آقــاسَـجّــادٌ
📚
#فتح_خون
#قسمت_نوزدهم
خشنود خواهی شد؟ یاران! اکنون آن تقدیر محتومی که انتظار می کشیدم مرا دریافته است و باید شما را وداع گویم." و از آن پس، زهیر بن قین بجلی نیز به خیل عاشوراییان پیوست.
"عبدالله" پسر "سلیم" و "مذری" پسر "مشمعل" که هر دو از طایفه "بنی اسد" بوده اند، گفته اند که ما چون از مناسك حج فارغ شدیم در این اندیشه بودیم که هر چه سریع تر خود را به کاروان حسین برسانیم و بنگریم که سرانجام کارش به کجا خواهد کشید. شتاب کردیم و چون در منزل "زَرود" خود را به آن حضرت رساندیم، مردی از اهالی کوفه را دیدیم که با دیدن کاروان حسین بن علی (ع) به بیراهه زد تا با او رودر رو نشود. امام که ایستاده بود تا او را ببیند، دل از او برید و به راه افتاد. ولكن ما خود را به او رساندیم تا از اخبار کوفه جویا شویم. از قبیله اش پرسیدیم و چون دانستیم که او نیز از بنی اسد است سؤال کردیم: "در کوفه چه خبر بود؟" و او پاسخ داد: "من کوفه را ترك نكردم مگر آنكه دیدم کشته های مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را که در بازار بر زمین می کشند."
بازگشتیم و همپای کاروان امام آمدیم تا شامگاهی که درمنزل "ثعلبیه" فرود آمد. فرصتی شد که به خدمت او رسیدیم و عرض کردیم: "رحمت خداوند بر شما باد!... ما را خبری است که اگر بخواهی آشكارا و یا پنهانی بر تو بازگو کنیم."
امام نگاهی به اصحاب خویش انداخت و جواب داد: "من چیزی از ایشان پنهان ندارم." گفتیم: "آن سوار را که دیروز غروب هنگام در منزل زرود از شما کناره گرفت به یاد می آورید؟ ... او مردی بود از قبیله بنی اسد، خردمند و راستگو، که ما را از آنچه در کوفه گذشته است خبر داد... می گفت که هنوز از کوفه خارج نشده، دیده است جنازه های مسلم و هانی را که در بازار بر زمین می کشیده اند." امام فرمود: "انا لله و انا الیه راجعون، رحمت خدا بر ایشان باد!" و این سخن را چند بار تكرار کرد.
گفتیم: "از همین منزل بازگردید. ما در کوفیان نمی بینیم که به یاری شما قیام کنند و چه بسا که شمشیرهایشان را به سوی شما بگردانند."
امام (ع) نگاهی به پسران عقیل کرد و از آنان پرسید که رأی شما در شهادت پدرتان مسلم چیست. آنان گفتند: "والله ما بازنگردیم مگر انتقام خون او را بازگیریم و یا همچون او به شهادت رسیم."
امام رو به ما کرده و فرمود: "بعد از آنها خیری در حیات نیست."... و ما دانستیم که امام هرگز از قصد خویش باز نخواهد گشت.
کاروان عشق شب را در آن منزل بیتوته کردند. سحرگاهان به فرموده امام آب بسیار برداشتند و کوچ کردند تا منزلگاه "زُباله"، که در آنجا امام را خبر رسید که قیس بن مسهر نیز به شهادت رسیده است. در بعضی ...
📗 #کتاب_فتح_خون
🖊 #نویسنده_سیدمرتضی_آوینی
📄 #صفحه_نوزدهم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_نوزدهم
#صفحه_۴۵
دست یافت. ناچار من در این زمینه به یک نکته اشاره میکنم و میگذرم: و آن نکته اینکه غرب – یعنی عالم مسیحیّت قرون وسطا – وقتی به منتهای درجهی ممکن، محصور عالم اسلام شد؛ یعنی وقتی از دو سه سمت(شرق و جنوب و جنوب غربی) در مقابل قدرت ممالک اسلامی در خطر نیستی قرار گرفت و مجبور شد دست و پای خود را در همان چند ولایت شمالی دریای مدیترانه جمع کند، به سختی بیدار شد و در مقابل خطر اسلام از سر نومیدی به تعرّض پرداخت. همچون گربهای که در اتاقی حبس کردهای و این تاریخ کی بود؟ اواخر قرن ششم هجری(۱۲ میلادی)؛ یعنی وقتی که یک سر عالم اسلام، دانشگاه قرطبه(کوردوبا) بود در اندلس و سر دیگرش، مدارس بلخ و بخارا و همهی اراضی قُدس و همهی سواحل شرقی و جنوبی و غربی مدیترانه و حتّی جزیرهی سیسیل(صقلیه) پایگاه ایشان. فوراً پس از همین تاریخ است که مسیحیان صلحجو و طعنهزن به جهاد اسلامی بدل به صلیبیان جهاد کننده میشوند و در جنگهای طویل صلیبی، اساس اقتباسی را از فنون و معارف اسلامی میگذارند که غرب مسیحی را پس از پنج شش قرن، بدل میکند به خداوندان سرمایه و فن و معرفت و پس از هشت قرن، به خداوندان صنعت و ماشین و تکنولوژی. به این طریق اگر غرب مسیحی در وحشت از نیستی و اضمحلال در مقابل خطر اسلام، یک مرتبه بیدار شد و سنگر گرفت و به تعرّض برخاست و ناچار نجات یافت؛ آیا اکنون نرسیده است نوبت آنکه ما نیز در مقابل قدرت غرب، احساس خطر و نیستی کنیم و برخیزیم و سنگر بگیریم و به تعرّضی بپردازیم؟
#صفحه_۴۶
امّا در زمینهی کوتاهدستی ما و آن خواب بیگاه، یکی دو نکته هست که کمتر شنیده و خواندهاید. من به این نکات میپردازم. دیگر نکات را به تاریخهای تمدّن مراجعه کنید.
