eitaa logo
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
642 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1هزار ویدیو
20 فایل
❁﷽❁ ✳️ما در کانال «شهید عبدالرحیم فیروزآبادی» گامی هرچند کوچک در زمینه اجرایی شدن انتظارات مقام معظم رهبری در زمینه زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا برداشته ایم و از شهدای عزیز مطالبی هرچند کوتاه منتشر میکنیم.🌹 ارتباط باما: @khademe_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
•|😍💗|• •|🍃🌊|• ازدواج من و ،ڪاملاً سنٺے بود. روزےڪہ بہ خواستگارے بندہ آمدند، همسر شہیدم گفت: «من دنباݪ عاقبٺ بخیرے و هستم و دوسٺ دارم همســ💍ـر آیندہ ‌ام نیز با من هم‌قدم باشد...». ایمان و عشق بہ اهݪ بیٺ(ع) در همان روز خواسٺگارے در چہــ🙂ـرہ ‌اش متبلور بود و باڪلام دلنشینش ڪہ بوے خدا می‌داد، من را جذب ڪــ😍ـرد. عاشقانه های ناب با ما در کانالِ 👇🏻💗 ╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮ @shahid_rahimfiruzabadi ╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
🌱 بهمن ماهِ سالِ ۱۳۶۴ دفتر روزگار نام ○{عبدالرحیم فیروزآبادی}○ را در خود ثبت کرد. فرزندی که در محله شهرستان نکا هنگام اذان صبح و در منزل اجاره ای پدر چشم به جهان گشود. پدرش انسانی شریف و زحمتکش و عضو رسمی پاسداران انقلاب اسلامی بود ؛ که در سال ۱۳۵۳ با فاطمه مفتیان دختر عموی مادرش ازدواج کرد.💍 حاج ابراهیم و همسرش فاطمه خانم اصالتا اهل کلاته رودبار شهرستان بودند ؛ ولی زندگی مشترکشان را در منطقه شهرستان نکا ادامه دادند . ثمره ازدواج انها سه فرزند و دو فرزند بود. فرزند پنجم و آخرین فرزند خانواده بود. قدم نو رسیده مبارک شد و پدر منزلی که در آن مستاجر بود را خرید ، منزلی که علاوه بر و آن ، همسایه ی مسجد سعادت مهرآباد هم بود. 🕊 •┈┈•••✾•🖤•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•🖤•✾•••┈┈•
🌱 دعای قنوتش🤲🏻 ○{اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ‌فِی سَبِیلِکَ}○ بود. من و با هم بزرگ شدیم و تمام دوران زندگی را با هم بودیم و در تمام دوران زندگی‌اش جز و از او ندیدم و در همه زمینه‌ها فعالیت داشت. در پای ثابت برای پذیرایی ، دسته‌روی‌ها و عزاداری برای ائمه اطهار(ع) بود.🏴 انگشتری عقیقی داشت که همیشه در نگین آن را برمی‌گردادند و در قنوت نمازش دعای ○{اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِفِی سَبِیلِکَ}○ می‌خواند که خداوند دعایش را مستجاب کرد.🙂 🕊 •┈┈•••✾•🖤•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•🖤•✾•••┈┈•
هدایت شده از 
🌱 ●{به نقل از شهید}● (خانم‌محبوبه‌سالخورده) به شهادت رسیده بود و مثل گلهاے‌‌ پر پر شده بود.🙃 یک چشمش خون و یک چشمش اشک.🥲 بی طاقتے‌‌ او ما را هم بے‌‌تاب میکرد. چهلمِ نشده بود. به گفتم: +تو دیگه نرو سوریه.🚫 لبخندِ تلخے‌‌ زد و نگاهِ سردے‌‌ کرد و گفت: _فکر میکنے‌‌ خواهر و مادر نداشت⁉️ پدر نداشت⁉️ خیلے‌‌ها مثل بودن و رفتن.🙂🍁 شما رو میشناختید. دلتون هم شکست.💔😔 خطر که همیشه وجود نداره.😌 میدونید که از این سر مرز تا اون سر مرز رو مرزبان چیدن.🪖 بزرگ ، مرگ رو براے‌‌ اینطورے‌‌ رقم زد. +ما نمیخوایم براے‌‌ هم این اتفاق بیفته. ما دل و طاقتش رو نداریم.🍂 _من هم یکے‌‌ مثلِ ، من هم مثلِ یکے‌‌ از این همه بچهایـے‌‌ که رفتن...🍁 باید آدمو دوست داشته باشه و ببره. برگرفته از کتابِ 📚 🕊 🕊 •┈••✾◆🖤🍁🖤◆✾•• @mohammadtaghisalkhordeh •┈••✾◆🖤🍁🖤◆✾••