم.
زهرا رو مےذاشٺ روے پاهاش و با دسٺ بہ پسرمون غذا مےداد.
مےگفٺم: «یڪے از بچہها رو بده بہ من»
با مهربونے مےگفٺ: «نہ، شما از صبح ٺا حالا بہ اندازه ڪافے زحمٺ ڪشیدے».
مهمون هم ڪہ مےاومد پذیرایے با خودش بود.
دوسٺاش بہ شوخے مےگفٺند: «مهندس ڪہ نباید ٺو خونہ ڪار ڪنہ!»
مےگفٺ: «من ڪہ از حضرٺ علے ع بالاٺر نیسٺم. مگہ بہ حضرٺ زهرا س ڪمڪ نمےڪردند؟»
راوے : #همسر_شهید
.
.
•[ #شهیدحسن_آقاسےزاده
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
^| #عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا ♥️|
^| #عاشقانه_های_مذهبی 🌹|
قهربودیم😞
درحال نمازخوندن بود
نمازش که تموم شد؛
هنوز پشت به اون نشسته بودم
کتاب شعرش رو برداشت📖
و با یه لحن دلنشین
شروع کرد به خوندن😍
ولے من باز باهاش قهربودم!!
کتابو گذاشت کنار
بهم نگاه کرد
و گفت:
"غزل تمام؛
نمازش تمام؛
دنیـا مـات؛
سکوت بین
من و واژه ها
سکونت کرد!
بازهم بهش نگاه نکردم
اینبارپرسید :
عاشقمے؟؟؟
سکوت کردم؛
گفت :
عاشقم گر نیستے
لطفی بکن نفرت بورز
بےتفاوت بودنت
هرلحظه آبم مےکند
دوباره با لبخند پرسید:☺️
عاشقمــــے مگه نه؟؟!!!
گفتم:نـــــه!!!
گفت:
لبت نه گوید
و پیداست مے گوید دلت آری
که این سان دشمنے
یعنے که خیـلے دوستـم دارے"
زدم زیرخنده😅
و روبروش نشستم؛
دیگه نتونستم بهش نگم
که وجودش چقد آرامش بخشه...
بهش نگاه کردم
و ازته دل گفتم
خداروشکرکه هستے😍😌💞
^| همسر #شهیدعباس_بابایی |
╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮
@shahid_rahimfiruzabadi
╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