نکتهی اوّل اینکه فلات ایران تا پیش از کشف راههای دریایی – اگر هم تنها راه نبود – دست کم معبر بزرگترین راهها بود از شرق دور به غرب دور، از چین و هند به سواحل مدیترانه، معبر ابریشم و ادویه و کاغذ و کالا برای دنیای غرب. در معبر همین کاروانهای حامل ثروت بود که شهرهای استخواندار ما باروها افراشتند و همچون اطراقگاههای امن، کاروانیان دو سر عالم را زیر رواقهای سایهافکن خود پناه دادند و از این راه، جنب و جوشی در شهر و در روستا نهادند. راهی که قندهار و هرات و توس و نیشابور(صد دروازه) و ری و قزوین و تبریز و خوی و ارزنة الروم را یا به طرابوزان میپیوست، یا به دیار بکر و طرابلس. این راه شمالی ابریشم بود، یا راه دیگری که کنارهی سند را از دریا به هرمز و قشم میپیوست و بعد به کرمان و یزد و اصفهان و ورامین و ساوه و همدان و کرمانشاه و موصل. تا باز به بنادر شرقی مدیترانه بپیوندد. صرف نظر از کنارهی مازندران و دست خوزستان که هر کدام حال و مقالی دیگر دارند. قدیمیترین تمدّنهای فلات ایران، در همین شهرهاست که برشمردم. یا بر کنارهی آنها، در شکم تپّههای بزرگ مدفون است؛ امّا از وقتی راههای دریا باز شد و دریانوردان، دل این را یافتند که بی چشم داشتی به سواحل نزدیک و امن، دل اقیانوسها را بشکافند، از آن زمان به بعد علاوه بر آنکه غرب به قارهّی جدید امریکا دست یافت و این خود پلی بود که در آن سوی عالم...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_نوزدهم
@shahid_sajad_zebarjady
____🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس۲
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_نوزدهم
.
.
🏝
.
.
فرار میکند و سرخوشانه میخندد. قانون جدول محمدحسینی: یکیاش فحش ندادن است که در صورتی که عنصر فحش با دهان بچهها داخل خانه ترکیب شود، مادهای به نام بستنی تولید میشود که همه مهمان صاحب ترکیب نجس نشوند. این در جدول مندلیف بوده و خبر نداشت.
در کوچۀ آشتی محسن از روبهرو آمد. محمدحسین با خندۀ محسن قهقههاش بلند شد. دستش را باز کرده از سر کوچه تا محمدحسین را در آغوش بگیرد. چنان محمدحسین را میبوسید که محمدحسین مشت کوبید پشت کمرش.
کسی که نبود، خلوت بود. ایستادند همان وسط کوچۀ آشتی و تکیه دادند به دیوارش. امین که با نامزدش به اختلاف خورده بود با تأسف سر تکان داد و گفت:
- میگم محمدحسین تو خونههای امروزی باید یه قسمت از آپارتمان رو بکنند کوچۀ آشتی کنون.
محسن با شیطنت گفت:
- باشه تو به من سور بده، من خوم برات یه همچی چیزی تو نقشه خونت میارم.
- آره. من همینجوری مدیونتم. دیگه تا عمر داری دعاگوتم میشم. فکرکن.
محسن وسط گفتگو دست گذاشت روی شانۀ امین:
- لازم نکرده. خودت برا خودت فکر کن حالشم ببر.
- تو برو بندۀ خدا رو بیار، همینجا حرفاتونو بزنید. ما راه فرارو میبندیم!
از سر تا ته کوچه 20 متر طول و یک قدم بلند عرضش است! یک نفر میتواند عادی قدم بزند و ناچار هرکس از روبهرو میآید مقابلت قرار میگیرد و تو خواه ناخواه هم کلامش میشوی و رخ به رخش. محسن آرام میگوید:
- هرچند برای خانوادۀ ما که خاله و عمه و عمو با هم درگیری دارند و پدر و مادرم عاطفه تعطیلند، این کوچه موچهها درمانش نیست. باید خودشون رو عوض کنند.
#کپی_ممنوع ❌
@shahid_sajad_zebarjady🌱🌸